هم اندیشی ادبیات فارسی دبیرستان دکتر حسابی( رضا رشیدی)

تبادل نظر در مورد درس ادبیات پارسی دبیرستان

هم اندیشی ادبیات فارسی دبیرستان دکتر حسابی( رضا رشیدی)

تبادل نظر در مورد درس ادبیات پارسی دبیرستان

لیست نمرات ادبیات 2مستمر وپایانی اول کلاس203دوم تجربی

لیست نمرات ادبیات    2مستمر وپایانی اول کلاس203دوم تجربی

           

 

ردیف

شماره دانش آموزی

مستمر اول

پایانی اول

1

211171578

19

17.75

2

182966262

17

16.5

3

182967611

20

19.75

4

181878110

16

1575

5

214605238

18

17.25

6

181875824

غ

غ

7

181878114

16

15.5

8

181877977

15

14.5

9

211171574

20

20

10

193118895

18

17.25

11

121184407

20

19.75

12

181877928

20

20

13

182966271

19

18.5

14

182967681

17

16.25

15

181875940

20

19

16

181875831

20

19.75

17

181877939

14

10.5

18

181875998

19

18

19

211170644

20

20

20

181878126

20

19.75

21

182967604

18

17.25

22

211370220

20

20

23

221171623

18

17.5

24

181875869

19

18.5

25

181877967

14

13.25

26

181877968

14

12.75

27

181877990

20

20

28

182967883

19

18.75

29

182967814

غ

غ

30

211171617

19

18

31

182967842

17

16

32

181878137

20

19.75

33

211171691

18

16.75

34

181878123

20

20

 

نظرات 3 + ارسال نظر
سیدحسین203 چهارشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 19:14

سلام.راستی برگه رو که آوردم پیشتون 16.75بودکه گفتید میشه 17.بعدامتحانات میان ترمم هم خوب بوده.چراکم داد ید؟اگه میشه اصلاح کنید..........


ممنون

عبدل میرزازاده یکشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 23:39

ادوار شعر فارسی
ادوار شعر فارسی بنا به آنچه معمول است به صورت زیر تقسیم شده است :
سبک خراسانی، نیمه دوم قرن سوم، قرن چهارم و قرن پنجم
سبک حد واسط یا دوره سلجوقی، قرن ششم
سبک عراقی، قرن هفتم، هشتم و نهم
سبک حد واسط یا مکتب وقوع و واسوخت، قرن دهم
سبک هندی، قرن یازده و نیمه اول دوازده
دوره بازگشت، اواسط قرن دوازده تا پایان قرن سیزدهم
سبک حد واسط یا دوران مشروطیت، نیمه اول قرن چهاردهم
سبک نو، از نیمه دوم قرن چهاردهم به بعد (خلاصه سبک شناسی شعر فارسی، سید)
شعر ایران از آغاز تا قرن ششم هجری
در شعر پارسی این دوره که به سبک خراسانی یا ترکستانی معروف شده است معمولترین قالب شعری قصیده و مثنوی است و از نظر محتوانوع غالب در مثنوی حماسه است ودر قصیده مدح وستایش و وصف طبیعت است وهجو که مسائل اجتماعی و عواطف شخصی شاعر است رادرآن راهی نیست. در این دوره شاهنامه های منظومی چون شاهنامه دقیقی، گرشاسبنامه اسدی توسی، شاهنامه فردوسی و... تالیف شد. ( نوبخت. نظم ونثر پارسی در زمینه اجتماعی)
مختصات فکری سبک خراسانی
شعر این دوره شعری شاد و پر نشاط است و از محیط های اشرافی و گردش و تفریح و باغ و بزم سخن می گوید و دلایل آن یکی روحیه ایرانیان کهن و دوم زندگی شاعران بود که صله های گران می گرفتند و مرفه می زیستند و به دربارها رفت و آمد داشتند. با این همه از پند و اندرز و موعظه خالی نیست. روحیه حماسی بر اشعار این دوره حاکم است برونگراست و هرچند دقایق امور عینی را وصف می کند اما با دنیای درون و احساسات و عواطف و هیجان ها و مسائل روحی سر و کار ندارد. توصیف آنقدر غنی است و از جزئیات طبیعت از قبیل انواع گلها و پرنده ها و باغها و می و مطرب و باده انداختن و برف و تیغ و رنگین کمان توصیفات دقیقی شده است. عینی بودن شعر سبب شده است که شاعران به توصیف جزئیات طبیعت بپردازند و شیوه آنها در این زمینه تشبیه مرکب و تشبیه تفصیلی (تشبیه حماسی) است. (سبک شناسی، شمیسا)
شاعران معروف این دوره رودکی، فردوسی، عنصری، فرخی، منوچهری و ناصر خسرو هستند.
شعر پارسی از قرن ششم تا قرن یازدهم
درسال 616 هجری مغولان بر ایران تاختند وچون آوار بر سر ایران فرود آمدند وتمدن ایران را به تباهی کشاندند آواره گی مداحان آوازه جو بیشتر شد این آواره گی آنان را با ناکامی ها و تباهی های جامعه آشنا کردو تلخکام و نومید و خیال بافشان ساخت شاعران که دیگر به ندرت خادم خان و امیری مقتدر بودند از الفاظ و معانی رسمی و زبان تشریفاتی آزاد شدند و به جای مفاهیم قالبی گذشته به درد دل پرداختند و به جای قصیده و قطعه که مفهوم ها را منظم و منطقی بیان می کرد متناسب با اوضاع واحوال پریشان روزگار به غزل و رباعی که فاقد تسلسل معانی است توسل جستند. مثنوی های حماسی، جای به مثنویهای روایی تغزلی، عرفانی و اخلاقی داد. نابسامانی ها در ادبیات غزل هم رخ نمود به طوری که هرچه از دوران حمله مغول پیش تر می رویم ابیات غزل مستقل تر می شود که اوج آن را در غزلهای حافظ می بینیم. حافظ خود به آن نظم پریشان می گوید. به جز آن دامنه زیبایی شناسی در غزل سبک عراقی گسترده شد. در کنار عناصری چون کمان ابرو و کمند زلف و ترک غارتگر و... که زمینه های اجتماعی آن در چپاولگری های هلاکویی و تیموری وجود داشت عناصر زیبایی شناسی برگرفته از طبیعت هم جای گرفت. شاعر زیبایی گلزار و آب و رنگ ارغوان را در چهره یار دید گل و سنبل و سرو و بوستان و پرندگان و آهوان و حالات آنها به جای آن که در تشبیت قصیده جای بگیرد وسیله ای شد برای وصف معشوق.
در این دوره عناصر زیبایی شناسی مدام در حال دگرگونی است شاعر دیگر به کمند زلف قانع نیست از موی پیچش آن را می بیند و از ابرو اشارتهای ابرو را.
در دوره مورد بحث (سبک عراقی) غزل عاشقانه و عارفانه در کنار هم می زیستند و یکدیگر تاثیر می گذاردند. هم عاشقان معشوق مجازی از تعبیرات عارفانه سود می جستند و هم شعرای عارف تعابیر مجازی را به طور نمادین برای بیان مقصود به کار می بردند. با آغاز نمادگرایی عرفانی در شعر عناصر زیبایی شناسی یاد شده به صورت نمادهای اسطوره ای جاودانه در آمد. کمند موی نماد عالم کثرت شد و خال که از اسباب حسن بود به عالم وحدت تعالی یافت و نمونه های دیگر از این دست. آن گاه عشق مجازی و حقیقی به هم پیوند خورد و شاعر عارف جلوه معشوق ازلی را در جمال معشوق زمینی دید و به آن تعبیر معروف ماه را در طشت خانه به تماشا ایستاد این ویژه گی سبب شده است که در بسیاری از غزلیات این دوره ,بدون آشنایی با جهان بینی شاعر نمی توان خط قاطعی بین آن دو کشید. (نوبخت. نظم ونثر پارسی در زمینه اجتماعی)
سبک آذربایجانی
به طور کلی از نظر تحول در فکر و مختصات ادبی شعر سبک آذربایجانی در اوج روند تکامل شعری قرن ششم قرار دارد. در شعر سبک آذربایجانی از نظر فکری فاضل نمایی و اشاره به علوم مختلف، تعلیمات گوناگون از جمله به آداب و رسوم مسیحیت (آران همجوار با ارمنستان)، اشاره به فولکور و عقاید عامیانه از جمله طب و نجوم و جانور شناسی عامیانه مطرح است به نحوی که شعر این مکتب غالب محتاج به شرح و تفسیراست. لحن حماسی در شعر این دوره تبدیل به مفاخره شده است و شاعران این مکتب معمولا درستایش خود داد سخن داده اند. شاعران دیگر را قبول ندارند و هجو می کنند و هم چنین نوعی عرفان نزدیک به شرع از نوع عرفان سنایی در اشعار این مکتب هست. دیگر از ممیزات فکری شعر این مکتب ایران دوستی و توجه به معارف ایران باستان است چنان که خاقانی در قصیده ایوان مدائن از مجد و عظمت گذشته ایران یاد کرده است و نظامی متهم به طرفداری از آیین گران و مجوسان بوده است.
نمونه کامل اشعار این مکتب را در قصیده دردیوان خاقانی ودر مثنوی در آثار نظامی می توان جست.(سبک شناسی، شمیسا)
قرن ششم (شعرعرفانی)
بی توجهی شاهان سلجوقی در اوایل کار به شاعران (نسبت به دوره غزنوی) باعث شد که شاعران کم و بیش به غزل هم توجه کنند یعنی به جای مدح ممدوح به مدح معشوق و به جای توصیف طبیعت به بیان عواطف و احساسات خود بپردازند و به طور کلی از قصیده گاهی به تغزل آن بسنده نمایند. اما در دوره های قبل بازار قصیده و مدح و صله داغ بود. (سبک شناسی، شمیسا)
سبک هندی
در سبک هندی چگونگی برخورد شاعر با طبیعت سخت شایان است، شاعر به جای آنکه در طبیعت قرار بگیرد و آن را وصف کند طبیعت است که در روح شاعر تاثیر کرده و شعر بیان این تاثر است. در سبک هندی شاعر نقاش طبیعت نیست آنچه در عالم خارج واقع می شود برای شاعر مهم نیست بلکه مهم حالاتی است که این امور خارجی در ذهن شاعر به وجود می آورد برون نگری جای خود را به درون نگری می دهد. گل با در آغوش شبنم خفتن تر دامن می شود شاخه دشمن دوست نهایی است که زندان بلبل خواهد شد و آبشار دردمندی است که سر به دیوار می کوبد و می گرید اینگونه برخورد شاعرسبک هندی با طبیعت سمبولیستهای اروپا را تداعی می کند (شعر نقاشی نیست بلکه تظاهری از حالات روحی است و تا سرحد امکان باید ازواقعیت عینی به واقعیت ذهنی رسید. سمبولیستها می گویند : نظرات ما درباره طبیعت عبارت از زندگی روحی خودمان است. ماییم که حس می کنیم و نقش روح خودمان است که در اشیا منعکس می شود از دیگر ویژه گیهای سبک معروف به هندی ورود واژه ها و اصطلاحهایی است که تا آن زمان بار ورود به بارگاه شعر را نداشته اند. (سبک شناسی، شمیسا)
عناصر طبیعت در صور خیال در سه قرن نخستین
شعر فارسی را در فاصله سه قرن نخستین، یعنی تا پایان قرن پنجم هجری، باید شعر طبیعت خواند. زیرا، با اینکه طبیعت همیشه از عناصر اولیه شعر در هر زمان و مکانی است و هیچگاه شعر را از طبیعت به معنی وسیع کلمه نمی توان تفکیک کرد، شعر فارسی در این دوره به خصوص از نظر توجه به طبیعت، سرشارترین دوره شعر در ادب فارسی است. چرا که شعر فارسی در این دوره شعری است آفاقی و برون گرا. یعنی دید شاعر بیشتر در سطح اشیاء جریان دارد و در ورای پرده طبیعت و عناصر مادی هستی، چیزی نفسانی و عاطفی کمتر می جوید بلکه مانند نقاشی دقیق که بیشترین کوشش او صرف ترسیم دقیق موضوع نقاشی خود شود شاعر نیز در این دوره همت خود را مصروف همین نسخه برداری از طبیعت و عناصر دنیای بیرون می کند و کمتر می توان حالتی عاطفی یا تاملی ذهنی را در ورای توصیفهای گویندگان این عصر جستجو کرد.
به گفته الیزابت درو :
1. «شعری که از طبیعت سخن بگوید درهمه اعصار مورد نظر شاعران بوده است اگر چه نوع آن به اختلاف ذوق هر دوره و حساسیت شاعران، متفاوت بوده است»
اما در شعر فارسی‌، با در نظر گرفتن ادوار مختلف آن، هیچ دوره ای شعر به طبیعت ساده و ملموس این مایه وابستگی نداشته ست و این قدر نزدیک نبوده است زیرا که در هیچ دوره ای شعر فارسی اینقدر از جنبه نفسانی انسانی و خاطر آدمی به دور نبوده است و این مساله آفاقی بودن شعر فارسی در این عصر‌، بیشتر به خاطر این است که در این دوره از نظر موضوعی بیشترین سهم از آن شعرهای درباری و مدحی است و یا حماسه ها و در هر دو نوع، «من» شاعر مجال تجلی نمی یابد تا شعر را به زمینه های انفسی و درونی بکشاند.
طبیعت در شعر این دوره به دو گونه مطرح می شود نخست از نظر توصیف های خالص که وصف به خاطر وصف باید خوانده شود و اینگونه وصفها در قطعه های کوتاهی که از گویندگان عصر سامانی از قبیل شعرهای کسایی بر جای مانده به خوبی دیده می شود و بی گمان این شعرها شعرهایی است کامل و نباید تصور کرد که بریده هایی از یک قصیده مدحی است مانند :
آن خوشه های رزنگر آویخته سیاه
گویی همه شبه به زمرد درو زنند
و آن بنگ چزد بشنو در باغ نیمروز
همچو سفال نو که به آبش فرو زنند
(عوفی. لباب الاباب، ص272)
و اینگونه قطعه های کوتاه وصفی در شعر شاعران تازی از قبیل ابن معتز و ابن رومی و سری رفاء نمونه‌های بسیار دارد و منظور از آنها وصف به خاطر وصف است و نوعی نقاشی.
از این گونه شعرهای کوتاه که بگذریم قصایدی است درباره طبیعت که مستقیما" مطرح می شود اما به بهانه مدیح یا بندرت موضوعی دیگر در همین حدود، این دسته شعرها را نیز باید از مقوله وصف به خاطر وصف به شمار آورد، از قبیل بیشتر وصفهای منوچهری.
در این گونه وصفها، که حاصل مجموعه ای از تصاویر طبیعت است، جز ترسیم دقیق چهره های طبیعت شاعر قصدی هنری ندارد و اینگونه تصاویر طبیعت گاه به طور ترکیبی در ضمن قصاید ترسیم می شود و گاه جنبه روایی و وصف قصه وار دارد و در این وصفهای قصه وار، اگر چه تنوع کمتر دیده می شود، اما حرکت و حیات بیشتر است، از قبیل بعضی قصاید منوچهری که درآن به طور روایی به وصف طبیعت می پردازد و نمونه دقیق تر آن را باید در مسمط های او جستجو کرد.
درمجموع، همه این انواع توصیف ـ که باید انها را وصف به خاطر وصف خواند ـ تصویرهایی هستند بسیار ساده و آفاقی دور از هر ـ گونه زمینه عاطفی و در بحث ما مجال تحقیق درباره انواع و جزئیات این وصفها نیست، اما یک نکته را در باب اینگونه وصفها نباید فراموش کرد که عناصری که صور خیال را تشکیل می دهد به طور طبیعی از اجزای دیگر طبیعت و دنیای ماده است و این کار نتیجه طبیعی موضوع شعر است، اگر چه در همین نوع شعرها نیز ـ در پایان این دوره ـ گاه، یک روی تصویر طبیعت امور انتزاعی و ذهنی است آنگونه که در اواخر این دوره در شعر مسعود سعد می‌خوانیم‌ :
دوش گفتی ز تیرگی شب من
زلف حور است و رای اهریمن
زشت چون ظلم و بیکرانه چون حرص
تیره چون محنت و سیه چون حزن
و با اینکه طبیعت یک چیز است برداشت شاعران از آن دگرگون می شود و یادآور آن سخن کالریج است که گفت :
1. «طبیعت هرگز تغییر نمی کند بلکه تاملات شاعران درباره طبیعت است که دگرگونی می پذیرد و پیرو احساسات و طبایع ایشان است.»
گذشته از وصفهای متنوع و گسترده که در شعر این دوره وجود دارد طبیعت به گونه ای دیگر در صور خیال گویندگان این عصر تجلی دارد که از نظر مجموعه تصاویر شعری این دوره قابل بررسی است، بدینگونه که گویندگان، گذشته از وصفهایی که از طبیعت می کنند، در زمینه های غیر از طبیعت ـ یعنی در حوزه بسیاری از معانی تجریدی و یا تصاویری که از انسان و خصایص حیاتی اوست ـ باز هم از طبیعت و عناصر آن کمک می گیرند. در اینجاست که رنگ اصلی عنصر طبیعت در تصاویر شعری این دوره روشن تر و محسوس تر آشکار می شود، زیرا در وصف مستقیم طبیعت از طبیعت کمک گرفتن امری است بدیهی اما به هنگام سخن گفتن از چیزهایی که بیرون از حوزه طبیعت است اگر شاعری از طبیعت و عناصر آن کمک بگیرد در آنجاست که شعرش بیشتر عنوان شعر طبیعت می تواند پیدا کند و این نکته اغلب از نظر ناقدان و شاعران عصر ما نیز مورد غفلت واقع شده است که تصور می‌کنند سخن گفتن مستقیم از روستا، تصاویر یا دید شاعر را روستایی می کند. همچنین اگر گوینده‌ای درباره جبر یا اختیار یا مرگ و زندگی سخن گفت دید فلسفی دارد، در صورتی که در چنین مواردی، نفس موضوع است که روستا است و نفس موضوع است که فلسفه است.
جستجوی عناصر طبیعی در شعر گویندگان این عصر نشان می دهد که دید گویندگان این دوره بیشتر دید طبیعی است و نه تنها در وصفهای طبیعت بلکه در زمینه های دیگر نیز توجه شاعران به طبیعت نوعی تشخص و امتیاز دارد و در هر زمینه ای از زمینه های معنوی شعر، در تصویرهای شعر، عنصر طبیعت بیشترین سهم را داراست. البته این طبیعت در این سه قرن تحولاتی دارد که نباید فراموش شود زیرا در دوره نخستین تا نیمه اول قرن چهارم ـ بجز موارد استثنایی ـ ساده و زنده است و در شعر نیمه دوم قرن پنجم ـ بجز در موارد استثنایی ـ طبیعتی است مصنوعی، ولی در هر دو دوره، طبیعت امری آشکار است. چنانچه در مدیحه های منوچهری خصایل روانی ممدوح با طبیعت و عناصر طبیعت سنجیده می شود و تصاویری از اینگونه در شعر او و معاصرانش بسیار می توان دید :
الا یا سایه یزدان و قطب دین پیغمبر!
به جود اندر چو بارانها، به خشم اندر چو آذرها
بهار نصرت و مدحی و اخلاقت ریاحینها
بهشت حکمت و جودی و انگشتانت کوثرها
که تصاویری از نوع «به جود اندر چو بارانها» و «به خشم اندر چو آذرها» و یا «بهار نصرت و مدح» و «ریاحین اخلاق» همه تصاویری هستند ساخته از عناصر طبیعت و معانی انتزاعی و این جنبه گسترش عناصر طبیعت را در تصاویر این دوره، در شریطه های قصاید بیشتر می توان احساس کرد چنانکه در این شریطه فرخی :
همی تا در شب تاری ستاره تابد از گردون
چو بر دیبای فیروزه فشانی لؤلؤ لالا
گهی چون آینه ی چینی نماید ماه دو هفته
گهی چون مهره سیمین نماید زهره زهرا
عدیل شادکامی باش و جفت ملکت باقی
قرین کامکاری باش و یار دولت برنا
دیده می شود و در وصفهایی که فرخی و دقیقی و دیگر گویندگان این عصر از معشوق در تغزلهای خود دارند، رنگ طبیعت و زمینه عناصر طبیعی را در تصاویر ایشان به روشنی می توان احساس کرد :
شب سیاه بدان زلفکان تو ماند
سپید روز به پاکی رخان تو ماند
به بوستان ملوکان هزار گشتم بیش
گل شکفته به رخساران تو ماند
دو چشم آهو، دو نرگس شکفته به بار
درست و راست بدان چشمکان تو ماند
ترا بسروین بالا قیاس نتوان کرد
که سرو را قد و بالا بدان تو ماند
دقیقی (لازار، اشعار پراکنده، 147)
که اگر چه به ظاهر طبیعت را با معشوق قیاس کرده ولی منظور ارائه تصاویری از زیبایی معشوق است و در همه این تصاویر یک روی ترکیب خیال، طبیعت است و این گسترش عناصر طبیعت در تصویرها به تصاویر شعرهای غنایی و مدحی محدود نمی شود حتی در حماسه نیز بیشترین سهم، از آن تصاویری است که اجزای آن را عناصر طبیعت تشکیل می دهد چه در تصویرهایی که به گونه اغراق ارائه می شود از قبیل :
سپاهی که خورشید شد ناپدید
چو گرد سیاه از میان بر دمید
نه دریا پدید و نه هامون در کوه
زمین آمد از پای اسبان ستوه
(فردوسی، شاهنامه، ج 2؛ ص117)
و چه در تصویرهایی که جنبه تشبیهی یا استعاری دارد مانند :
زگرد سواران هوا بست میغ
چو برق درخشنده پولاد تیغ
هوا را تو گفتی همی برفروخت
چو الماس روی زمین را بسوخت
به مغز اندرون بانگ پولاد خاست
به ابر اندرون آتش و باد خاست
(فردوسی، شاهنامه، ج 1؛ ص123)
و از آنجا که شعر این دوره، بیشتر، آفاقی است و به ندرت نمونه شعری که گرایش به بیان انفسی داشته باشد می توان یافت ـ مگر در اواخر این عهد در بعضی شعرهای مسعود سعد و در رباعیهای خیام که بیانی کاملا" انفسی دارد ـ در شعر این دوره بیشترین عنصر، عنصر طبیعت است که دید گویندگان همواره در کار پیوستن اجزای آن است چه در وصفهای عمومی و چه در ساختن تصویرهای دیگر، از این روی هیچ جای اغراق نیست اگر بگوییم شعر فارسی در این دوره شعر طبیعت است هم از نظر وسعت عناصر طبیعت در تصاویر گویندگان این عصر و هم از نظر توجه به سطح و قشر ظاهری طبیعت که طبیعت را در شعر این دوره ملموس و ساده محفوظ نگه داشته و شاعر به هیچ روی در آن سوی تصاویر طبیعت امری معنوی را جستجو نمی کند.
البته میزان دلبستگی گویندگان این دوره به طبیعت یکسان نیست و بر اثر همین اختلاف در زمینه دلبستگی به طبیعت است که تصاویر شعری بعضی از گویندگان از قبیل منوچهری در قیاس با گویندگانی از قبیل عنصری از نظر مواد طبیعت غنی تر است و این تفاوت در قیاس شعر گویندگان قرن چهارم با گویندگان نیمه دوم قرن پنجم نیز به خوبی آشکار است هم از نظر توجه به وصف طبیعت ـ چه وصفهای کوتاه که آن را وصف به خاطر وصف خواندیم، و چه از نظر وصفهای دیگر ـ و هم از نظر استفاده از عناصر طبیعت؛ مثلا" قیاس شعر فرخی سیستانی با ابوالفرج رونی می تواند نماینده خوب این اختلاف باشد که نخستین می کوشد مسائل بیرون از حوزه طبیعت را با کمک تصویرهای طبیعت حسی کند و دومی می کوشد طبیعت ملموس را از رهگذر تصویرهای انتزاعی تازگی و لطافت و رقت بیشتری ببخشد و این کوشش او شعرش را از جنبه ملموس بودن و حسی بودن دور کرده و به صورت مجموعه ای از تصاویر پیچیده و گاه نامفهوم در آورده است و همچنین مسعود سعد سلمان، در قیاس با منوچهری. اما هیچکدام از این گویندگان جز در موارد استثنایی نتوانسته اند مانند شاعران دوره های بعد نهفتگی درون انسان را در تصویرهای طبیعت کشف کنند و این خصوصیتی است که در شعر اروپایی نیز در دوره های خاصی تجلی دارد، مثلا" در ادب انگلیسی وردزورت و پیروان او چنین کوششی در شعرهای طبیعت از خود نشان داده اند.
از ملاحظه شعر فارسی در این عصر، که به حق باید آن را دوره طبیعت در شعر فارسی خواند، به خوبی دانسته شود که با همه فراخی دامنه جغرافیایی محیط زیست شاعران و با همه اختلافاتی که از نظر اوضاع طبیعی در هر ناحیه ای از نواحی مختلف نفوذ شعر فارسی وجود داشته، رنگ عمومی شعرهای طبیعت یکسان است و بهار یا پاییز یا هر پدیده دیگر از پدیده های طبیعت، در شعر مسعود سعد و معزی و قطران یکسان است با اینکه محیط زیست ایشان از یکدیگر جداست، مسعود در هند زیسته و معزی در خراسان و قطران در آذربایجان و بالتبع هر کدام از این نواحی از نظر طبیعت ویژگی های خاصی را داراست. (شفیعی کدکنی. صور خیال در شعر فارسی، خلاصه صفحات300تا326)
خصایص عمومی عناصر طبیعت درصورخیال (عصرمنوچهری و فخر الدین گرگانی) 400 تا450 هجری
نیمه اول قرن پنجم از نظر فراوانی شعرهای موجود، و هم از نظر وجود چند شاعر برجسته از قبیل منوچهری وفرخی و فخر الدین گرگانی وناصر خسرو (اگر چه مقداری از زندگی وی در نیمه دوم این قرن گذشته) وقطران تبریزی و هم از نظر گسترش دامنه تصاویر شعری سرشارترین دوره های شعر فارسی است. زیرا در این دوره خصایص برجسته صور خیال شاعران دوره قبل هنوز در شعر گویندگان درجه اول از قبیل منوچهری و فرخی و ناصر خسرو دیده می شود و از سوی دیگر نشانه‌های بعضی تازگی ها نیز در اسلوب ارائه تصاویر بیش و کم دیده می شود که درحد اعتدال است، ولی از سوی دیگر شاعران درجه دومی نیز در این عصر زیسته اند که از شعرشان سندی قابل توجه در دست نیست.
ذهن شاعران بیشتر می کوشد، در ساختن تصاویر مادی، در ترکیب عناصر طبیعت تصرف کند و از این روی در این دوره مجموعه ای از «تشبیهات خیالی» داخل شعر فارسی می شود که نمونه وسیع آن را در تصاویر شعر منوچهری می بینیم و در شعر دیگر گویندگان نیز بیش وکم وجود دارد و در دوره بعد در شعر ازرقی به حد افراط می رسد. این خصوصیت که در واقع صورت متبلور و اغراق آمیز رنگ اشرافی تصاویر شعر فارسی است، در دوره قبل بسیار کم بود، ولی در این دوره شیوع بیشتری دارد و می بینیم که در شعر منشوری سمرقندی از دریای مشکی که آبش زر است و موجش زرین و نهنگش از سندروس و تمساحش نیز زرین است سخن به میان می آید و هچنین از عبهر سیمین و سرو یاقوتین درین تصویر آتش :
گهی چون عبهری سیمین همی بر آسمان یازد ... گهی چون سرو یاقوتین همی بالد با بر اندر
با همه توجهی که نسبت به تشبیهات خیالی در شعر این دوره دیده می شود و همچنین گرایشی که ذهنها به تصویرهای انتزاعی دارد، باز هم سهم عمده اجزاء خیال از طبیعت گرفته می شود و این دوره، همچنان ادامه دوره طبیعت در شعر فارسی است و وجود منوچهری و فرخی در این عصر ـ از نظر تصاویر طبیعت ـ به حدی دارای اهمیت است که روزگار ایشان را باید دوره کمال شعر طبیعت در شعر فارسی به شمار آورد.
از این روی حرکت و پویایی در نوع تصاویر شاعران این دوره نسبت به دوره قبل امری است آشکار. اغراقها گسترشی بیشتر یافته ولی درحوزه طبیعت و تشبیهات و استعارات، هنوز به حد تفریط و افراط نرسیده اما در زمینه مدح شاعران اغراق و غلو را وسعت داده اند.
بر روی هم دو جریان در شعر این دوره وجود دارد که نماینده یکی از آنها عنصری است و نماینده دیگری منوچهری. کوشش منوچهری و اسلوب او بر این است که گرد تصاویر موجود گویندگان دوره قبل، نگردد و تخیل خویش را، در زمینه طبیعت و اشیاء به کار وا دارد و هر چیز را از دیدگاه خود بنگرد و کوشش عنصری بیشتر بر این است که تصاویر دیگران را بگیرد و با تصرفی عقلانی آن را به صورتی تازه جلوه گر کند و در حقیقت از صنعت به جای طبع، کمک بگیرد.
با اینکه تصویرها تنوع بیشتری یافته و محدودیت دوره قبل ـ که فقط به تشبیه نظر داشتند ـ در شعر گویندگان این عصر دیده نمی شود، هنوز تزاحم تصویرها در شعر این دوره به حدی نیست که ایجاد پیچیدگی و تضاد کند و اغلب وصف ها حسی و طبیعی می نماید و این دوره را نیز باید دوره «تصویر به خاطر تصویر» خواند زیرا کوشش اصلی شاعران در همین راه محدود می شود.
با کوشش عنصری و اقمار او تصویرهای تلفیقی در شعر این دوره آغاز می شود و صورت افراطی آن را در شعر نیمه دوم قرن پنجم خواهیم دید. با این همه در کنار این جریان، همانگونه که یاد شد، دسته ای دیگر از شاعران از قبیلمنوچهری و فخر الدین اسعد وقطران تا حدی به تجربه های شخصی خود نظر دارند.
از صور خیال، که در این دوره نسبت به دوره قبل شیوع بیشتری یافته، یکی تمثیل است که بیشتر در زمینه های غیر وصفی و غیر طبیعت مورد استفاده قرار می گیرد و هر چه شاعران از وصف ها و تصویرهای طبیعت دورتر می شوند و به اندیشه و به خصوص معانی حکمی روی می آورند، شیوع بیشتری می یابد و در دوره های بعد رواج آن بیشتر می شود. (شفیعی کدکنی. محمدرضا. صور خیال در شعر فارسی،خلاصه صفحات474 تا 485)
خصایص عمومی عناصر طبیعت در صورخیال (عصر بلفرج رونی و ازرقی هروی)450 تا 500 هجری
در این دوره شعر فارسی در دو جهت سیر می کند، یک دسته از شاعران همان اسلوب متقدمان را ادامه می دهند و خصوصیات تصاویر شعری ایشان، همان خصایص تصاویر گویندگان دوره قبل است، با این تفاوت که در صور خیال اینان هیچ یک از تشبیهات و یا استعارات حاصل تجربه مستقیم گوینده نیست و آنچه هست همان تصاویر رایج دوره قبل است که با نوعی تصرف عقلی و منطقی ـ چنانکه عنصری در دوره قبل می کرد ـ همراه شده و در حقیقت دوره مضمون سازی است. از نمایندگان این گونه شعرها لامعی و معزی را باید نام برد که در سراسر دیوان این دو تن کمتر می توان به تصویری برخورد که برای نخستین بار در شعر فارسی عرضه شده باشد و چنانکه خواهیم دید این گونه شاعران جز زیر و بالا کردن تصاویر رایج شاعرانی از قبیل منوچهری و فرخی کاری ندارند، در حقیقت دوره تصویرهای تلفیقی است که پیش از این درباره اش سخن گفتیم.
دسته دیگر از شاعران می کوشند در اسلوب تصاویر شعری خود تجدید نظری کنند و این تجدید نظر طلبی در شعر ازرقی رنگی دارد و در شعر بلفرج رنگی دیگر. ازرقی از رهگذر توجه به تصویرهای خیالی در صور خیال خود نوعی تازگی ایجاد می کند که تا قرنها اهل ادب این گونه تشبیهات را از خصایص کار او می شمارند و بعضی مانند رشید وطواط به شدت از آن انتقاد می کنند.
در همین عصر،مسعود سعد سلمان ـ که بزرگترین شاعر این دوره باید به حساب آید ـ بیش و کم تمایلاتی به همین اسلوب دارد، اگر چه از جهتی دیگر وی به اسلوب عنصری ـ که تلفیق منطقی تصاویر و دیگران بود ـ متمایل است و در شعرهای غیر حسی او ـ که تجربه مستقیم ندارد ـ رنگ تقلید و تکرار چیزی است آشکارا.
این دوره، دوره ختم تجربه های حسی در زمینه طبیعت است و شاعران بیشتر از دیوانهای پیشینیان خود مایه خیالها می گیرند و به همین جهت است که هیچ یک از وصفهای طبیعت که در شعر این دوره آمده آن زیبایی و لطف شعر دوره قبل را ندارد و اغلب تصاویری است مرده، مثل گلی که از جای خود آن را در آورده باشند و در جای نامناسبی کاشته باشند و آن گل در نتیجه این تغییر جا پژمرده باشد و به همین جهت است که تصاویر شعری از تناسب و هماهنگی با یکدیگر محرومند و چنانکه در شعر معزی دیده می شود. وی به علت دوری از تجربه های حسی، تصاویری در شعر خود آورده که یکدیگر را نفی می کنند و با اینکه این دوره یکی از پر شعرترین دوره های ادب فارسی است و حوزه جغرافیایی زیست شاعران از دوره های قبل وسیع تر است ؛ رنگی محلی را به هیچ روی در تشبیهات و وصفهای گویندگان این عصر نمی توان دید. (شفیعی کدکنی. محمدرضا صور خیال در شعر فارسی، خلاصه صفحات577 تا612)
خصایص عمومی عناصر طبیعت در صور خیال( عناصر معنوی شعر) 500 تا600
اگر عامل اصلی را در محدودیت خیالهای شعرهای فارسی در اواخر قرن پنجم و حتی قرن ششم ـ جز در مورد یکی دو تن ا زچهره های استثنایی ـ این تصور غلط ادبا و شعرا ندانیم (اغلب تصور می کرده اند که اگر کوششی برای تازگی و ابداعی انجام شود بایددر جهتی از جهات تعیین شده به وسیله ادیبان باشد)، بی گمان یکی از عوامل برجسته، همین تصور محدودی است که از جداول امکانات برای ایجاد خیال شاعرانه در ذهن ایشان وجود داشته است. اینان به جای اینکه عناصر تازه ای از طبیعت و زندگی را در داخل شعر کنند و کوشش خود را صرف گسترش حوزه عناصر خیال خود سازند، همواره در حوزه ارتباطهای جدولی میان همان عناصری که قدما داخل شعر کرده بودند، می اندیشیدند، و از این روی در تمام شعرهای آنها نوعی حساب شدگی و ریزه کاریهایی که فقط حاصل اندیشه است، نه احساس، دیده می شود. این عامل یکی از عوامل این طرز تصور از خیالهای شاعرانه است، زیرا می بینیم که هنگامی که خاقانی در عناصر خیال تجدید نظر می کند، شعر او و شعر کسانی که در حوزه او هستند تا مدتها از محدودیت شاعران اواخر قرن پنجم رهایی می یابد. اما پیش از او، و با پذیرفتن عناصر ثابت شده به وسیله قدما، هر گونه کوششی که انجام شده به سامانی نرسیده است و بهترین نمونه ازرقی است که در همه جا و درهمه تذکره ها به شعر او اشاراتی دارند که وی تجدید نظری در خیال شاعرانه انجام داده است، اما این کوشش او فقط و فقط در این بوده است که اغلب یک سوی خیال را از مفاهیم
انتزاعی و غیر موجود در خارج، به اعتباری وهمی، برگزیده است؛ اما حوزه تصویرهای شاعرانه او از نظر عناصر اصلی، همان حوزه شعر قدماست، یعنی اگر رودکی از نرگس و ارتباط آن با چشم و دیگر خیالهای وابسته بدان سخن می گفت، او از نرگس زرین، که مفهومی اعتباری و وهمی است، سخن گفته است و به همین جهت کوشش او جز در حد همین ابداع به سامانی نرسیده است.از این روی می توان در رابطه با میزان تاثیر از محیط اجتماعی و سیاسی و... یا طبیعت و صورتهای آن سخن گفت به طور مثال تحقیق این که آیا عناصر طبیعت که مواد سازنده بعضی از این خیالها هستند، تا چه اندازه از قلمرو جغرافیایی و محیط زیست شاعر مایه گرفته و چه مقدار از رهگذر سنت داخل شعر او شده است، و آیا میان تصویرها و خیالهای شاعرانه او مناسبتی با مورد استفاده ا زآنها وجود دارد یا نه و این تناسب تا چه حدی است.( شفیعی کدکنی. محمدرضا. صور خیال در شعر فارسی.,خلاصه صفحات23تا50)


طبیعت از دیدگاه شاعران
طبیعت در شعر رودکی
در زمان ساسانیان به سبب مهارتش در داستان سرایی و غزل استاد شاعران نام گرفت. گذشته از قدرت بی مانند شاعری سخت خوش آواز بود و بر بط نیکو می نواخت. گذشتکان از جمله عوفی نابینای مادرزادش دانسته اند اما با توجه به اینکه طبیعت با تمام زیبائیهایش به همراه دنیای شگفت انگیز رنگها در شعر او جلوه تمام دارد پذیرفتن این سخن دشوار است.( نوبخت. نظم و نثر فارسی درزمینه اجتماعی)
شعر رودکی نمونه کامل شعر سبک خراسانی قرن چهارم یعنی شعر عهد سامانی است. روح حماسی که از مختصات مهم سبک خراسانی است برای نخستین بار به صورت کامل در شعر او دیده می شود. در ادبیات زیر از قصیده ای که در وصف بهار سروده شده است روح حماسی او مورد بررسی قرار داده می شود :
آمد بهار خرم با رنگ و بوی طیب
با صد هزار نزهت و آرایش عجیب
چرخ بزرگوار یکی لشکری بکرد
لشکرش ابر تیره و باد صبا نقیب
نفاظ برق روشن و تندرش طبل زن
دیدم هزار خیل و ندیدم چنین مهیب
خورشید را ز ابرو مدد روی گاه گاه
چو نان حصاری که گذر دارد از رقیب
اولین دشواری، در برابر کسی که بخواهد از چگونگی تصویرها وخیالهای شاعرانه در دیوان رودکی سخن بگوید، مساله انتساب ابیات و عدم انتساب آنها بدوست. زیرا از این شاعر پر شعر عصر سامانی جز ابیاتی چند که در دیوانی به نام او گرد آمده سندی در دست نیست و از میان آنچه به نام اوست، جز چند قطعه را به یقین نمی توان از آن او دانست و درباره شعرهای دیگری که به او منسوب است باید با احتیاط سخن گفت.
رودکی نماینده کامل و تمام عیار شعر عصر سامانی و بر روی هم اسلوب شاعری قرن چهارم است. خیال شاعرانه در دیوان او بیش و کم در قلمرو عناصر طبیعت سیر می کند و آنگاه که از نفس طبیعت سخن می گوید او را بیشتر با انسان و طبیعت جاندار می سنجد و از این روی تصویرهای شعر او متحرک، جاندار و زنده است. در نظر او بهار دارای خصایص حیات انسانی و زندگی آدمیزاد است که چرخ بزرگوار لشکری فراهم آورده است، در این لشکر، که ابر تیره است، باد صبا نقیب لشکر است، برق روشن به منزله نفاط است و تندر طبل زن است (دیوان رودکی) و ابر به مانند انسان سوگوار می گرید و رعد چون عاشق کثیب و خورشید نیز از زیر ابر، آنگاه که چهره می نماید و پنهان می شود، حصاری است که از مراقب خود حذر دارد روزگار بیمار بود و اینک بهبود یافت و بوی سمن داروی او شد خندیدن لاله از دور، به مانند سرانگشتان حنا بسته عروسی است ژاله بر لاله چون اشک مهجوران است ردیف درختان بادام و سرو در کنار جوی مانند قطار اشتران است از همین نمونه ها به خوبی می توان دریافت که عناصر خیال او را، در وصف طبیعت بی جان، انسان و جانوران دیگر که دارای حس و حرکتند تشکیل می دهد و همین امر سبب زنده بودن طبیعت در شعر اوست، حتی شراب نیز در شعر او دارای شخصیت و جان و زندگی است و در خم می جوشد و مانند اشتر مست کفک به لب می آورد، از هوش می رود و به هوش می‌آید .
او تصویر را مثل شاعران اواخر قرن پنجم و یا حتی اوایل قرن پنجم خلاصه نمی کند. از این روی در دیوان او استعاره بسیار کم است و اگر وجود داشته باشد حاصل تشبیهی بسیار معروف و محسوس است که به ذهن هر کسی می رسد :
به حجاب اندرون شود خورشید
چون تو برداری از دو «لاله» حجیب
در میان صور خیال او کمتر چیزی از عناصر غیر طبیعی وجود دارد، تاثیر علم را به هیچگونه در خیال او نمی توان جستجو کرد و اگر مساله کور مادرزاد بودن او امری مسلم باشد، در تمام صور خیال او جای شک باقی می ماند که از ریشه های دیگری گرفته شده باشد زیرا این گونه تصویرها که از طبیعت ارائه می دهد جز از رهگذر چشمی بینا که تجربه حسی دارد، قابل قبول نیست مگر این که بگوییم او نیز مانند شاعران دوره های بعد اجزای خیال خود را از شعر دیگران گرفته و فقط در ذهن خود آنها را با تخیل شاعرانه خویش تغییر داده و از خیالهای دیگران خیالهای تازه ای ابداع کرده است. (شفیعی کدکنی. صور خیال در شعر فارسی. خلاصه صفحات414 تا438 )
طبیعت در شاهنامه
نخستین نکته ای که در باب تصویرهای شاهنامه باید یادآوری کرد این است که شاعر(فردوسی) بر خلاف هم روزگارانش ـ که تصویر را به خاطر تصویر در شعر می آورده اند ـ می کوشد که تصویر را وسیله ای قرار دهد برای القاء حالتها و نمایش لحظه ها و جوانب گوناگون طبیعت و زندگی، آنگونه که در متن واقعه جریان دارد.
در سراسر شاهنامه وصفهای تشبیهی یا استعاری ـ که سخن را دراز دامن می کند ـ به دشواری می توان یا فت یعنی از آن دست وصفها که در آثار مشابه شاهنامه به وفور دیده می شود در شاهنامه به دشواری مشاهده می شود زیرا هر یک از تصاویر طبیعت یا لحظه های حیات، چنان در ترکیب عمومی شعر حل می شود که خواننده وجود انفرادی آن را در نمی یابد. در طول حوادث این حماسه، بارها خورشید طلوع وغروب می کند و با اینکه او مجال هر گونه دراز سخنی و اطناب در این زمینه را دارد، از حد نیازمندی مقام هیچگاه تجاوز نمی کند و اغلب با ترسیم یک خط، ترکیب عمومی شعر را از هنجار پسندیده ای که دارد، بیرون نمی آورد، هیچ شب و صبحی چه در آغاز یک حادثه و چه در خلال آن از دو بیت تجاوز نمی کند و بیشترین نمونه های تصویر صبح یا سپیده یا شب، در سراسر کتاب از این گونه است :
بدانگونه که دریای یاقوت زرد
زند موج بر کشور لاجورد
یا :
چو خورشید تابنده بنمود تاج
بگسترد کافور بر تخت عاج
یا :
چو شد روی گیتی ز خورشید زرد
بخم اندر آمد شب لاژورد
بسیاری از گویندگان زبان فارسی، عنصر اغراق را در شعر به کار گرفته اند اما جهت دید آنان متوجه جزئیات ریزه کاری های تصویر بوده از این روی حاصل تصاویر ایشان چیزی است گاه زیبا اما کوچک و اندک تاثیر، بر خلاف شاهنامه که در همه تصاویر آن، اجزای سازنده تصویر وسیع ترین عناصر هستی است : کوه است و دشت، ابر و دریا و خورشید و ماه و اسنادهای مجازی برخاسته از تصاویر او، به گونه پدیده های عظیم هستی با ز می گردد وبیابان و سیاهی و سکوت و لشکری که به نیروی اسناد مجازی تصویرمی کند چندان وسیع است که عناصر سازنده آن همه جا ابر است و آفتاب و دریا و سپهر و ستاره زمان و زمین و او هیچ گاه، در اغراقها، جهت دید خود را متوجه جزئیات و ریزه کاریهای کوچک نمی کند و همیشه از مظاهر عظمت و بیکرانگی و ابدیت کمک می‌گیرد و این خود یکی از علل اصلی توفیق او در سرودن حماسه شاهنامه است.
در سراسر شاهنامه نمی توان یافت که اجزای سازنده آن به طور طبیعی در خارج وجود نداشته باشد مگر به ندرت از قبیل دریای یاقوت زرد که زند موج بر کشور لاژورد و این نکته که از ویژگیهای اصلی شعر عصر سامانی است در دوره فروسی بیش و کم در شعر فارسی رعایت نمی شده و دیوان بسیاری از شاعران مانند منوچهری پر است از تصویرهایی که فقط اجزاء آن در خارج قابل تصور است نه ترکیبات آن. (شفیعی کدکنی. صور خیال در شعر فارسی. خلاصه صفحات440 تا470)
کامل ترین وصف خزان در شاهنامه این است که بهرام گور می سراید و آسمان را بسان پشت پلنگ می بیند که تشابه بهار و خزان در تصویر فردوسی از جهت تنوع رنگها یکسان است.
چو بینم رخ سیب بیجاده رنگ
شود آسمان همچو پشت پلنگ
تصاویر مربوط به زمستان را در مواضع مختلف شاهنامه می توان یافت. فردوسی مخصوصا" مهارت تام دارد وقتی که با چند کلمه بوران تندی را می نمایاند که فورا" می رسد. مثلا" :
بدان لشکر دشمن اندر فتاد
چنان کندر افتد به گلبرگ باد
فردوسی بیشتر بهار را توصیف می کند. چشمه ها و رودها و نباتات به جهت بارانهای بهاری دوباره قوت می گیرند.
عجیب است که فصل تابستان در شاهنامه غائب است، البته در جایی می گوید :
بخندید تموز با سرخ سیب
همی کرد بار برگش عتیب
فردوسی در عصری که وصف طبیعت یکی از موضوعات اصلی است، از این موضوع غافل نبوده است. گویی شاعری که به اطراف خود می نگرد به ناچار انعکاس زیبایی های عینی و خارجی را نمی‌تواند به صورت تخیل شاعرانه در نیاورد «لیکن فردوسی در اوصاف طبیعت کوشش نمی کند که طبع شعر خود را نشان دهد و مقصدش در این اوصاف آن است که زمان و مکان حوادث حماسه خود را مقرر نماید.
تعداد صحیح عده ادبیات شاهنامه که در آنها وصف طبیعت ظاهر می شود، مشکل است. با وجود این اگر تشبیهات و استعارات عدیده را که اصلاحات آن از طبیعت گرفته شده کنار بگذارند، می توان گفت در دویست و پنجاه موضوع شاهنامه به درستی وصف طبیعت می کند». (دیوان ص 49)
در تشبیهاتی که فردوسی از فصول سال به ویژه بهار و خزان دارد عنصر رنگ و حرکت نمود بیشتری دارند که نشان از تخیل زنده و پویای شاعر است. به ویژه که این تصاویر زمینه ساز حرکتی پر شتابترند که همان صحنه های حماسی است.
که مازندران شهر ما یاد باد
همیشه بر و بومش آباد باد
که در بوستانش همیشه گل است
به کوه اندرون لاله وسنبل است
هوا خوشگوار و زمین پرنگار
نه سرد و نه گرم همیشه بهار
نوازنده بلبل به باغ اندرون
گرازنده آهو به راغ اندرون
بی جهت نیست که تنی چند از هزاران شاعر فارسی زبان را جز ارکان ادب فارسی شمرده اند و یکی از آنها فردوسی است و همین نشاط و پویایی در شعر مولوی هم با روحیاتی دیگر و با مضامین شعری متفاوت در توصیف طبیعت به چشم می خورد، وقتی که می سراید : «بهار آمد بهار آمد بهار خوشگوار آمد» و یا «آب زنید راه را این که نگار می رسد ».( طالبیان. صور خیال در شعر شاعران سبک خراسانی.136و137)
طبیعت در شعر فرخی
هم از نظر تنوع حوزه خیالهای شاعرانه و هم از نظر لطافت تصویرها، شاعری است ممتاز. از پیشینیان و معاصران او تنها منوچهری است که در جهاتی قابل سنجش با اوست اما شعر منوچهری اگر در زمینه طبیعت و تصاویر مربوط به آن، غنی تر از شعر فرخی باشد هیچ گاه از ارزش تصویرهای شعر فرخی نمی کاهد چرا که تنوع تصویرهای فرخی در زمینه شعرهای غنایی نکته ای است که شعرش را در کنار شعر منوچهری از نظر تصاویر ارزش و اعتبار می بخشد.
در شعر فرخی، تصویرها نرم و لطیف است و ذهن او بیشتر می کوشد که از عناصر موجود در خارج در دو سوی تصاویر خود استفاده کند، از این روی تصویرهای او به دقت تصاویر منوچهری نیست، زیرا منوچهری برای هر یک از عناصر طبیعت از ذهن خویش برابری فرض می کند و این معادل فرضی، چندان از نظر رنگ و هندسه دقیق خارجی قابل تطبیق با موضوع وصف اوست که دو روی تصویر دقیقا" در برابر یکدیگر قرار می گیرند به حدی که گویی آیینه ای در برابر اشیاء نهاده است، اما فرخی با اینکه وصفهای او دقیق و سرشار از تازگی است این مایه دقت را نشان نمی دهد.
با اینکه گلها و پرندگان و میوه های شعرش، گسترش گلها و پرندگان و میوه ها و دیگر عناصر طبیعت را در دیوان منوچهری ندارد اما از نظر نمونه‌های وصف به ویژه وصف باغ ـ چه در بهار و چه درخزان ـ دیوانش یکی از غنی ترین دیوانهای شعر فارسی است.
با اینکه این دوره ـ یعنی شعر فارسی قرن های سوم و چهارم و پنجم ـ را، دوره طبیعت خواندیم در سراسر این سه قرن اگر دو شاعر به عنوان نمایندگان تصویرهای طبیعت بخواهیم انتخاب کنیم بی گمان یکی از آنها فرخی است، زیرا تصویرهای تازه و زنده طبیعت در دیوان او بیش از هر شاعر دیگری است و او در زمینه وصف طبیعت مجموعه ای از تصاویر خاص به وجود آورده که در شعر فارسی به صورت کلیشه در آمده و گویندگان قرن های بعد آنها را به طور تکراری در شعر خویش آورده اند از قبیل :
تا بر آمد جام های سرخ رنگ از شاخ گل
پنجه ها چون دست مردم سر بر آورد از چنار
بر روی هم قیاس انسان با طبیعت و طبیعت با انسان و حلول شاعر در اشیاء و عناصر طبیعت، از ویژگی‌های شعر فرخی است و جز منوچهری هیچ شاعری از این نظر به پایه او نمی رسد و اگر قدرت تصاویر او در القاء حالتها و مسائل وجدانی مورد نظر قرار گیرد او را در این راه بر یک یک شاعران این دوره باید برتری داد. (شفیعی کدکنی. صور خیال در شعر فارسی. خلاصه صفحات486 تا500)
شعر همیشه از عالم خارج و طبیعت مایه گرفته و شاعر مشهودات خویش را چنان که خود دریافته و در خاطر پرورانده به مدد کلمات بیان کرده و خوانندگان آثارش را در احساسات و تاثیراتی که داشته با خویشتن شریک و همدل گردانده است. پس توصیف طبیعت و زیبایی های آن چیزی نیست که از فرخی شروع شده باشد. حتی می توان گفت در میان شعرایی که در آن روزگار به شیوه او، یعنی به سبک خراسانی سخن می گفتند از این نظر وجوه اشتراکی درآثار آنها دیده می شود. اوصاف فرخی نقاشی هایی کامل، نزدیک به واقع و با شکوه تر و جاندارتر از طبیعت است. وصف ابر در ابیات زیر، به خصوص توصیف های دقیق و متنوع از یک مضمون، نمایش حالات مختلف ابرها و رنگ آمیزیهای که شاعر کرده بسیار زیبا و قابل توجه است :
برآمد قیرگون ابری ز روی نیلگون دریا
چو رای عاشقان گردان چو طبع بیدلان شیدا
چو گردان گشته سیلابی، میان آب آسوده
چو گردان گردبادی تندگردی تیره اندر وا
( طالبیان. صور خیال در شعر شاعران سبک خراسانی.191)
طبیعت در شعر منوچهری
منوچهری را باید شاعر طبیعت خواند دیوان او گواه این دعویست. کودکی او در دامغان با آن بیابانهای فراخ و بی کران که پیرامون آن را گرفته است گذشت و بخشی از جوانی او نیز گویا در کناره های دریای خزر و دامنه های البرز به سر آمد. تاثیر این محیط عشق به طبیعت را به او القا کرد.
عشق به زندگی در توصیفهایی که شاعر از گلها، مرغها و میوه ها می کند محسوس تر است. زندگی چیز تحقیر کردنی نیست زیرا از زیبایی آکنده است زیبایی آن در خزان نیز مانند بهار دریافتنی و پسودنی است روزهای پاییز (غم انگیز) شاعر را به تفکر و اندیشه نمی گذراند. گریز ایام اورا به عالم درون , عالم حکیمان وصوفیان نمی کشاند. شاید او نیز مثل بسیاری از واقع بینان در دنیای درون جز تیرگی و ابهام چیزی سراغ ندارد. دنیایی که صوفیان در آن همه جذبه و شور وحال می دیدند بر روی یک شاعر عشرت جوی بی بند وبار بکلی بسته است. این منوچهری مرد خانقاه نیست مرد عشرت است اما آن شوق و جذبه ای که در صومعه ها و خانقاه های بلخ و غزنه و نیشابور شور و ولوله می افکند در کاخهای امیران و باغ های خواجگان غزنه به خاموشی گرائیده بود. از این روست که دنیای باطن برای او هیچ نیست. آنچه دوست داشتنی و دریافتنی است دنیای ظاهر است. دنیای زیبائیهای محسوس و مجرد است زندگی با همه مظاهر آن نیز از لطف و زیبائی آکنده است. در بهار آن , چشم زیبایی شناس شاعر همه جا بدایع و لطائف تازه کشف می کند. لطایف و بدایعی که از فرو شکوه یک زندگی پر تجمل درباری یاد می آورد. میوه های خزان در دل انگیزی و فریبندگی از گلهای بهاری هیچ کم ندارد و آسمان گرفته و ابر آلود آبان ماه در زیبایی و طرب انگیزی آسمان روشن و شفاف اردیبهشت کمتر نیست.از این روست که شاعر با همان شور و هیجانی که زیباییهای بهار را می ستاید جادوییهای خزان را نیز توصیف می کند. آنچه در توصیف بیابانهای گرم و خشک در پاره ای از قصاید او به نظر می آید آفریده وهم وپندار نیست شاید شاعر در آن توصیف ها تقلیدی از شاعران عرب را در نظر داشته اما رنگ و گونه محلی در آنها بارز و هویداست این دشتها و بیابانها که وصف آنها گاه موی بر اندام انسان راست می کند بسا که در اطراف کومش و دامغان رهگذار شاعر بوده است وبارها از رنج و سختی جان او را به لب آورده است آنچه اورا به وصف و ستایش شتر وا می دارد تقلید از یک سنت ادبی شاعران عرب نیست بسا که در کرانه های بیابان کومش و کویر دیدگان خسته و درد کشیده او حرکت آرام و ملال انگیز این رهنورد بیابان ها را شاهد بوده است. خاطره اقامت در ری و کناره های دریای آبسکون نیز در توصیفهایی که از زیباییهای کوه البرز و دامنه های سر

سیدحسین203 یکشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 18:19

سلام.اگه میشه وبلاگمو رو تو لینکدونیتون بذارید.ممنون
WWW.abdananfc mihanblog.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد