هم اندیشی ادبیات فارسی دبیرستان دکتر حسابی( رضا رشیدی)

تبادل نظر در مورد درس ادبیات پارسی دبیرستان

هم اندیشی ادبیات فارسی دبیرستان دکتر حسابی( رضا رشیدی)

تبادل نظر در مورد درس ادبیات پارسی دبیرستان

معنای شعر و نثر کتاب ادبیات 3 علوم انسانی دوم

معنای شعر و نثر کتاب ادبیات 3 علوم انسانی دوم

معنای شعر و نثر کتاب ادبیات 3 علوم انسانی دوم

درس یازدهم/ دانش، دبیری و شاعری

1- روزگار را سرزنش و نکوهش نکن / و غرور و تکبر و گستاخی را از سرت بیرون کن.

2-آسمان بلند و روزگار را از هرگونه کار و تعیین سرنوشت برای انسان مبرا بدان /شایسته نیست که دانا عوامل غیر مؤثر در کاری را نکوهش کند .

3- تا زمانی که جهان ظلم و بی وفایی را پیشه خود می سازد / تو به صبرو شکیبای عادت کن.

4- در این دنیا بار سنگین گناهان را از پشتت به زمین بیانداز / و این قضاوت و داوری را به قیامت موکول نکن.

5- وقتی که تو خودت سرنوشت و بخت و اقبال خود را بد می کنی/ از آسمان و روزگار انتظار سعادت و خوشبختی نداشته باش .

6- اگر تو از آموختن و فراگیری علم و دانش روی برگردانی / به سروری و بزرگی دست نخواهی یافت.

 7- چوب درختان بی ثمر را می سوزانند / سزا و کیفر بی ثمر بودن سوختن است.

8- با فرا گرفتن علم و دانش از آسمان سرافراز تر خواهی شد/ و آن را به فرمان خود در خواهی آورد .

9- ای برادر! به هوش باش که بی جهت / دبیری ( نویسندگی ) و شاعری را دانش واقعی نشمری .

10- دبیری و شاعری هر دو نوعی سخن گفتن هستند اما / هیچ شباهتی با سخت پیامبران (وحی) ندارند.

 11- اگر تو شاعری را پیشه خود قرار دادی و شعر می گویی / دیگری نیز آواز خوانی و خوانندگی را پیشه کرده است .

12- در مجلسی که مطرب اجازه نشستن دارد تو برپا و ایستاده ای و اجازه نشستن نداری / بنابراین شایسته است که زبان گستاخ خود را ببری و مداحی را رها کنی .

13- تا کی می خواهی چهره مانند ماه معشوق را به لاله سرخ ، و زلف خوشیوی او را در بلندی به شمشاد تشبیه کنی.

14- آیا با وجود عمار و ابوذر که هر دو مظهر زهد و تقوایند/ شایسته است که عنصری (شاعر دربار غزنوی) محمود غزنوی را مدح کند .

15- من آن کسی هستم که مروارید پر ارزش سخن فارسی را در پای صاحبان قدرت (خوکان) قربانی نمی کنم .

 

درس دوازدهم/ پیدا و پنهان

1- چه خوش و شیرین است آن دردی که درمانش تو باشی/ و چه نیکوست آن راهی که به تو منتهی شود.

2- خوشا به حال آن چشمی که چهره ی تو را مشاهده کند/ و خوشا به حال آن سرزمینی که پادشاهش تو باشی و تو بر آن حکومت کنی .

3- خوش به حال آن دل و جانی که معشوق و محبوبش تو باشی.

4- آن کسی  خوش و شادمان و خوشبخت است / که تو خواهان او باشی و او را بپذیری.

5- دل انسان امیدواری که امید دل و جان او تو باشی ، بسیار خوش و خرم است.

6- ای دوست! آن خانه ای که تو مهمان آن باشی و به آن قدم بگذاری/ سرشار از شادی و خوشبختی و نشاط است.

7- کسی از گل و گلزار خوشش خواهد آمد / که تو گلستان او باشی ( کسی که تو به او عنایت کنی از زیبایی های آفرینش لذت می برد).

8- آن کسی که تو نگهبان و حافظ و حامی او باشی از هیچ کس ترس و بیمی نخواهد داشت .

9- عراقی همیشه خواهان درد است / به امید آن که درمان آن درد، تو باشی.

الفت موج

1- نه تنها آن نوگل خندان ( معشوق ) مرا رها کرده است / بلکه خار نیز از من دوری می گزیند.

2- آمیزش و معاشرت من با او، همانند انس و الفت موج و ساحل است / زیرا هر لحظه با من است و در عین حال پیوسته از من می گریزد و دوری می کند.

3- اگر چه همانند مورچه ضعیف و ناتوان هستم ولی آن توانایی و قابلیت را دارم / که اگر ملک سلیمان از آن من باشد ، آن را ببخشم و نثارکنم.

4- با هر شیوه ای چه با سخن گفتن، چه با خاموشی، چه با نگاه/ می توان به هر شیوه ای مرا شیفته و دلداده ی خود کرد.

5- من همانند قمری پرو بال ریخته وناتوانی هستم، به چه کسی پناه بیاورم؟/ ای معشوق، تا کی
می خواهی از من سرکشی و دوری کنی؟

6- ای کلیم! این همه اشک بیهوده از چشم خود جاری نکن/ زیرا با طوفان اشک نیز نمی توان گرد غم را از من شست و محو کرد.

 

درس سیزدهم / از درد سخن گفتن

1- ای دوست! برگرد و بیا زیرا چهره من به سبب دور ی از تو ، همانند برگ پاییزی زرد است / و با یاد تو افسوس و آه نا امیدی همدم دل من است .

2-اگر به تو روی آورده و توجه کرده ام به سبب نیازی است که به تو دارم / و اگر مزاحم تو میشوم به خاطر دردو گرفتاری من است .

3- اشک گلگون و سرخی که بر دشت گونه هایم جاری شده است خاطر این است که راه نورد راه عشق اشک ریز  است.

4- با چه کسی می توان بگویم که در میدان اندیشه و فکر من / چه فغان و فریادی وجود دارد و چه نبرد خونینی برپاست .

5- تنها یار غمخوار و وفادار من ، درد و غم است/ و فقط درد بود که فهمید من چه مرد یر از
غم و درد هستم .

6- نمی دانی که دردو دل با مردم بی دردی که هیچ دردی را احساس نکرده اند و درد را نمی فهمند، چه گرفتاری و درد بزرگی است.

7- دل من همانند پهنه آسمان به هنگام غروب خورشید خونین و سرخ است / با این همه به سبب دوری از تو چهره ی زرد و رنجوری دارم.

8- هر لاله شکفته شده در دامن دشت و صحرا / نشان قدم مسافری است که این مسیر (مسیر عشق) را طی کرده است .

9- یا هر غنچه گل سرخی که به وسیله باد صبا شکوفا می شود، خون شهیدی است که از دل خاک
می جوشد و بیرون می آید.

(توضیح: معنی شعر «راز رشید» که معنی بیشتر ابیات در کتاب آمده است، در این وجیزو نیامده است).

 

درس چهاردهم / گل های چیده

1- عطر و بوی شهیدان به مشام می رسد / و از داغ جگر سوز آنان اشک خونین از چشمانم
سرازیر می شود .

2- گل سرخ برای تماشای شهیدان رنگش پردیده/ زیرا در برابر سرخی خون شهیدان شرمنده می شود و سرخی خود را از دست می دهد.

3- گل لاله از داغ غم شهیدان ، با بدنی خونین و سرخ از خاک سر بر می آورد ( گل لاله نماد
شهید است.)

4- از مبارزان و ظلم ستیزان ناله های آتشین و جان سوز به گوش می رسد.

5- اگر چه این دریای بزرگ (جامعه ایران) به ظاهر آرام و ساکن است، ولی موج آن طوفان زاست.

 (اگر چه مردم به ظاهر خاموش هستند ولی دردل آنان طوفانی از خشم وجود دارد.)

6- پس از هر شکست پیروزی نصیب انسان می شود (شکست می تواند مقدمه پیروزی باشد)/ همان گونه که صبح دم از درون تاریکی شب طلوع می کند.

7- ای قدسی! بیت خوش و نیکویی از استادی برگزیده ( صائب تبریزی ) به یادم می آید :

8- «در جهان عدم و نیستی نیز بویی از عشق وجود دارد / به همین سبب گل وفتی از جهان عدم پا به جهان هستی می گذارد ، از شدت عشق با گریبان چاک چاک ( شکفته شده ) می آید.»


درس پانزدهم / کرامت آبی

1- دل من از شیشه های شهر شما که بر اثر موشک باران شکسته شده ، شکسته تر است / کسی که ما را این چنین مصیبت زده و دل شکسته می خواهد نابود شود .

2- شما چه قدر صبور و بردبار و چه قدر خشمگین هستید/ حضور شما در برابر دشمن مثل برخورد دریا با صخره، کوبنده و مداوم است .

3- شما به استوار و پایداری، معیار و مفهوم تازه ای بخشیدید/ شما مثل ماوند نیستید بلکه دماوند مثل شماست و استواری را از شما آموخته  است.

4- بیا تا از همه دشت ها بپرسیم/ که گدام قله مثل شما این چنین سر افراز و پا برجا و استوار است؟

5- شما ملت مسلمان ایران ، به لطف و رحمت الهی چشم دوخته ای/ هیچ پنجره ای مثل پنجره وجود شما اینگونه به سوی خداوند باز نیست ( هیچ چیزی مثل وجود شما دائما با خداوند در ارتباط نیست )

6- شما در میدان جنگ به عشق لبخند می زنید (عاشقانه برای خدا می جنگید) و عاشق پیشه هستید/ حماسه وقتی به عشق ختم می شود بسیار زیباست.

7- شما چه کسانی هستید؟ در عین نیازمندی مغرور و سربلند و با عزت هستید/ استقامت و پایداری و خشم از نگاهتان آشکار است .

8- اگر چه دشمن بخشی از سرزمین ایران را تصرف و باغچه های وطن را لگد کوب کرده است/ ولی پیروزی فقط از آن رزمندگان و مبارزان اسلام است.

9- تخلص غزل من فقط نام شماست/ و به سبب مبارکی خیر و برکت نام شماست که زبان من به سرودن شعر گویا شده است.

سجاده ی سبز

1- گل، با شکفتن خود فتر رازهای خداوند را برای ما گشوده / و صحرا نیز با گل ها و سبزه هایش ورق جدیدی از پند و نصیحت را باز کرده است (شکوفایی گل ها و سرسبزی صحرا همه آیات و نشانه های وجود خداوند هستند.)

2-این صحرای سرسبزی که خداوند آفریده است آیینه تمام نمایی است که زیبایی و عظمت خداوند را نشان می دهد .

3- اگر به شور و غوغای صبح رستاخیز باور و اعتقاد ندارید/ به گل نگاه کنید که با شکفتن خود سوگند می خورد و به ما یاد آوری می کند که شکوفایی و سرسبزی طبیعت نمادی از روز رستاخیز است .

4- فصل بهار که پس از ماه اسفند می آید/ شرح و بیان ادیبانه ای است که بر وجود معاد
دلالت می کند.

5- این چشمه ای که از کوه دماوند می جوشد/ تفسیر لطیفی از پاکی دل کوه می باشد .

6- سبزه  و چمنی که بر دامنه کوه الوند گسترده شده است نشانه آن است که/ بنفشه خود را برای سجده و عبادت آماده کرده است.

7- این غنچه ای که لب خود را به تبسم شیرین گشوده و لبخند زده است/ وجودش سرشار از شهد و شیرینی است.

8- شادابی و شکوفایی و عطر گل نشانه ی آن است/ که سیر و سلوک گل پاک و بی آلایش بوده است.

 

درس بیستم/ جمال جان فزای روی جانان

1- اگر در اصل این معنی که هستی مطلق خداوند است ، تأمل و تدبر کنی ، خواهی فهمید که همه یکی است و حق است که به تمام صورت ها ظاهر می گردد و دیده و بیننده و دیدار همه اوست .

2- حدیث قدسی بیان کننده این معنی است/ که هرگاه خداوند بنده اش را دوست بدارد هر کاری که بنده انجام دهد عین اراده و فعل خداوند است .

3- سراسر جهان هستی را همانند آیینه ای بدان که جلوه گاه حق است/ و هر ذره از پدیده های جهان هستی در بدارنده و نشان دهنده ی مظاهر گوناگون خداوند است.

4- اگر دل یک قطره را بشکافی و ان را تجزیه و تحلیل کنی/ می بینی که صد دریای پاکیزه از آن بیرون می آید (در هر ذره ای از پدیده های جهان اسرار و مظاهر گوناگون حق نهفته است).

5- هر جزئی از اجزای خاک استعداد آن را دارد که آدم شود و کمالات حق را در خود جلوه گر سازد .

6- همه ی موجودات ، در اندازه ها و تعینات متفاوتند اما در اصل وجود یکی هستند/ همان گونه که قطره در اصل دریاست و دریا جز قطره ( قطره ها ) چیزی نیست.

7- در درون یک دانه صد خرمن وجود دارد/ و در میان یک ارزن نیز جهانی جای گرفته است .

8- در بال پشه ای جانی قررار گرفته است/ و آسمان با آن همه عظمت در نقطه چشم جای می گیرد (حقایق در جزئی ترین پدیده ها ظهور می یابند).

9- دل انسان با آنکه بسیار کوچک است/ جایگاه خداوند است .

10- در دل و قلب انسان هر دو جهان ( دنیا و آخرت ) جای گرفته است / و این دل حالات مختلف پیدا می کند گاهی شیطان می شود و گاهی آدم .

11-  نگاه کن که همه ی جهان و آفریده های آن، (نظایر شیطان و فرشته) با هم آفریده شده و در هم آمیخته اند . ( حقیقت عالم یک چیز است با جلوه ها و مظاهر مختلف )

12- جهان با نظمی افریده شده است که اگر یک ذره از آن را جابه جا کنی/ به همه ی جهان خلل
وارد می شود .

13- همه ی پدیده های جهان سرگشته و متحیر هستند و در عین حال حتی یک جز از آنها نیز / از نظام حاکم بر آفرینش سرپیچی نمی کند و همگی تابع امر خداوند هستند .

14- همه ی دیده های آفرینش در عین جنبش ، آرام هستند ( از نظام حاکم بر آفرینش سرپیچی
نمی کنند) و همگی تابع امر خداوند هستند .

15- همه پدیده ها نسبت به ذات خود آگاه ( تسبیح حق می گویند ) و به سوی حق در حرکت اند.

16- جمال و زیبایی جان بخش خداوند/ در هر ذره از ذرات آفرینش پنهان است.

 

درس بیست و یکم/ سی مرغ و سیمرغ

1- همه ی مرغان جهان انجمنی تشکیل دادند و در مجمعی گرد آمدند .

2- همه ی مرغان گفتند که این در زمان و در این روزگار/ هیچ سرزمینی بدون پادشاه نیست .

3- چگونه است که سرزمین ما شاه ندارد؟/ درست و  طبق رسم قاعده نیست که بیشتر از این بدون پادشاه بمانیم .

4- شایسته است به یکدیگر کمک و یاری کنیم / و در جست جوی پادشاهی باشیم.

5- پس همگی در جایگاهی گرد آمدند / و همه با هم برای یافتن پادشاه به تفکر و مشورت پرداختند .

6- نباید تصور کنی که راه رفتن به کوه قاف ، راه کوتاه و آسانی است بلکه در این راه سختی ها و مشکلات بسیاری وجود دارد.

7- برای پیمودن این راه ، فردی شجاع  و با اراده و شگفت آور لازم است / زیرا این راه ، راهی طولانی و پر از خطر است.

8- نه توان رسیدن به او وجود دارد و نه قدرت صبر و شکیبایی دوری از او / خلق بسیاری عاشق و دیوانه او هستند.

9- خیالاتی که از عشق گل در سرم وجود دارد ، کافی ست / زیرا گل زیبا به عنوان تنها معشوق من برایم کافی می باشد.

10- بلبل نمی تواند سختی راه رسیدن به سیمرغ را تحمل کند / عشق گل برای بلبل کافی ست.

11- اگر چه گل بسیار زیبا و صاحب جمال است / اما حسن و زیبایی او چند روزی ببیش نیست و زود از بین می رود ( اشاره به کوتاهی  عمر گل ) .

12- وقتی می توانی به درگاه با عظمت پروردگار راه یابی / چرا باید دلبسته ی چیزی شوی که در برابر درگاه با عظمت حق ، نا چیز و حقیر است ؟

13- هر کسی که می تواند به درگاه با عظمت حق برسد و با او همراز شود/ چگونه می تواند به سبب دلبستگی به چیز های نا چیز و بی ارزش از وصول به حق باز ماند؟

14-  با رنج و سختی در ویرانه منزل می گزینیم / زیرا گنج در خرابه ها وجود دارد .

15- عشق ورزیدن به سیمرغ افسانه و داستانی بیش نیست / زیرا عشق به او کار هر کسی نیست و از عهده ی هر کسی بر نمی آید .

16- من مرد راه عشق نیستم و طاقت سختی های راه  عشق او را ندارم / بنابراین عشق به گنج و ویرانه بایم کافی است.

17- پس از آن پرندگان دیگر همگی / از روی نادانی و بی خبری عذر هایی ذکر کردند .

18- اگر عذر هر یک از پرندگان را برای تو بگویم / سخن طولانی خواهد شد پس عذر مرا بپذیر.

19- همگی گفتند که در حال حاظر به پیشوایی نیاز داریم/ که به اداره ی امور این سفر پر خطر بپردازد.

20- تا در این راه ما را رهبری و هدایت کند / زیرا نمی توان با خود رایی و بدون وجود رهبر این راه را طی کرد.

 21- در چنین راه پر خطری به حاکمی  با اراده و کاردان نیاز داریم / امید است که با راهنمایی او بتوانیم از سختی ها و مشکلات عبور کنیم .

22- با کمال میل از حاکم خود فرمانبرداری می کنیم / و هر چه او بگوید چه نیک و چه بد آن را انجام می دهیم.

23- راه را بی سرانجام  و بی پایان و سختی ها و مشکلات را بدون چاره می دیدند .

24-  وقتی آن پرندگان از آن راه بی پایان ترسیدند / همگی در یک مکان جمع شدند.

25- هد هد گفت : در راه ما هفت بیابان ( هفت مرحله ) وجود دارد / وقتی از این هفت مرحله گذشتیم، به درگاه سیمرغ خواهیم رسید .

26- در جهان هیچ کس از این راه باز نگشت / و کسی از مسافت این راه آگاه نیست ...

                                                           «وادی اول»

27- وقتی که به مرحله طلب برسی/ هر لحظه با رنج و سختی های فراوانی رو برو می شوی .

28- در مرحله طلب در هر لحظه بلاهای فراوانی وجود دارد / و آسمان با آن همه عظمتش در این وادی حقیر و ناچیز است .

29- در وادی طلب باید همه ی  تعلقات و دلبستگی ها را از خود دور کنی ...

                                                           «وادی دوم»

30- پس از مرحله طلب ، وادی عشق آشکار می شود / و هر کسی که به آن جا راه یافت غرق
آتش می گردد .

31- عاشق واقعی آن کسی است که همانند آتش ، تند رو و سوزنده و سرکش باشد .

32- عاشق راه حق حتی یک لحظه نیز عاقبت اندیش و آینده نگر نباشد / و همه چیز را با خوشی در آتش بسوزاند ...

                                                           «وادی سوم»

33- پس از وادی عشق ، وادی معرفت درنظر تو بی آغاز و بی انتها جلوه می کند .

34- وقتی که از آسمان این راه عالی و والا/ آفتاب معرفت و شناخت بتابد.

35- هر کسی به اندازه استعداد و شایستگی  خود بینا و اهل بصیرت می شود / و در حقیقت از ارزش و مقام خود آگاه می گردد....

                                                           «وادی چهارم»

36- پس از وادی معرفت ، وادی استغنا و بی نیازی است/ مرحله ای که در آن هیچ ادعا و مقصودی وجود ندارد .

37-  در این جا، هشت بهشت همانند مرده ای بی روح است / و هفت جهنم نیز همچون یخی سرد و افسرده است .

38- اگر هزاران جان در دریای استغنا بیافتد و غرق شود / باز هم بسیار نا چیز است به گونه ای که انگار شبنم نا چیزی در دریای بی کرانی افتاده است ...

                                                           «وادی پنجم»

39- پس از وادی استغنا وادی توحید است / یعنی مرحله ای که خداوند عین قوای بنده می شود و تنها خداوند در دل بنده جای دارد و بنده به حق توجه دارد .

40- اگر سالکان از این بیابان ( توحید) بگذرند / همگی به وحدت و یگانگی می رسند .

41- وادی توحید ، سر منزل یکی دیدن است ، و در این مرحله همه ی چیز ها را بیش از یکی نمی بینی و آن یکی نیز خداوند است ...

                                                           «وادی ششم»

42- پس از وادی توحید ، وادی حیرت شروع می شود / که کار سالک در این مرحله پیوسته تحمل درد و حسرت است .

43-  وقتی سالک حیران به مرحله حیرت می رسد / در سرگردانی و سرگشتگی می ماند و راه
را گم می کند .

44- هر چیزی که در مرحله توحید نصیب سالک شده بود / در این مرحله گم و ناپدید می گردد...

                                                           «وادی هفتم»

45- پس از وادی حیرت مرحله فقر و فناست یعنی نیستی سالک در خداوند و بیرون آمدن از صفات خود/ در این مرحله سخن گفتن از خود روا و شایسته نیست .

46- این مرحله ، مرحله فراموش کردن خود است / و سالک در این مرحله هیچ احساس و حرکتی از خود ندارد .

47- در این مرحله سایه های جاویدی را می بینی که به سبب خورشید وجود حق ، گم و ناپیدا هستند.

48- سرانجام از هر صد هزاران پرنده تعداد اندکی از پرندگان به مقصد رسیدند.

49- از آن همه پرنده ، تعداد اندکی به آنجا رسیدند / به گونه ای که ازهرهزاران کس تنها یکی
به مقصد رسید .

50- همه گفتند ما به اینجا آمدیم / تا سیمرغ پادشاه ما باشد.

51- ما همه سرگشتگان درگاه سیمرغ ( خداوند ) و عاشقان و بی قراران راه رسیدن به او هستیم .

52- مدت زیادی است که در راه رسیدن به سیمرغ گام نهاده ایم/ و از هزاران پرنده مشتاق تنها سی پرنده توانستیم به درگاه او برسیم .

53- وقتی آن سی پرنده به یکدیگر نگاه کردند/ دیدند که بی تردید خودشان ( سی مرغ ) همان وجود واحدی ( سیمرغی ) هستند که به دنبال آن بودند .

 

درس بیست و دوم / طوطی و بازرگان

1- بازرگانی بود که طوطی زیبایی داشت و در قفس زندانی بود .

2- وقتی که بازرگان برای سفر آماده و مهیا شد و شروع به رفتن به هندوستان کرد.

3- از سر کرم و بخشش به هر غلام و کنیزک/ گفت : زود بگو برای تو چه هدیه ای بیاورم ؟

4- هر کدام از آنها از بازرگان هدیه ای خواست / و آن مرد نیک ( بازرگان ) به همه قول  و وعده داد.

5- بازرگان به طوطی گفت : چه هدیه ای می خواهی / که من از سرزمین هندوستان برای تو بیاورم ؟

6- طوطی گفت : وقتی آنجا طوطیان را دیدی/ حال و روز مرا برای آنان بیان کن .

7- که فلان طوطی که مشتاق دیدار شماست/ سرنوشت او را در قفس ما گرفتار کرده است .

8- او به شما سلام رسانید و خواست که به فریادش برسید/ و از شما چاره و راهنمایی و
هدایت خواست.

9- گفت آیا شایسته است که من در نهایت اشتیاق / در اینجا بمیرم و در دوری و جدایی از
شما جان دهم.

10-  ای بزرگان به هنگام شادی در میان چمنزار/ از این مرغ زار و محنت کشیده یادی کنید.

11- مرد بازرگان این پیام را قبول کرد / که سلام طوطی را به هم جنسان او ( طوطیان هند )برساند.

12- وقتی که بازرگان به نقاط دور در سرزمین هندوستان رسید / در بیابان چند طوطی دید .

13- اسب را متوقف کرد ، سپس طوطیان را صدا کرد / و سلام و پیام طوطی را به آنها رساند.

14- یک طوطی از آن طوطیان لرزید/ به زمین افتاد و مرد و نفسش قطع شد .

15- خواجه از گفتن خبر پشیمان شد / و گفت : من باعث مرگ این حیوان شدم .

16- آیا این طوطی با آن طوطی خویشاوند است ؟/ آیا این دو طوطی دو جسم و یک روح بودند .

17- چرا این کار را کردم و این پیام را دادم ؟/ و طوطی بیچاره را با این سخن نپخته و نسنجیده سوزاندم و نابود کردم .

18- این زبان همانند سنگ آتش زنه و آهن است / و آنچه که از زبان بیرون می جهد همانند آتش است.

19- این سنگ و آهن را بیهوده برای مطلب یا برای لاف زدن و خود ستایی بر همدیگر نزن ( زبان را بیهوده به حرکت در نیار و سخنان بیهوده نگو ) .

20- زیرا هوا تاریک است و هر سو پنبه زار وجود دارد / جرقه و پاره آتش در میان پنبه چگونه می تواند باشد؟ (سخنی که از زبان بیرون می آید می تواند همانند آتش همه چیز را بسوزاند.)

21- یک سخن نا بجا و عجولانه می تواند دنیایی را نابود کند/ و در مقابل یک سخن درست، انسان های ترسو را به شیران شجاع تبدل می کند.

22- بازرگان تجارت را به پایان رسانید / و شادمان و کام روا به منزل خود بازگشت .

23- برای هر غلامی هدیه ای آورد / و به هر کنیزکی سهم و نصیبی بخشید .

24- طوطی گفت : هدیه و ارمغان من کجاست ؟/ آن چه را که دیدی و آن چه را که شنیدی برای من بیان کن .

25- بازرگان گفت من خودم از گفتن پیام پشیمان هستم / و همواره دست و انگشتان خود را به
نشانه ی پشیمانی و حسرت گاز می گیرم .

26- من چرا بیهوده و از روی نادانی و دیوانگی پیام خام و نسنجیده ای را بردم .

27- طوطی گفت : ای خواجه پشیمانی تو از چیست ؟ / و چه چیزی موجب این خشم و غم و
اندوه شده است .

28- بازرگان گفت : من شکایت های تو را به گروهی از طوطیان که همتا و نظیر تو بودند ، گفتم .

29- یکی از طوطیان به درد تو پی برد / زهره اش پاره شد و لرزید و جان داد .

30- من پشیمان شدم برای چه این پیام را گفتم ؟ / اما وقتی گفتم ، دیگر پشیمانی سودی ندارد .

31- هر نکته و سخنی که ناگهان از زبان بیرون می پرد و گفته می شود / همانند تیری بدان که از کمان بیرون می جهد و دیگر قابل برگشت نیست (سخن گفته شده ، مانند تیر رها شده ای است که قابل برگشت نیست).

32- ای پسر آن تیر از راه باز نمی گردد و قابل برگشت نیست / جلوی سیل را از آغاز باید گرفت .

33- وقتی جلوی سیل از آغاز گرفته نشود و از سر بگذرد ، جهان را فرا می گیرد/ و اگر کل جهان را ویران کند ، شگفت آور نیست.

34- وقتی که آن طوطی شنید که طوطی هند چه کار کرده است / لرزید و افتاد و مرد .

35- وقتی که خواجه طوطی را به این رنگ و حال دید از جا پرید و گریبان خود را (لباس) از شدت غم و اندوه پاره کرد.

36- گفت: ای طوطی زیبای خوش آواز/ چه برای تو پیش آمده؟ چرا اینگونه شدی؟

37- افسوس بر پرنده ی خوش آواز من / افسوس بر هم صحبت و هم راز من .

38-  افسوس بر طوطی تیز هوش و زیرک من / که باز گو کننده ی اندیشه ها و رازهایم بود.

39- افسوس و صد افسوس/ که چنان ماه زیبایی (طوطی) زیر ابر پنهان شد.(طوطی ام مرد)

40- من به قیافه می اندیشم و معشوق من/ به من می گوید که «به چیزی جز دیدار من نیاندیش.»

41- لفظ و صدا و سخن را کنار می گذارم/ تا بدون واسطه با تو راز و نیاز کنم (سخنان نغز عارفانه در کلام نمی گنجد).

42- حیات راستین و زندگی واقعی عاشقان در این است که قربانی معشوق شوند / تنها دلدادگان می توانند صاحب دل باشند.

43- از ماجرای عشق اندکی را با تو گفتم ، زیرا اگر روشن تر بگویم / نه فهم تو تاب تحمل شنیدن آن را دارد و نه زبان من قدرت بیانش را دارم.

44- این سخن بسیار طولانی است ، ماجرای بازرگان را حکایت کن / تا بدانیم سرانجام حال آن مرد نیکو چه شد؟

45- خواجه در ناله و زاری درد و غم از دست دادن طوطی / سخنان پراکنده ی بسیاری بر
زبان می آورد.

46- معشوق این آشفتگی و پریشانی را دوست دارد / به هر حال کوشش بیهوده از خفتن و کاهلی
بهتر است.

47- ای پسر ! به خاطر این است که خداوند مهربان فرمود:/ «او هر روز در کاری است » (مقصود بیت: با وجود این که خداوند بی نیاز است ، همواره در کار است ، پس ما که سراپا نقص و نیازیم و به کمال نیاز داریم باید همیشه در کار باشیم.)

48- پس از آن بازرگان طوطی مرده را از قفس بیرون انداخت / طوطی پرید و بر شاخه ی بلندی رفت.

49- طوطی مرده ، آن چنان پرواز کرد/ که گویا خورشید شرق تاخت و تاز کرده است.

50- خواجه در کار طوطی متحیر و حیران شد/ ناگهان پی برد که رازی میان طوطی هند و طوطی او بوده است.

51- رو به سوی بالا کرد و گفت: «ای مرغ خوش آواز / از بیان حال خود به ما نصیبی بده (حال خود را برای ما بیان کن).

52- طوطی هند چه کرد که تو آن را آموختی؟/ مکر و حیله به کار بستی و مرا در آتش
حسرت سوزاندی»

53- طوطی گفت : «که آن طوطی با کار خود ( مردن ) به من پند داد/ که آواز خوانی و دوستی و محبت را ترک کن.»

54- زیرا آواز خوش تو، تو را در قفس گرفتار کرد/ طوطی هند، خود را به مردن زد تا از او یاد بگیرم و پند او را به کار ببندم .

55- یعنی ای کسی که شاد کننده ی عام وخاص ( همه مردم ) شده ای / همانند من بمیر،
تا رهایی یابی.

56- اگر همچون دانه باشی ، مرغان تو را برمی چینند و می خورند / و اگر همانند غنچه باشی کودکان تو را از شاخه جدا می کنند .

57- دانه را پنهان کن، و کاملا همانند دام شو/ غنچه را پنهان کن، و همانند علف روییده بر پشت بام شو تا مورد توجه قرار نگیری (جلوه و هنر و فضیلت خود را پنهان کن تا مورد توجه واقع نشوی.)

58- هر کسی که زیبایی خود را در معرض فروش و نمایش گذاشت / حوادث نا خوشایند بسیاری به او روی می آورد .

59- همه متوجه او می شوند و خشم و حسادت آنها به سویش روانه می گردد/ و بر سرش می ریزد همان گونه که آب از مشک می ریزد .

60- دشمنان از سر حسادت موجب آزار او می شوند / و دوستان هم عمر او را تلف و تباه می سازند .

61- به لطف و محبت خداوند باید پناه برد / زیرا او لطف و محبت بسیاری بر روح ما می بارد.

62- آن چنان پناهی که توصیف آن ممکن نیست ، چنان پشتوانه ای که آب و آتش (همه آفریده ها) سپاه و یاور تو گردند .

63- مگر نه آن است که دریا یار و یاور حضرت نوح و موسی شد / و بر دشمنان آنان غالب شد ونابودشان کرد . ( اشاره به غرق شدن قوم حضرت نوح و همچنین غرق شدن فرعونیان در رود نیل.)

64- مگر نه آن است که آتنش ابراهیم را نسوزاند و حافظ او شد؟/ و بدین وسیله دماغ نمرود را سوزاند و او را بیچاره و ناکام کرد.

65- مگر نه آن است که کوه، حضرت یحیی را به سوی خود خواند و به او پناه داد؟/ و دشمنان را که قصد جان او را کرده بودند با ضربه ی سنگ دور کرد؟

66- گفت: «ای یحیی، بیا به من پناه بیاور / تا تو را از آسیب شمشیر تیز مصون و در امان داشته باشم.»

67- طوطی از سر صداقت به بازرگان یکی دو تا پند داد / و بعد از آن گفت: درو بر تو، بعد از این بین ما جدایی خواهد بود .

68- خواجه به طوطی گفت : در امان خدا برو / تو اکنون راهی تازه به من نشان دادی .

69- خواجه با خود گفت : که این ماجرا برای من پند است / راه طوطی را پیش خواهم گرفت زیرا راه روشنی است .

70- جان من کمتر از طوطی نیست؟/ جان باید این گونه مبارک و نیک پی باشد تا آدمی را به سوی کمال هدایت کند .

درس بیست و سوم/ بیداد ظالمان

1- مرگ به سراغ شما نیز خواهد آمد / و رونق روزگار شما نیز سپری خواهد شد و از بین خواهد رفت .

2- محنت و سختی، جغد شوم ویرانگری است که به ما بسنده نمی کند ، شما را نیز خانه خراب
خواهد کرد .

3- رنج و مصیبت روزگار به طور ناگهانی/ بر باغ و بوستان زندگی شما نیز می گذرد و طراوت و زیبایی آن را از بین می برد.

4- مرگ که به هیچ کس رحم نمی کند و دامنگیر همه می شود/ به سراغ شما نیز خواهد آمد .

5- وقتی عدالت و داد پروری عادلان، در جهان باقی نماند / پس ظلم و ستم شما ظالمان نیز پایدار نخواهد ماند.

6- وقتی فریاد و غرش شیر مردان و انسان های دلیر باقی نماند / پس این پارس کردن های شما فرومایگان و دست نشاندگانشان نیز از بین خواهد رفت .

7- باد مرگ که شمع زندگی افراد زیادی را خاموش کرده و جان آنها را گرفته است/ چراغ زندگی شما را نیز خاموش خواهد کرد و جان شما را نیز خواهد گرفت .

8- به این دنیا که همانند کاروانسرا است افراد بسیاری آمده و از آن رفته اند / پس شما نیز به ناچار خواهید مرد و دنیا را ترک خواهید کرد .

9- ای کسی که به بخت و اقبال سعادتمند خود می نازی و به آن افتخار می کنی / این خوشبختی و خوش اقبالی شما نیز سپری خواهد شد.

10- این فرصت حکم رانی و کام رانی که از انسانهای نیک به شما فرو مایگان رسیده است ، سر انجام از شما نیز خواهد گذشت و دوران توانمندی شما نیز به پایان خواهد آمد .

11- در مقابل ظلم و ستم شما صبر و بردباری پیشه می کنیم / تا دوران پر از سختی و ظلم و ستم شما نیز به پایان برسد.

12- مال و مقام این دنیا همانند آب راکد و بی حرکتی است / یقینا این آب ایستاده و راکد شما (مال و جاه شما) سر انجام به سوی نیستی و نابودی حرکت می کند. (سر انجام مال و مقام شما نیز از بین خواهد رفت)

13- ای کسی که مردم را به دست عاملان و کارگزاران درنده خو سپرده ای / این درنده خویی کارگزاران و دست نشاندگان شما نیز از بین خواهد رفت .

14- مرگ و نیستی که زندگی و بقا گرفتار حکم اوست / به سراغ کارگزاران و دست نشاندگان شما نیز خواهد آمد و به آنان نیز رحم نخواهد کرد .

 

درس بیست و پنجم/ زال و رودابه

1- شاه کابل دختری دارد که بسیار زیباست و چهره اش از خورشید روشن تر و درخشان تر است .

2- تمام بدن او همانند عاج سفید و روشن است/ چهره اش همانند بهشت زیبا و قامتش همچون درخت ساج ، استوار و راست است.

3- چشمانش همانند گل های نرگس باغ زیباست / و مژگانش بسیار تیره تر و سیاه تر از پر کلاغ است.

4- رودابه همانند بهشتی آراسته و زیبا است / که سرشار از زیبایی و زیور و آرامش و آسودگی است...

5- وقتی رودابه ی زیبا روی سخنان زال را شنید / فورا گیسوان خود را از سر باز کرد.

6- رودابه گیسوان کمند آسای خود را که به بلندی سرو بود گشود / گیسوان خوشبویی که هیچ کس گیسوانی به خوشبویی او ندارد ...

7- رودابه گیسوانش را از بالای کنگره قصر آویزان کرد / که به پایین و انتهای دیوار قصر رسید .

8- آن گاه رودابه از بالای قصر فریاد بر آورد / که ای پهلوان زاده ی دلیر

9- این سر گیسوی مرا از یک سو بگیر / گیسوان من باید از آن تو باشد ...

 

درس بیست و ششم/ بهار

1- بهار زیبا با رنگ و بوی خوش فرا رسید/ با زیبایی های فراوانی که به طبیعت بخشید.

2-آسمان لشگری آماده ساخت/ با لشگری از ابر سیاه که رئیس و بزرگ آنها باد صبا است.

3-آن ابر سیاه مانند مرد سوگواری گریه می کند(بارش شدید باران)/ آن رعد مانند انسان عاشق غمگین ناله و زاری می کند.

4- گاه گاهی خورشید از میان ابرهای تیره ی بهاری مانند مرد زندانی ظاهر می شود/ که گاه گاهی بر زندانیانش گذر می کند و خود را به او نشان می دهد.

5- جهان چند روزی ناراحت و غمگین بود/ با دوای گل سفید خوش بود بهتر شد (زمستان رفت و بهار فرا رسید).

6-  باران خوش بوی به شدت و پشت سر هم بارید/  و حریر نازک توری از برف بر روی زمین
پهن کرد.

7-  گل لاله مانند پنجه ی عروسی که با حنا رنگ شده باشد زیبای خود را نشان می دهد.

8-  بلبل بر روی شاخه ی بید شروع به خواندن کرد.

برف

1- هرگز کسی به این صورت از برف نشان نداده و در عمر خود به این اندازه برف ندیده است / انگار که زمین همانند لقمه ای در دهان برف است .

2- همان گونه که دانه ی پنبه در میان پنبه قرار گرفته است / کوه ها نیز در میان برف پنهان هستند .

3- ناگهان از ترس هجوم و تاخت و تاز ناگهانی برف لرزه بر اطراف و اکناف روزگار افتاد .

4- وقتی که برف کوه ها را کاملا پوشانید همه ی موجودات از جان خود نا امید شدند.

5- چاه همه خانه ها همانند چاه المقنع است / که با گوهر جیوه  مانند برف پر شده است .

6- از بس که برف در خانه ها فرو آمده و باریده است / به غیر از لقمه برف لقمه دیگری در حلق اهل خانه فرو نرفته است .

7-  اگر جسم ناتوان برف از آرد یا پنبه بود/ مردم از نظر نان و لباس بی نیاز می شدند.

8- برف همانند میهمانی است که از بس به خانه مردم سر فرو می برد/ سرد و بی مزه شده و مردم از آن سیر شده اند. (ریزش برف آن چنان زیاد است که مردم از آن اشباع شده اند.)

9- اگر چه برف همه خانه و زندگی  ما را سفید کرد/ خدایا تمام زندگی و هستی برف سیاه و نابود باد.

10- چنین هنگامی شادی و نشاط برای کسی مسلم است / که در روز های برفی از اسباب و وسایل خوشی و شادی بهره مند است.

11- آن کسی که از لباس و شراب و خیمه و آتش ( اسباب عیش و رفاه ) بهره مند است / به هنگام صبح بر ریزش برف مژده می دهد و اظهار شادی می کند .

12- نه افراد محتاج و تهی دستی  مثل من که هر لحظه از باد و سوز بسیار سرد و زمستان / با آهی سرد برف را نفرین می کنند و از بارش آن شاد نمی  شوند .

13- انسان تهی دستی مثل من دست خالی خویش  را به زیر چانه اش می گذارد / و تار و پود برف را در هوا می شمارد.

14- ما همانند مر غابی هایی که برکنار آب می نشینند/ با حالتی غمگین  و تهی دست دور تا دور
برف نشسته ایم.

15- اگر قوت و توانایی داشتیم از نردبان برف (بارش یکریز برف) بر اوج آسمان می رفتیم که قرص خورشید را بیابیم تا دوباره شروع به تابیدن کند.

نیایش

1- خدایا ! تاریکی و ظلمت مرا به روشنایی تبدیل  کن /  و مرا همانند روشنایی روز بر جهان
پیروز گردان.

2- ظلمت  و تاریکی مرا در بر گرفته و امیدی به آینده نیست / مرا در این ظلمت و تاریکی همانند خورشید رو سپید و مؤفق گردان .

3- خدایا تو یاری رس فریاد همه مظلومان هستی / پس به فریاد من مظلوم و دادخواه برس.

4- خدایا سوگند به اشک چشم کودکان محروم / سوگند به آه سوزناک پیران ستم کشیده.

5- سوگند به خدا خدا کردن های دادخواهان و گناهکاران.

6- سوگند به نیازمندانی که از خلق احساسی بی نیازی می کنند و تنها به تو نیازمند هستند / سوگند به عاشقان مجروحی که در راه عشق غرقه به خون شده است.

7- سوگند به آنانی که از خانه و سرزمین خود دور افتاده اند / سوگند به آنانی که از کاروان عاشقان تو پس مانده اند و در مانده شده اند .

8- سوگند به دعایی که از زبان سالک نو پای راه عشق بیرون می آید / سوگند به آهی که از سر سوز و عشق بلند می شود.

9- سوگند به اشک های معطر عاشقان گریان / سوگند به قرآن و چراغ سحر خیزان.

10- سوگند به مقبولان درگاه تو که گوشه گیری اختیار کرده اند / سوگند به انسان های پاکی که از ناپاکی و آلودگی دور هستند.

11- سوگند به هر عبادتی که در نزد تو شایسته و درست است / سوگند به هر دعایی که مورد
پذیرش توست.

12- که بر دل غمگین  و پر خون من رحم کن / و مرا از غم و اندوه رهایی ده.       

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد