معنای شعر و نثر کتاب ادبیات 3 علوم انسانی دوم
معنای شعر و نثر کتاب ادبیات 3 علوم انسانی دوم
درس یازدهم/ دانش، دبیری و شاعری
1- روزگار را سرزنش و نکوهش نکن / و غرور و تکبر و گستاخی را از سرت بیرون کن.
2-آسمان بلند و روزگار را از هرگونه کار و تعیین سرنوشت برای انسان مبرا بدان /شایسته نیست که دانا عوامل غیر مؤثر در کاری را نکوهش کند .
3- تا زمانی که جهان ظلم و بی وفایی را پیشه خود می سازد / تو به صبرو شکیبای عادت کن.
4- در این دنیا بار سنگین گناهان را از پشتت به زمین بیانداز / و این قضاوت و داوری را به قیامت موکول نکن.
5- وقتی که تو خودت سرنوشت و بخت و اقبال خود را بد می کنی/ از آسمان و روزگار انتظار سعادت و خوشبختی نداشته باش .
6- اگر تو از آموختن و فراگیری علم و دانش روی برگردانی / به سروری و بزرگی دست نخواهی یافت.
7- چوب درختان بی ثمر را می سوزانند / سزا و کیفر بی ثمر بودن سوختن است.
8- با فرا گرفتن علم و دانش از آسمان سرافراز تر خواهی شد/ و آن را به فرمان خود در خواهی آورد .
9- ای برادر! به هوش باش که بی جهت / دبیری ( نویسندگی ) و شاعری را دانش واقعی نشمری .
10- دبیری و شاعری هر دو نوعی سخن گفتن هستند اما / هیچ شباهتی با سخت پیامبران (وحی) ندارند.
11- اگر تو شاعری را پیشه خود قرار دادی و شعر می گویی / دیگری نیز آواز خوانی و خوانندگی را پیشه کرده است .
12- در مجلسی که مطرب اجازه نشستن دارد تو برپا و ایستاده ای و اجازه نشستن نداری / بنابراین شایسته است که زبان گستاخ خود را ببری و مداحی را رها کنی .
13- تا کی می خواهی چهره مانند ماه معشوق را به لاله سرخ ، و زلف خوشیوی او را در بلندی به شمشاد تشبیه کنی.
14- آیا با وجود عمار و ابوذر که هر دو مظهر زهد و تقوایند/ شایسته است که عنصری (شاعر دربار غزنوی) محمود غزنوی را مدح کند .
15- من آن کسی هستم که مروارید پر ارزش سخن فارسی را در پای صاحبان قدرت (خوکان) قربانی نمی کنم .
درس دوازدهم/ پیدا و پنهان
1- چه خوش و شیرین است آن دردی که درمانش تو باشی/ و چه نیکوست آن راهی که به تو منتهی شود.
2- خوشا به حال آن چشمی که چهره ی تو را مشاهده کند/ و خوشا به حال آن سرزمینی که پادشاهش تو باشی و تو بر آن حکومت کنی .
3- خوش به حال آن دل و جانی که معشوق و محبوبش تو باشی.
4- آن کسی خوش و شادمان و خوشبخت است / که تو خواهان او باشی و او را بپذیری.
5- دل انسان امیدواری که امید دل و جان او تو باشی ، بسیار خوش و خرم است.
6- ای دوست! آن خانه ای که تو مهمان آن باشی و به آن قدم بگذاری/ سرشار از شادی و خوشبختی و نشاط است.
7- کسی از گل و گلزار خوشش خواهد آمد / که تو گلستان او باشی ( کسی که تو به او عنایت کنی از زیبایی های آفرینش لذت می برد).
8- آن کسی که تو نگهبان و حافظ و حامی او باشی از هیچ کس ترس و بیمی نخواهد داشت .
9- عراقی همیشه خواهان درد است / به امید آن که درمان آن درد، تو باشی.
الفت موج
1- نه تنها آن نوگل خندان ( معشوق ) مرا رها کرده است / بلکه خار نیز از من دوری می گزیند.
2- آمیزش و معاشرت من با او، همانند انس و الفت موج و ساحل است / زیرا هر لحظه با من است و در عین حال پیوسته از من می گریزد و دوری می کند.
3- اگر چه همانند مورچه ضعیف و ناتوان هستم ولی آن توانایی و قابلیت را دارم / که اگر ملک سلیمان از آن من باشد ، آن را ببخشم و نثارکنم.
4- با هر شیوه ای چه با سخن گفتن، چه با خاموشی، چه با نگاه/ می توان به هر شیوه ای مرا شیفته و دلداده ی خود کرد.
5- من همانند قمری پرو بال ریخته وناتوانی هستم، به چه کسی پناه بیاورم؟/ ای معشوق، تا کی
می خواهی از من سرکشی و دوری کنی؟
6- ای کلیم! این همه اشک بیهوده از چشم خود جاری نکن/ زیرا با طوفان اشک نیز نمی توان گرد غم را از من شست و محو کرد.
درس سیزدهم / از درد سخن گفتن
1- ای دوست! برگرد و بیا زیرا چهره من به سبب دور ی از تو ، همانند برگ پاییزی زرد است / و با یاد تو افسوس و آه نا امیدی همدم دل من است .
2-اگر به تو روی آورده و توجه کرده ام به سبب نیازی است که به تو دارم / و اگر مزاحم تو میشوم به خاطر دردو گرفتاری من است .
3- اشک گلگون و سرخی که بر دشت گونه هایم جاری شده است خاطر این است که راه نورد راه عشق اشک ریز است.
4- با چه کسی می توان بگویم که در میدان اندیشه و فکر من / چه فغان و فریادی وجود دارد و چه نبرد خونینی برپاست .
5- تنها یار غمخوار و وفادار من ، درد و غم است/ و فقط درد بود که فهمید من چه مرد یر از
غم و درد هستم .
6- نمی دانی که دردو دل با مردم بی دردی که هیچ دردی را احساس نکرده اند و درد را نمی فهمند، چه گرفتاری و درد بزرگی است.
7- دل من همانند پهنه آسمان به هنگام غروب خورشید خونین و سرخ است / با این همه به سبب دوری از تو چهره ی زرد و رنجوری دارم.
8- هر لاله شکفته شده در دامن دشت و صحرا / نشان قدم مسافری است که این مسیر (مسیر عشق) را طی کرده است .
9- یا هر غنچه گل سرخی که به وسیله باد صبا شکوفا می شود، خون شهیدی است که از دل خاک
می جوشد و بیرون می آید.
(توضیح: معنی شعر «راز رشید» که معنی بیشتر ابیات در کتاب آمده است، در این وجیزو نیامده است).
درس چهاردهم / گل های چیده
1- عطر و بوی شهیدان به مشام می رسد / و از داغ جگر سوز آنان اشک خونین از چشمانم
سرازیر می شود .
2- گل سرخ برای تماشای شهیدان رنگش پردیده/ زیرا در برابر سرخی خون شهیدان شرمنده می شود و سرخی خود را از دست می دهد.
3- گل لاله از داغ غم شهیدان ، با بدنی خونین و سرخ از خاک سر بر می آورد ( گل لاله نماد
شهید است.)
4- از مبارزان و ظلم ستیزان ناله های آتشین و جان سوز به گوش می رسد.
5- اگر چه این دریای بزرگ (جامعه ایران) به ظاهر آرام و ساکن است، ولی موج آن طوفان زاست.
(اگر چه مردم به ظاهر خاموش هستند ولی دردل آنان طوفانی از خشم وجود دارد.)
6- پس از هر شکست پیروزی نصیب انسان می شود (شکست می تواند مقدمه پیروزی باشد)/ همان گونه که صبح دم از درون تاریکی شب طلوع می کند.
7- ای قدسی! بیت خوش و نیکویی از استادی برگزیده ( صائب تبریزی ) به یادم می آید :
8- «در جهان عدم و نیستی نیز بویی از عشق وجود دارد / به همین سبب گل وفتی از جهان عدم پا به جهان هستی می گذارد ، از شدت عشق با گریبان چاک چاک ( شکفته شده ) می آید.»
درس پانزدهم / کرامت آبی
1- دل من از شیشه های شهر شما که بر اثر موشک باران شکسته شده ، شکسته تر است / کسی که ما را این چنین مصیبت زده و دل شکسته می خواهد نابود شود .
2- شما چه قدر صبور و بردبار و چه قدر خشمگین هستید/ حضور شما در برابر دشمن مثل برخورد دریا با صخره، کوبنده و مداوم است .
3- شما به استوار و پایداری، معیار و مفهوم تازه ای بخشیدید/ شما مثل ماوند نیستید بلکه دماوند مثل شماست و استواری را از شما آموخته است.
4- بیا تا از همه دشت ها بپرسیم/ که گدام قله مثل شما این چنین سر افراز و پا برجا و استوار است؟
5- شما ملت مسلمان ایران ، به لطف و رحمت الهی چشم دوخته ای/ هیچ پنجره ای مثل پنجره وجود شما اینگونه به سوی خداوند باز نیست ( هیچ چیزی مثل وجود شما دائما با خداوند در ارتباط نیست )
6- شما در میدان جنگ به عشق لبخند می زنید (عاشقانه برای خدا می جنگید) و عاشق پیشه هستید/ حماسه وقتی به عشق ختم می شود بسیار زیباست.
7- شما چه کسانی هستید؟ در عین نیازمندی مغرور و سربلند و با عزت هستید/ استقامت و پایداری و خشم از نگاهتان آشکار است .
8- اگر چه دشمن بخشی از سرزمین ایران را تصرف و باغچه های وطن را لگد کوب کرده است/ ولی پیروزی فقط از آن رزمندگان و مبارزان اسلام است.
9- تخلص غزل من فقط نام شماست/ و به سبب مبارکی خیر و برکت نام شماست که زبان من به سرودن شعر گویا شده است.
سجاده ی سبز
1- گل، با شکفتن خود فتر رازهای خداوند را برای ما گشوده / و صحرا نیز با گل ها و سبزه هایش ورق جدیدی از پند و نصیحت را باز کرده است (شکوفایی گل ها و سرسبزی صحرا همه آیات و نشانه های وجود خداوند هستند.)
2-این صحرای سرسبزی که خداوند آفریده است آیینه تمام نمایی است که زیبایی و عظمت خداوند را نشان می دهد .
3- اگر به شور و غوغای صبح رستاخیز باور و اعتقاد ندارید/ به گل نگاه کنید که با شکفتن خود سوگند می خورد و به ما یاد آوری می کند که شکوفایی و سرسبزی طبیعت نمادی از روز رستاخیز است .
4- فصل بهار که پس از ماه اسفند می آید/ شرح و بیان ادیبانه ای است که بر وجود معاد
دلالت می کند.
5- این چشمه ای که از کوه دماوند می جوشد/ تفسیر لطیفی از پاکی دل کوه می باشد .
6- سبزه و چمنی که بر دامنه کوه الوند گسترده شده است نشانه آن است که/ بنفشه خود را برای سجده و عبادت آماده کرده است.
7- این غنچه ای که لب خود را به تبسم شیرین گشوده و لبخند زده است/ وجودش سرشار از شهد و شیرینی است.
8- شادابی و شکوفایی و عطر گل نشانه ی آن است/ که سیر و سلوک گل پاک و بی آلایش بوده است.
درس بیستم/ جمال جان فزای روی جانان
1- اگر در اصل این معنی که هستی مطلق خداوند است ، تأمل و تدبر کنی ، خواهی فهمید که همه یکی است و حق است که به تمام صورت ها ظاهر می گردد و دیده و بیننده و دیدار همه اوست .
2- حدیث قدسی بیان کننده این معنی است/ که هرگاه خداوند بنده اش را دوست بدارد هر کاری که بنده انجام دهد عین اراده و فعل خداوند است .
3- سراسر جهان هستی را همانند آیینه ای بدان که جلوه گاه حق است/ و هر ذره از پدیده های جهان هستی در بدارنده و نشان دهنده ی مظاهر گوناگون خداوند است.
4- اگر دل یک قطره را بشکافی و ان را تجزیه و تحلیل کنی/ می بینی که صد دریای پاکیزه از آن بیرون می آید (در هر ذره ای از پدیده های جهان اسرار و مظاهر گوناگون حق نهفته است).
5- هر جزئی از اجزای خاک استعداد آن را دارد که آدم شود و کمالات حق را در خود جلوه گر سازد .
6- همه ی موجودات ، در اندازه ها و تعینات متفاوتند اما در اصل وجود یکی هستند/ همان گونه که قطره در اصل دریاست و دریا جز قطره ( قطره ها ) چیزی نیست.
7- در درون یک دانه صد خرمن وجود دارد/ و در میان یک ارزن نیز جهانی جای گرفته است .
8- در بال پشه ای جانی قررار گرفته است/ و آسمان با آن همه عظمت در نقطه چشم جای می گیرد (حقایق در جزئی ترین پدیده ها ظهور می یابند).
9- دل انسان با آنکه بسیار کوچک است/ جایگاه خداوند است .
10- در دل و قلب انسان هر دو جهان ( دنیا و آخرت ) جای گرفته است / و این دل حالات مختلف پیدا می کند گاهی شیطان می شود و گاهی آدم .
11- نگاه کن که همه ی جهان و آفریده های آن، (نظایر شیطان و فرشته) با هم آفریده شده و در هم آمیخته اند . ( حقیقت عالم یک چیز است با جلوه ها و مظاهر مختلف )
12- جهان با نظمی افریده شده است که اگر یک ذره از آن را جابه جا کنی/ به همه ی جهان خلل
وارد می شود .
13- همه ی پدیده های جهان سرگشته و متحیر هستند و در عین حال حتی یک جز از آنها نیز / از نظام حاکم بر آفرینش سرپیچی نمی کند و همگی تابع امر خداوند هستند .
14- همه ی دیده های آفرینش در عین جنبش ، آرام هستند ( از نظام حاکم بر آفرینش سرپیچی
نمی کنند) و همگی تابع امر خداوند هستند .
15- همه پدیده ها نسبت به ذات خود آگاه ( تسبیح حق می گویند ) و به سوی حق در حرکت اند.
16- جمال و زیبایی جان بخش خداوند/ در هر ذره از ذرات آفرینش پنهان است.
درس بیست و یکم/ سی مرغ و سیمرغ
1- همه ی مرغان جهان انجمنی تشکیل دادند و در مجمعی گرد آمدند .
2- همه ی مرغان گفتند که این در زمان و در این روزگار/ هیچ سرزمینی بدون پادشاه نیست .
3- چگونه است که سرزمین ما شاه ندارد؟/ درست و طبق رسم قاعده نیست که بیشتر از این بدون پادشاه بمانیم .
4- شایسته است به یکدیگر کمک و یاری کنیم / و در جست جوی پادشاهی باشیم.
5- پس همگی در جایگاهی گرد آمدند / و همه با هم برای یافتن پادشاه به تفکر و مشورت پرداختند .
6- نباید تصور کنی که راه رفتن به کوه قاف ، راه کوتاه و آسانی است بلکه در این راه سختی ها و مشکلات بسیاری وجود دارد.
7- برای پیمودن این راه ، فردی شجاع و با اراده و شگفت آور لازم است / زیرا این راه ، راهی طولانی و پر از خطر است.
8- نه توان رسیدن به او وجود دارد و نه قدرت صبر و شکیبایی دوری از او / خلق بسیاری عاشق و دیوانه او هستند.
9- خیالاتی که از عشق گل در سرم وجود دارد ، کافی ست / زیرا گل زیبا به عنوان تنها معشوق من برایم کافی می باشد.
10- بلبل نمی تواند سختی راه رسیدن به سیمرغ را تحمل کند / عشق گل برای بلبل کافی ست.
11- اگر چه گل بسیار زیبا و صاحب جمال است / اما حسن و زیبایی او چند روزی ببیش نیست و زود از بین می رود ( اشاره به کوتاهی عمر گل ) .
12- وقتی می توانی به درگاه با عظمت پروردگار راه یابی / چرا باید دلبسته ی چیزی شوی که در برابر درگاه با عظمت حق ، نا چیز و حقیر است ؟
13- هر کسی که می تواند به درگاه با عظمت حق برسد و با او همراز شود/ چگونه می تواند به سبب دلبستگی به چیز های نا چیز و بی ارزش از وصول به حق باز ماند؟
14- با رنج و سختی در ویرانه منزل می گزینیم / زیرا گنج در خرابه ها وجود دارد .
15- عشق ورزیدن به سیمرغ افسانه و داستانی بیش نیست / زیرا عشق به او کار هر کسی نیست و از عهده ی هر کسی بر نمی آید .
16- من مرد راه عشق نیستم و طاقت سختی های راه عشق او را ندارم / بنابراین عشق به گنج و ویرانه بایم کافی است.
17- پس از آن پرندگان دیگر همگی / از روی نادانی و بی خبری عذر هایی ذکر کردند .
18- اگر عذر هر یک از پرندگان را برای تو بگویم / سخن طولانی خواهد شد پس عذر مرا بپذیر.
19- همگی گفتند که در حال حاظر به پیشوایی نیاز داریم/ که به اداره ی امور این سفر پر خطر بپردازد.
20- تا در این راه ما را رهبری و هدایت کند / زیرا نمی توان با خود رایی و بدون وجود رهبر این راه را طی کرد.
21- در چنین راه پر خطری به حاکمی با اراده و کاردان نیاز داریم / امید است که با راهنمایی او بتوانیم از سختی ها و مشکلات عبور کنیم .
22- با کمال میل از حاکم خود فرمانبرداری می کنیم / و هر چه او بگوید – چه نیک و چه بد – آن را انجام می دهیم.
23- راه را بی سرانجام و بی پایان و سختی ها و مشکلات را بدون چاره می دیدند .
24- وقتی آن پرندگان از آن راه بی پایان ترسیدند / همگی در یک مکان جمع شدند.
25- هد هد گفت : در راه ما هفت بیابان ( هفت مرحله ) وجود دارد / وقتی از این هفت مرحله گذشتیم، به درگاه سیمرغ خواهیم رسید .
26- در جهان هیچ کس از این راه باز نگشت / و کسی از مسافت این راه آگاه نیست ...
«وادی اول»
27- وقتی که به مرحله طلب برسی/ هر لحظه با رنج و سختی های فراوانی رو برو می شوی .
28- در مرحله طلب در هر لحظه بلاهای فراوانی وجود دارد / و آسمان با آن همه عظمتش در این وادی حقیر و ناچیز است .
29- در وادی طلب باید همه ی تعلقات و دلبستگی ها را از خود دور کنی ...
«وادی دوم»
30- پس از مرحله طلب ، وادی عشق آشکار می شود / و هر کسی که به آن جا راه یافت غرق
آتش می گردد .
31- عاشق واقعی آن کسی است که همانند آتش ، تند رو و سوزنده و سرکش باشد .
32- عاشق راه حق حتی یک لحظه نیز عاقبت اندیش و آینده نگر نباشد / و همه چیز را با خوشی در آتش بسوزاند ...
«وادی سوم»
33- پس از وادی عشق ، وادی معرفت درنظر تو بی آغاز و بی انتها جلوه می کند .
34- وقتی که از آسمان این راه عالی و والا/ آفتاب معرفت و شناخت بتابد.
35- هر کسی به اندازه استعداد و شایستگی خود بینا و اهل بصیرت می شود / و در حقیقت از ارزش و مقام خود آگاه می گردد....
«وادی چهارم»
36- پس از وادی معرفت ، وادی استغنا و بی نیازی است/ مرحله ای که در آن هیچ ادعا و مقصودی وجود ندارد .
37- در این جا، هشت بهشت همانند مرده ای بی روح است / و هفت جهنم نیز همچون یخی سرد و افسرده است .
38- اگر هزاران جان در دریای استغنا بیافتد و غرق شود / باز هم بسیار نا چیز است به گونه ای که انگار شبنم نا چیزی در دریای بی کرانی افتاده است ...
«وادی پنجم»
39- پس از وادی استغنا وادی توحید است / یعنی مرحله ای که خداوند عین قوای بنده می شود و تنها خداوند در دل بنده جای دارد و بنده به حق توجه دارد .
40- اگر سالکان از این بیابان ( توحید) بگذرند / همگی به وحدت و یگانگی می رسند .
41- وادی توحید ، سر منزل یکی دیدن است ، و در این مرحله همه ی چیز ها را بیش از یکی نمی بینی و آن یکی نیز خداوند است ...
«وادی ششم»
42- پس از وادی توحید ، وادی حیرت شروع می شود / که کار سالک در این مرحله پیوسته تحمل درد و حسرت است .
43- وقتی سالک حیران به مرحله حیرت می رسد / در سرگردانی و سرگشتگی می ماند و راه
را گم می کند .
44- هر چیزی که در مرحله توحید نصیب سالک شده بود / در این مرحله گم و ناپدید می گردد...
«وادی هفتم»
45- پس از وادی حیرت مرحله فقر و فناست یعنی نیستی سالک در خداوند و بیرون آمدن از صفات خود/ در این مرحله سخن گفتن از خود روا و شایسته نیست .
46- این مرحله ، مرحله فراموش کردن خود است / و سالک در این مرحله هیچ احساس و حرکتی از خود ندارد .
47- در این مرحله سایه های جاویدی را می بینی که به سبب خورشید وجود حق ، گم و ناپیدا هستند.
48- سرانجام از هر صد هزاران پرنده تعداد اندکی از پرندگان به مقصد رسیدند.
49- از آن همه پرنده ، تعداد اندکی به آنجا رسیدند / به گونه ای که ازهرهزاران کس تنها یکی
به مقصد رسید .
50- همه گفتند ما به اینجا آمدیم / تا سیمرغ پادشاه ما باشد.
51- ما همه سرگشتگان درگاه سیمرغ ( خداوند ) و عاشقان و بی قراران راه رسیدن به او هستیم .
52- مدت زیادی است که در راه رسیدن به سیمرغ گام نهاده ایم/ و از هزاران پرنده مشتاق تنها سی پرنده توانستیم به درگاه او برسیم .
53- وقتی آن سی پرنده به یکدیگر نگاه کردند/ دیدند که بی تردید خودشان ( سی مرغ ) همان وجود واحدی ( سیمرغی ) هستند که به دنبال آن بودند .
درس بیست و دوم / طوطی و بازرگان
1- بازرگانی بود که طوطی زیبایی داشت و در قفس زندانی بود .
2- وقتی که بازرگان برای سفر آماده و مهیا شد و شروع به رفتن به هندوستان کرد.
3- از سر کرم و بخشش به هر غلام و کنیزک/ گفت : زود بگو برای تو چه هدیه ای بیاورم ؟
4- هر کدام از آنها از بازرگان هدیه ای خواست / و آن مرد نیک ( بازرگان ) به همه قول و وعده داد.
5- بازرگان به طوطی گفت : چه هدیه ای می خواهی / که من از سرزمین هندوستان برای تو بیاورم ؟
6- طوطی گفت : وقتی آنجا طوطیان را دیدی/ حال و روز مرا برای آنان بیان کن .
7- که فلان طوطی که مشتاق دیدار شماست/ سرنوشت او را در قفس ما گرفتار کرده است .
8- او به شما سلام رسانید و خواست که به فریادش برسید/ و از شما چاره و راهنمایی و
هدایت خواست.
9- گفت آیا شایسته است که من در نهایت اشتیاق / در اینجا بمیرم و در دوری و جدایی از
شما جان دهم.
10- ای بزرگان به هنگام شادی در میان چمنزار/ از این مرغ زار و محنت کشیده یادی کنید.
11- مرد بازرگان این پیام را قبول کرد / که سلام طوطی را به هم جنسان او ( طوطیان هند )برساند.
12- وقتی که بازرگان به نقاط دور در سرزمین هندوستان رسید / در بیابان چند طوطی دید .
13- اسب را متوقف کرد ، سپس طوطیان را صدا کرد / و سلام و پیام طوطی را به آنها رساند.
14- یک طوطی از آن طوطیان لرزید/ به زمین افتاد و مرد و نفسش قطع شد .
15- خواجه از گفتن خبر پشیمان شد / و گفت : من باعث مرگ این حیوان شدم .
16- آیا این طوطی با آن طوطی خویشاوند است ؟/ آیا این دو طوطی دو جسم و یک روح بودند .
17- چرا این کار را کردم و این پیام را دادم ؟/ و طوطی بیچاره را با این سخن نپخته و نسنجیده سوزاندم و نابود کردم .
18- این زبان همانند سنگ آتش زنه و آهن است / و آنچه که از زبان بیرون می جهد همانند آتش است.
19- این سنگ و آهن را بیهوده برای مطلب یا برای لاف زدن و خود ستایی بر همدیگر نزن ( زبان را بیهوده به حرکت در نیار و سخنان بیهوده نگو ) .
20- زیرا هوا تاریک است و هر سو پنبه زار وجود دارد / جرقه و پاره آتش در میان پنبه چگونه می تواند باشد؟ (سخنی که از زبان بیرون می آید می تواند همانند آتش همه چیز را بسوزاند.)
21- یک سخن نا بجا و عجولانه می تواند دنیایی را نابود کند/ و در مقابل یک سخن درست، انسان های ترسو را به شیران شجاع تبدل می کند.
22- بازرگان تجارت را به پایان رسانید / و شادمان و کام روا به منزل خود بازگشت .
23- برای هر غلامی هدیه ای آورد / و به هر کنیزکی سهم و نصیبی بخشید .
24- طوطی گفت : هدیه و ارمغان من کجاست ؟/ آن چه را که دیدی و آن چه را که شنیدی برای من بیان کن .
25- بازرگان گفت من خودم از گفتن پیام پشیمان هستم / و همواره دست و انگشتان خود را به
نشانه ی پشیمانی و حسرت گاز می گیرم .
26- من چرا بیهوده و از روی نادانی و دیوانگی پیام خام و نسنجیده ای را بردم .
27- طوطی گفت : ای خواجه پشیمانی تو از چیست ؟ / و چه چیزی موجب این خشم و غم و
اندوه شده است .
28- بازرگان گفت : من شکایت های تو را به گروهی از طوطیان که همتا و نظیر تو بودند ، گفتم .
29- یکی از طوطیان به درد تو پی برد / زهره اش پاره شد و لرزید و جان داد .
30- من پشیمان شدم برای چه این پیام را گفتم ؟ / اما وقتی گفتم ، دیگر پشیمانی سودی ندارد .
31- هر نکته و سخنی که ناگهان از زبان بیرون می پرد و گفته می شود / همانند تیری بدان که از کمان بیرون می جهد و دیگر قابل برگشت نیست (سخن گفته شده ، مانند تیر رها شده ای است که قابل برگشت نیست).
32- ای پسر آن تیر از راه باز نمی گردد و قابل برگشت نیست / جلوی سیل را از آغاز باید گرفت .
33- وقتی جلوی سیل از آغاز گرفته نشود و از سر بگذرد ، جهان را فرا می گیرد/ و اگر کل جهان را ویران کند ، شگفت آور نیست.
34- وقتی که آن طوطی شنید که طوطی هند چه کار کرده است / لرزید و افتاد و مرد .
35- وقتی که خواجه طوطی را به این رنگ و حال دید از جا پرید و گریبان خود را (لباس) از شدت غم و اندوه پاره کرد.
36- گفت: ای طوطی زیبای خوش آواز/ چه برای تو پیش آمده؟ چرا اینگونه شدی؟
37- افسوس بر پرنده ی خوش آواز من / افسوس بر هم صحبت و هم راز من .
38- افسوس بر طوطی تیز هوش و زیرک من / که باز گو کننده ی اندیشه ها و رازهایم بود.
39- افسوس و صد افسوس/ که چنان ماه زیبایی (طوطی) زیر ابر پنهان شد.(طوطی ام مرد)
40- من به قیافه می اندیشم و معشوق من/ به من می گوید که «به چیزی جز دیدار من نیاندیش.»
41- لفظ و صدا و سخن را کنار می گذارم/ تا بدون واسطه با تو راز و نیاز کنم (سخنان نغز عارفانه در کلام نمی گنجد).
42- حیات راستین و زندگی واقعی عاشقان در این است که قربانی معشوق شوند / تنها دلدادگان می توانند صاحب دل باشند.
43- از ماجرای عشق اندکی را با تو گفتم ، زیرا اگر روشن تر بگویم / نه فهم تو تاب تحمل شنیدن آن را دارد و نه زبان من قدرت بیانش را دارم.
44- این سخن بسیار طولانی است ، ماجرای بازرگان را حکایت کن / تا بدانیم سرانجام حال آن مرد نیکو چه شد؟
45- خواجه در ناله و زاری درد و غم از دست دادن طوطی / سخنان پراکنده ی بسیاری بر
زبان می آورد.
46- معشوق این آشفتگی و پریشانی را دوست دارد / به هر حال کوشش بیهوده از خفتن و کاهلی
بهتر است.
47- ای پسر ! به خاطر این است که خداوند مهربان فرمود:/ «او هر روز در کاری است » (مقصود بیت: با وجود این که خداوند بی نیاز است ، همواره در کار است ، پس ما که سراپا نقص و نیازیم و به کمال نیاز داریم باید همیشه در کار باشیم.)
48- پس از آن بازرگان طوطی مرده را از قفس بیرون انداخت / طوطی پرید و بر شاخه ی بلندی رفت.
49- طوطی مرده ، آن چنان پرواز کرد/ که گویا خورشید شرق تاخت و تاز کرده است.
50- خواجه در کار طوطی متحیر و حیران شد/ ناگهان پی برد که رازی میان طوطی هند و طوطی او بوده است.
51- رو به سوی بالا کرد و گفت: «ای مرغ خوش آواز / از بیان حال خود به ما نصیبی بده (حال خود را برای ما بیان کن).
52- طوطی هند چه کرد که تو آن را آموختی؟/ مکر و حیله به کار بستی و مرا در آتش
حسرت سوزاندی»
53- طوطی گفت : «که آن طوطی با کار خود ( مردن ) به من پند داد/ که آواز خوانی و دوستی و محبت را ترک کن.»
54- زیرا آواز خوش تو، تو را در قفس گرفتار کرد/ طوطی هند، خود را به مردن زد تا از او یاد بگیرم و پند او را به کار ببندم .
55- یعنی ای کسی که شاد کننده ی عام وخاص ( همه مردم ) شده ای / همانند من بمیر،
تا رهایی یابی.
56- اگر همچون دانه باشی ، مرغان تو را برمی چینند و می خورند / و اگر همانند غنچه باشی کودکان تو را از شاخه جدا می کنند .
57- دانه را پنهان کن، و کاملا همانند دام شو/ غنچه را پنهان کن، و همانند علف روییده بر پشت بام شو تا مورد توجه قرار نگیری (جلوه و هنر و فضیلت خود را پنهان کن تا مورد توجه واقع نشوی.)
58- هر کسی که زیبایی خود را در معرض فروش و نمایش گذاشت / حوادث نا خوشایند بسیاری به او روی می آورد .
59- همه متوجه او می شوند و خشم و حسادت آنها به سویش روانه می گردد/ و بر سرش می ریزد همان گونه که آب از مشک می ریزد .
60- دشمنان از سر حسادت موجب آزار او می شوند / و دوستان هم عمر او را تلف و تباه می سازند .
61- به لطف و محبت خداوند باید پناه برد / زیرا او لطف و محبت بسیاری بر روح ما می بارد.
62- آن چنان پناهی که توصیف آن ممکن نیست ، چنان پشتوانه ای که آب و آتش (همه آفریده ها) سپاه و یاور تو گردند .
63- مگر نه آن است که دریا یار و یاور حضرت نوح و موسی شد / و بر دشمنان آنان غالب شد ونابودشان کرد . ( اشاره به غرق شدن قوم حضرت نوح و همچنین غرق شدن فرعونیان در رود نیل.)
64- مگر نه آن است که آتنش ابراهیم را نسوزاند و حافظ او شد؟/ و بدین وسیله دماغ نمرود را سوزاند و او را بیچاره و ناکام کرد.
65- مگر نه آن است که کوه، حضرت یحیی را به سوی خود خواند و به او پناه داد؟/ و دشمنان را که قصد جان او را کرده بودند با ضربه ی سنگ دور کرد؟
66- گفت: «ای یحیی، بیا به من پناه بیاور / تا تو را از آسیب شمشیر تیز مصون و در امان داشته باشم.»
67- طوطی از سر صداقت به بازرگان یکی دو تا پند داد / و بعد از آن گفت: درو بر تو، بعد از این بین ما جدایی خواهد بود .
68- خواجه به طوطی گفت : در امان خدا برو / تو اکنون راهی تازه به من نشان دادی .
69- خواجه با خود گفت : که این ماجرا برای من پند است / راه طوطی را پیش خواهم گرفت زیرا راه روشنی است .
70- جان من کمتر از طوطی نیست؟/ جان باید این گونه مبارک و نیک پی باشد تا آدمی را به سوی کمال هدایت کند .
درس بیست و سوم/ بیداد ظالمان
1- مرگ به سراغ شما نیز خواهد آمد / و رونق روزگار شما نیز سپری خواهد شد و از بین خواهد رفت .
2- محنت و سختی، جغد شوم ویرانگری است که به ما بسنده نمی کند ، شما را نیز خانه خراب
خواهد کرد .
3- رنج و مصیبت روزگار به طور ناگهانی/ بر باغ و بوستان زندگی شما نیز می گذرد و طراوت و زیبایی آن را از بین می برد.
4- مرگ که به هیچ کس رحم نمی کند و دامنگیر همه می شود/ به سراغ شما نیز خواهد آمد .
5- وقتی عدالت و داد پروری عادلان، در جهان باقی نماند / پس ظلم و ستم شما ظالمان نیز پایدار نخواهد ماند.
6- وقتی فریاد و غرش شیر مردان و انسان های دلیر باقی نماند / پس این پارس کردن های شما فرومایگان و دست نشاندگانشان نیز از بین خواهد رفت .
7- باد مرگ که شمع زندگی افراد زیادی را خاموش کرده و جان آنها را گرفته است/ چراغ زندگی شما را نیز خاموش خواهد کرد و جان شما را نیز خواهد گرفت .
8- به این دنیا که همانند کاروانسرا است افراد بسیاری آمده و از آن رفته اند / پس شما نیز به ناچار خواهید مرد و دنیا را ترک خواهید کرد .
9- ای کسی که به بخت و اقبال سعادتمند خود می نازی و به آن افتخار می کنی / این خوشبختی و خوش اقبالی شما نیز سپری خواهد شد.
10- این فرصت حکم رانی و کام رانی که از انسانهای نیک به شما فرو مایگان رسیده است ، سر انجام از شما نیز خواهد گذشت و دوران توانمندی شما نیز به پایان خواهد آمد .
11- در مقابل ظلم و ستم شما صبر و بردباری پیشه می کنیم / تا دوران پر از سختی و ظلم و ستم شما نیز به پایان برسد.
12- مال و مقام این دنیا همانند آب راکد و بی حرکتی است / یقینا این آب ایستاده و راکد شما (مال و جاه شما) سر انجام به سوی نیستی و نابودی حرکت می کند. (سر انجام مال و مقام شما نیز از بین خواهد رفت)
13- ای کسی که مردم را به دست عاملان و کارگزاران درنده خو سپرده ای / این درنده خویی کارگزاران و دست نشاندگان شما نیز از بین خواهد رفت .
14- مرگ و نیستی که زندگی و بقا گرفتار حکم اوست / به سراغ کارگزاران و دست نشاندگان شما نیز خواهد آمد و به آنان نیز رحم نخواهد کرد .
درس بیست و پنجم/ زال و رودابه
1- شاه کابل دختری دارد که بسیار زیباست و چهره اش از خورشید روشن تر و درخشان تر است .
2- تمام بدن او همانند عاج سفید و روشن است/ چهره اش همانند بهشت زیبا و قامتش همچون درخت ساج ، استوار و راست است.
3- چشمانش همانند گل های نرگس باغ زیباست / و مژگانش بسیار تیره تر و سیاه تر از پر کلاغ است.
4- رودابه همانند بهشتی آراسته و زیبا است / که سرشار از زیبایی و زیور و آرامش و آسودگی است...
5- وقتی رودابه ی زیبا روی سخنان زال را شنید / فورا گیسوان خود را از سر باز کرد.
6- رودابه گیسوان کمند آسای خود را که به بلندی سرو بود گشود / گیسوان خوشبویی که هیچ کس گیسوانی به خوشبویی او ندارد ...
7- رودابه گیسوانش را از بالای کنگره قصر آویزان کرد / که به پایین و انتهای دیوار قصر رسید .
8- آن گاه رودابه از بالای قصر فریاد بر آورد / که ای پهلوان زاده ی دلیر
9- این سر گیسوی مرا از یک سو بگیر / گیسوان من باید از آن تو باشد ...
درس بیست و ششم/ بهار
1- بهار زیبا با رنگ و بوی خوش فرا رسید/ با زیبایی های فراوانی که به طبیعت بخشید.
2-آسمان لشگری آماده ساخت/ با لشگری از ابر سیاه که رئیس و بزرگ آنها باد صبا است.
3-آن ابر سیاه مانند مرد سوگواری گریه می کند(بارش شدید باران)/ آن رعد مانند انسان عاشق غمگین ناله و زاری می کند.
4- گاه گاهی خورشید از میان ابرهای تیره ی بهاری مانند مرد زندانی ظاهر می شود/ که گاه گاهی بر زندانیانش گذر می کند و خود را به او نشان می دهد.
5- جهان چند روزی ناراحت و غمگین بود/ با دوای گل سفید خوش بود بهتر شد (زمستان رفت و بهار فرا رسید).
6- باران خوش بوی به شدت و پشت سر هم بارید/ و حریر نازک توری از برف بر روی زمین
پهن کرد.
7- گل لاله مانند پنجه ی عروسی که با حنا رنگ شده باشد زیبای خود را نشان می دهد.
8- بلبل بر روی شاخه ی بید شروع به خواندن کرد.
برف
1- هرگز کسی به این صورت از برف نشان نداده و در عمر خود به این اندازه برف ندیده است / انگار که زمین همانند لقمه ای در دهان برف است .
2- همان گونه که دانه ی پنبه در میان پنبه قرار گرفته است / کوه ها نیز در میان برف پنهان هستند .
3- ناگهان از ترس هجوم و تاخت و تاز ناگهانی برف لرزه بر اطراف و اکناف روزگار افتاد .
4- وقتی که برف کوه ها را کاملا پوشانید همه ی موجودات از جان خود نا امید شدند.
5- چاه همه خانه ها همانند چاه المقنع است / که با گوهر جیوه مانند برف پر شده است .
6- از بس که برف در خانه ها فرو آمده و باریده است / به غیر از لقمه برف لقمه دیگری در حلق اهل خانه فرو نرفته است .
7- اگر جسم ناتوان برف از آرد یا پنبه بود/ مردم از نظر نان و لباس بی نیاز می شدند.
8- برف همانند میهمانی است که از بس به خانه مردم سر فرو می برد/ سرد و بی مزه شده و مردم از آن سیر شده اند. (ریزش برف آن چنان زیاد است که مردم از آن اشباع شده اند.)
9- اگر چه برف همه خانه و زندگی ما را سفید کرد/ خدایا تمام زندگی و هستی برف سیاه و نابود باد.
10- چنین هنگامی شادی و نشاط برای کسی مسلم است / که در روز های برفی از اسباب و وسایل خوشی و شادی بهره مند است.
11- آن کسی که از لباس و شراب و خیمه و آتش ( اسباب عیش و رفاه ) بهره مند است / به هنگام صبح بر ریزش برف مژده می دهد و اظهار شادی می کند .
12- نه افراد محتاج و تهی دستی مثل من که هر لحظه از باد و سوز بسیار سرد و زمستان / با آهی سرد برف را نفرین می کنند و از بارش آن شاد نمی شوند .
13- انسان تهی دستی مثل من دست خالی خویش را به زیر چانه اش می گذارد / و تار و پود برف را در هوا می شمارد.
14- ما همانند مر غابی هایی که برکنار آب می نشینند/ با حالتی غمگین و تهی دست دور تا دور
برف نشسته ایم.
15- اگر قوت و توانایی داشتیم از نردبان برف (بارش یکریز برف) بر اوج آسمان می رفتیم که قرص خورشید را بیابیم تا دوباره شروع به تابیدن کند.
نیایش
1- خدایا ! تاریکی و ظلمت مرا به روشنایی تبدیل کن / و مرا همانند روشنایی روز بر جهان
پیروز گردان.
2- ظلمت و تاریکی مرا در بر گرفته و امیدی به آینده نیست / مرا در این ظلمت و تاریکی همانند خورشید رو سپید و مؤفق گردان .
3- خدایا تو یاری رس فریاد همه مظلومان هستی / پس به فریاد من مظلوم و دادخواه برس.
4- خدایا سوگند به اشک چشم کودکان محروم / سوگند به آه سوزناک پیران ستم کشیده.
5- سوگند به خدا خدا کردن های دادخواهان و گناهکاران.
6- سوگند به نیازمندانی که از خلق احساسی بی نیازی می کنند و تنها به تو نیازمند هستند / سوگند به عاشقان مجروحی که در راه عشق غرقه به خون شده است.
7- سوگند به آنانی که از خانه و سرزمین خود دور افتاده اند / سوگند به آنانی که از کاروان عاشقان تو پس مانده اند و در مانده شده اند .
8- سوگند به دعایی که از زبان سالک نو پای راه عشق بیرون می آید / سوگند به آهی که از سر سوز و عشق بلند می شود.
9- سوگند به اشک های معطر عاشقان گریان / سوگند به قرآن و چراغ سحر خیزان.
10- سوگند به مقبولان درگاه تو که گوشه گیری اختیار کرده اند / سوگند به انسان های پاکی که از ناپاکی و آلودگی دور هستند.
11- سوگند به هر عبادتی که در نزد تو شایسته و درست است / سوگند به هر دعایی که مورد
پذیرش توست.
12- که بر دل غمگین و پر خون من رحم کن / و مرا از غم و اندوه رهایی ده.