هم اندیشی ادبیات فارسی دبیرستان دکتر حسابی( رضا رشیدی)

تبادل نظر در مورد درس ادبیات پارسی دبیرستان

هم اندیشی ادبیات فارسی دبیرستان دکتر حسابی( رضا رشیدی)

تبادل نظر در مورد درس ادبیات پارسی دبیرستان

واحد های زبان

واحد های زبان به ترتیب از کوچک به بزرگ عبارتند از : «  واج ، تکواژ ،واژه، گروه، جمله، جمله ی مستقل »

 

جمله مستقل:

 بزرگترین واحد زبانی است که از واحد های کوچکتر ساخته شده است

جمله مستقل 2 نوع است  :

1) جمله مستقل ساده که دارای یک فعل است  :  « تنها آرزوی من دیدن او بود»

2)جمله مستقل مرکب جمه ای است که دست کم یک وابسته دارد: « تنها آرزوی من دیدن کسی بود که عاشقش شده بودم»

 

پیوند وابسته ساز: که ، تا، چون، اگر ، زیرا ، برای اینکه ، به طوری که ، یرا که، هنگامی که و ............

نکته: اگر پیوند های « اما، ولی، و یا» بین دو جمله بیایند جمله مرکب ساخته نمی شود چون این پیوند ها هم پایه ساز هسنتند

 

جمله چیست؟

جمله سخنی است که بتوان آن را به 2بخش نهاد و گزاره تقسیم کرد .

پس از جمله مستقل بزرگترین واحد زبان جمله است

یاد آوری : میدانیم که نهاد نیز 2 گونه دارد : نهاد جدا  و  نهاد پیوسته (که همان شناسه است)

نکته : کلیه ی فعل های ماضی نه جز ماضی التزامی در سوم شخص مفرد شناسه ندارد و نمود آواییندارد اما در شمارش تکواژ هایک تکواژ  به حساب میاید مانند «عاشق شد 3تکواژ و 2 واژه »

 

جمله از چه واحد هایی تشکیل میشود؟

 

جمله از یک یا چند گروه ساخته می شود

سه گروه  «  فعلی ، اسمی، قیدی » جمله را می سازند از میان این گروه ها گروه قیدی را میتوان حذف کرد زیرا فعل نیازی به آنها ندارد

 

گروه چیست؟

پس از جمله « گروه» بزرگترین واحد زبان است که از یک یا چند واژه ساخته می شود و در ساختان جمله به کار میرود    مثل :مجید – لباس مجید—  دکمه ی لباس مجید

هر گروه از یک هسته تشکیل می شودو می تواند تعدادی وابسته داشته باشد

هسته ی گروه اسمی ، اسم  و هسته ی گروه فعلی ، بن فعل  و هسته گروه قیدی قید یا اسم است

 

واژه چیست؟

واژه یکی از واحد های زبان است که از یک یاچند تکواژ ساخته می شود و در ساختمان واحد بزرگتر یعنی گروه  به کار میرود

مثل: از ، در ، که ،نقش نمای اضافه ، نقش نمای مفعولی و.......... نیز واژه اند

واژه ممکن است یک تکواژ (جزء ) باشد   مثل: « من ، عشق »  یابیش از یک تکواژ باشد مثل  « مهر بان،  دانش آموز ان »

 

تکواژ چیست؟

تکواژ یکی از واحد های زبان است که از یک یا چند واج ساخته می شود .

تکواژ خود بر دو نوع است :

1)  تکواژ آزاد : معتا و کاربرد مستقل دارد – مثل : گوسفند ، خر  ......

2) تکواژ وابسته:تکواژ گاهی نیز معنای کاربردی مستقلی ندارد و در ساختمان واژه های دیگر به کار میرود ک آن را تکواژ وابسته می نامند   مثل : « بان ، گار ، مند» در واژه های « مهربان ، پرهیزگار، هنرمند»

نکته : کلیه ی « وند» ها (پیشوند ، پسوند ، میانوند ) تکواژ وابسته هستند 

 

 

واج چیست؟

واج کوچکترین واحد صوتی زبان است که معنا ندارد اما تفاوت در معنا ایجاد می کند . واج اگر چه فاقد معنا است ، در واحد  بزرگتر یعنی تکواژ به کار می رود

 

حالا جمله زیر را بررسی می کنیم

 

                      عاشقی دردی بود که به خاطر آن مهربان شد

 

تکواژ  :      عاشق  ی    درد   ی    بود  #   که    به    خاطر ---   آن    مهر   بان   شد  #      15  تکواژ

واژه    :       عاشقی    دردی    بود  که   به  خاطر ---   آن    مهربان   شد    10 واژه

گروه   :      عاشقی دردی بود       به خاطر آن مهربان شد

جمله    :      عاشقی دردی بود     به خاطر آن مهربان شد                              2جمله

جمله ی مستقل:    عاشقی دردی بود که به خاطر آن مهربان شد

 

 

اجزای جمله 

گروه های سازنده ی جمله به 2 صورت در پی هم قرار میگیرند :

الف) شیوه ی عادی :کاربرد این شیوه در نوشته های « خبری ، اداری ، آموزشی» به روش زیر معمول است:

نهاد همه ی جمله ها در ابتدای جمله می اید.

فعل همه جمله ها درپایان جمله می آید.

ترتیب سایر جمله ها نیز به این صورت است :

1) نهاد + مفعول +  فعل 

 مجید  او  را دوست دارد

2) نهاد + مسند +  فعل

 من  خوشحال  بودم

3) نهاد + متمم + فعل

من  با  او  دوست شدم

4) نها + مفعول + متمم + فعل

مادر بچه را از عشق ترساند

5) نهاد + مفعول + مسند + فعل

    او فرزندش  را  مجید   نامید

    توجه :     گروه های قیدی در جمله جای خاصی ندارند  بلکه بر حسب موقعیت یا ضرورت یا تاکید و برجسته نمایی پیش یا پس از نهاد می آیند

 

 ب) شیوه ی بلاغی : 

در این شیوه اجزای کلام بر حسب تشخیس نویسنده و برای تاثیر بیشر سخن جابه جا می شوند  بدیهی است که این جابه جایی ، با مجوز های دستوری انجام می پذیردو تشخیص نقش آنها به 2 طریق صورت میگیرد:

1) به کمک نقش نما:

اجزای جمله می توانند با نقش نمای خود جابه جا شوند:

با دوست از هر دری سخن گفتیم

از هر دری با دوست سخن گفتیم

2) از طریق معنا :

به دو جمله زیر توجه کنید:

الف) زیبا ترین چیز نگاه پر از عشق تو بود

ب)  نگاه پر از عشق تو زیبا ترین چیز بود

از نظر معنا بین این این دو جمله هیج تفاوتی وجود ندارد اما فضای عاطفی هر یک از آنها ، در موقعیت مناسب ، باعث برگزیدن یکی از آن دو می شود

آرایه های ادبی 1

آرایه های ادبی  بر دو گونه است:


الف) ـ آرایه های لفظی (صناعات  لفظی ) :

به آن دسته از آرایه های ادبی گفته می شود  که از تناسب آوایی و لفظی میان واژه ها پدید می آید. مانند:

واج آرایی، سجع، ترصیع، جناس و اشتقاق


ب) ـ آرایه های معنوی (صناعات  معنوی ) : به آن دسته از آرایه های ادبی گفته می شود که بر پایه ی تناسب های معنایی واژه ها شکل می گیرد، مانند:

مراعات نظیر، تناقض، عکس، تلمیح، تضمین، اغراق، حسن تعلیل، ارسال المثل، تمثیل، اسلوب معادله و ایهام.

 

الف) - آرایه های لفظی :


١- واج آرایی :

به تکرار یک واج (حرف صامت یا مصوت ) در یک بیت یا عبارت گفته می شود که پدید آورنده ی موسیقی درونی شعر است.  واج آرایی یا نغمه ی حروف، تکراری آگاهانه است که موجب آن می گردد که تاثیر موسیقی کلام و القای معنی مورد نظر شاعر بیش ترگردد. مانند:

 
 سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند ( تکرارصامت چ )
خیزید و خز آرید که هنگام خزان است ( تکرارصامت های خ و ز ) از منوچهری که تداعی کننده ی صدای ریزش و خرد شدن برگ ها درفصل خزان است.
نمونه های دیگر:
بگذار تا بگریم چون  ابر در بهاران /  کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران          (سعدی )
 بر او راست خم کرد و چپ کرد راست / خروش از خم چرخ چاچی بخاست  (فردوسی )


 ۲ـ سجع :

معنی  آواز کبوتر را دارد و در اصطلاح سخن شناسان،  آوردن واژه هایی است ( واژه های سجع ) در آخر قرینه های سخن منثور به سانی که حرف آخر این واژه ها یکی باشد.

معمولن هر قرینه از یک جمله تشکیل می شود، اما گاهی نیز یک قرینه دو یا چند جمله ی کوتاه دارد.

به جمله هایی که دارای آرایه ی سجع باشند مسجّع و این کار را تسجیع می گویند.
نمونه :


- ای عزیز، در رعایت دل ها کوش و عیب کسان می پوش                               (خواجه عبدالله انصاری )
-  جان ما را صفای خود ده و دل ما را هوای خود ده                                        (خواجه عبدالله انصاری )
- منّت خدای را عّزوجّل که طاعتش موجب قربت است و به شکراندرش مزید نعمت  (گلستان )
- هرنفسی که فرو می رود ممّد حیات است و چون برمی آید مفّرح ذات                (گلستان )


درعبارات بالا، کوش و می پوش ، صفا و هوا، قربت و نعمت، حیات و ذات، واژه ها ی سجع به شمار می آید.
سجع متوازی

سجع متوازی آن است که در آخر دو جمله، کلماتی قرار گیرند که در وزن، عدد و حرف رَوی (حرف آخر قافیه) یکسان باشند. مثل: انیس و جلیس.مثال‌هایی از گلستان سعدی: سلاح از تن بگشادند و رخت و غنیمت بنهادند.هر که دست از جان بشوید، هر چه در دل دارد بگوید.باران رحمت بی‌حسابش همه را رسیده و خوان نعمت بی‌دریغش همه جا کشیده.

 

٣ـ ترصیع :  

به معنی جواهر نشاندن است و در اصطلاح ادبی هرگاه  اجزای دو بخش  از یک بیت یا عبارت، نظیر به نظیر، در وزن و واج  آخر مشترک باشد، آرایه ی ترصیع پدید می آید. مانند : 

ای منّور به تو نجوم جلال، وی مقّرر به تو رسوم کمال

برگ بی برگی بود ما را نوال / مرگ بی مرگی بود ما را حلال
 که همه ی این زوج ها با یکدیگر هم وزن  و هم قافیه است.
نمونه های دیگر:
ای کریمی که بخشنده ی عطایی و ای حکیمی که پوشنده ی خطایی (خواجه عبدالله انصاری )
بدان خدای که این افلاک را بر پای داشت و این املاک را بر جای          (قاضی حمیدالدین بلخی )
باران رحمت بی حسابش همه را رسیده و خوان نعمت بی دریغش همه جا کشیده (سعدی )
 
۴ ? موازنه

هرگاه اجزای دو بخش از یک بیت یا عبارت، نظیر به نظیر در وزن مشترک ولی در واج آخر مشترک نباشد، آرایه ی موازنه پدید می آید. مانند:

دل به امید روی او همدم جان نمی شود /  جان به هوای کوی او خدمت تن نمی کند
این لطافت کز لب لعل تو من گفتم که گفت /  وین تطاول کز سر ِ زلفِ تو من دیدم که دید
گر عزم جفا داری سر در رهت اندازم /  ور راه ِ وفا گیری جان در قدمت ریزم
 
۵ ـ جناس (تجنیس) :

تجنیس به کار بردن واژه هایی است که تلفظی یکسان و نزدیک به هم دارد. این آرایه بر تأثیر موسیقی و آهنگ سخن می افزاید.

جناس دو نوع است : جناس تام و جناس ناقص
 ? جناس تام : هرگاه واژه ای در یک بیت یا عبارت دو بار به کار برود و هر بار معنای دیگری داشته باشد. مانند:
بیا و برگ سفر ساز و زاد ره بر گیر / که عاقبت برود هرکه او ز مادر زاد (خواجوی کرمانی )
دو واژه ی زاد (توشه) و  زاد (ولادت) با وجود تفاوت معنایی یکسان خوانده می شود.
نمونه :
خرامان بشد سوی آب روان / چنان چون شده باز یابد روان         (فردوسی )
عشق شوری در نهاد ما نهاد / جان مادر بوته ی سودا نهاد        (فخرالدین عراقی )
بهرام که گور گرفتی همه عمر / دیدی که چگونه گور بهرام گرفت  (نظامی )
برادرکه در بند خویش است / نه برادر و نه خویش است             (سعدی )

تار زلفت را جدا مشاطه گر از شانه کرد / دست آن مشاطه را باید جدا از شانه کرد (امیر خسرو دهلوی)


? جناس ناقص: هرگـاه دو  واژه در یکـی از مـوارد زیر با هم اختلاف داشته باشد، یکی از انواع جناس ناقـص پدید می آید.


الف ) جناس ناقص حرکتی 

اختلاف درحرکت، مانند : مِلک ،مُلک؛  قَمَری، قُمری؛ گِرد، گَرد؛ مِهر، مُهر

در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند /  به دشت پُر ملال ما پرنده پَر نمی زند
 

ب) جناس ناقص اختلافی یا مطرّف  

هنگامی که در یک حرفِ  یک واژه اختلاف هست:

اختلاف در حرف نخست : ناز، باز؛ رفیق، شفیق؛ چاه، جاه
اختلاف درحرف میانی : آستین، ستان؛ کمین، کمان
اختلاف درحرف پایانی: بار، باز
هر تیر که در کیش است گر بر دل ریش آمد /  ما نیز یکی باشیم از جملۀ قربان ها


پ) جناس ناقص افزایشی یا زاید

هنگامی که یک واژه، یک حرف بیش تر ازدیگری دارد :

در آغاز یک حرف بیش تر دارد. مانند: شما، ما؛ مرنج، رنج
در میان یک حرف بیش تردارد. مانند: خاص، خلاص؛ دست، دوست
در پایان یک حرف بیش تردارد. مانند: قیام، قیامت

 

ت) جناس ناقص مرکب 

هنگامی که یکی از دو رکن جناس از ترکیب دو واژه پدید آید:
دل خلوت خاص دلبر آمد / دلبر ز کرم به دل بر آمد

ث ) جناس ناقص قلب 

هنگامی که اختلاف دو رکن جناس درجا به جایی حروف آن ها باشد :

 امهال،اهمال؛  قلب،لقب؛ گنج،جنگ
 ابر بهاری را فرموده تا بنات، نبات در مهد زمین  بپرورد (سعدی )

 

? جناس خطی:هنگامی که دو لفظ در خط و نوشتن نظیر هم باشند اما در تلفظ مختلف. مانند:

عِلم و عَلَم، سِحر و سَحَر ، گـُل و گِل.? جناس زائی:هنگامی که دو کلمه در همه اجزاء با یکدیگر شبیه باشند، جز آن که یکی حرفی افزود بر دیگری یا متفاوت از دیگری داشته باشد، مانند:
دور از تو، مرا، عشق تو کرده‌ست به حالی / کز مویه چو موئی شدم از ناله چو نالی

? جناس صامت:

جناس صامت یکی از جلوه های موسیقی در شعر است و به هم جنس بودن حروف بی صدا که قبل یا بعد از حروف صدادار مختلف تکرار شود. گویند. برای نمونه تکرار حروف بی صدای"ص" یا "ف" در بیت زیر از حافظ:نقد صوفی نه همه صافی بی غش باشد / ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد

? جناس محرف:

جناس محرف یا جناس آوایی نوعی از جناس است که در آن حروف بی صدا در ابتدای کلمات نزدیک به هم (با فاصله‌ی اندک) تکرار شوند. برای نمونه تکرار صدای "س" در بیت زیر:این سو کشان سوی خوشان، وان سو کشان با ناخوشان / یا بگذرد یا بشکند، کشتی در این گرداب‌ها  (مولوی)
? جناس مفروق:نوعی جناس مرکب است که دو کلمه در لفظ مشابه و در خط مختلف باشند مانند:تا زنده ام در راه مهر تو تازنده ام
من مرده نیم و لکن مردنیم

 

۶- اشتقاق :

به کار گرفتن  واژه هایی  که هم ریشه و هم خانواده  باشد را اشتقاق می نامند.
عالم، معلوم؛  مفتاح، فتوح؛ دیده، دیدار؛ لطف، لطیفه

موج زخود رفته ای تند خرامید و گفت /  هستم اگر می روم گر نروم نیستم

 شبه اشتقاق : در این جا واژه ها به ظاهر هم ریشه است ولی از جهت معنی ارتباطی میان آن ها نیست. مانند : عَلَم ،عالم


ب )- آرایه های معنوی :


١- مراعات نظیر  (تناسب ) :

 از متداول ترین آرایه های ادبی در ادبیات کلاسیک و معاصربه شمار می آید و آن عبارت است از آوردن دو یا چند واژه در یک بیت یا عبارت که در خارج  از آن بیت نیز رابطه ای خاص میان آن ها برقرار باشد.
مانند :
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند /  تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری   (سعدی )
با ساربان بگویید احوال آب چشمم / تا بر شتر نبندد محمل به روز باران                 (سعدی )
از داس دروگر وقت هیچ روینده را زینهار نیست  (شکسپیر)

بیستون بر سر راه است مباد از شیرین/ خبری گفته و غمگین دل فرهاد کنید
 


 ۲- تضاد ( طباق )

هرگاه دو واژه با معنای متضاد دریک بیت یا عبارت به کار رود آرایه ی تضاد پدید می آید.
نمونه :
 غلام همّت آنم که زیر چرخ کبود /  ز هرچه رنگ تعّلق پذیرد آزاد است  (حافظ )
 نه شاخش خشک گردد روز سرما /  نه برگش  زرد گردد روز گرما        (فخرالدین اسعدگرگانی )

بسیار سیه سپید کرده است / دوران سپهر لاجوردی


 ٣-  تناقص  (پارادوکس )

اگر دو مفهوم متضاد را به هم  نسبت دهیم یا آن دو را با هم جمع کنیم،  آرایه ی تناقص شکل می گیرد. آشتی دادن دو متناقص  را پارادوکس (متناقض نما) گویند.
نمونه :

" جیب هایم  پر از خالی است " که برای عمق بخشیدن به سخن، دو صفت متضاد "پر" و "خالی" را با هم  به کار برده ایم.

حاضر غایب، فریادسکوت و گشنه پلو  نمونه های دیگری از آرایه ی متناقض  است.
نمونه ها ی بیش تر:

-  جامه اش شولای عریانی است. (اخوان ثالث ) شولا (نوعی جامه ) که با صفت عریانی همراه شده است.
-  از تهی سرشار، جویبار لحظه ها جاری است. (اخوان ثالث) تهی  و سرشار دو صفت متضاد است.
-  دولت فقر خدایا به من ارزانی دار /  کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است (حافظ)
   دولت یعنی خوشبختی و ثروت، که متضاد فقر است.
-  ز کوی یار می آید نسیم باد  نوروزی /  از این باد ار مددجویی، چراغ دل بر افروزی  (حافظ)
    بر افروختن چراغ به باد نسبت داده شده است که خود عاملی است برای خاموش شدن چراغ
طنز یعنی گریه کردن قاه قاه / طنز یعنی خنده ی پر اشک و آه
 

۴-عکس (قلب) :

هرگاه در یک بیت یا عبارت، میان دو مورد پیوندی برقرارکنیم و سپس در بخش دیگری جای آن دو را با هم عوض کنیم و یا هرگاه نویسنده با جا به جا کردن اجزای ترکیب های وصفی و اضافی، ترکیب ها ی تازه پدید آورد.
نمونه:
-  حافظ  مظهر روح اعتدال و اعتدال روح اقوام ایرانی است .
-  برهنگی فرهنگی و فرهنگ برهنگی
-  بسیار اندک اند کسانی که هم حرف خوب می زنند و هم خوب حرف می زنند.


۵ ـ تلمیح :

در واژه به معنی "به گوشه چشم اشاره کردن" است و در اصطلاح ادبی بهره گیری از نقل قول ها،  آیات، احادیث، داستان ها و وقایع تاریخی است و یا آن که با شنیدن بیت یا عبارتی، به یاد داستان و افسانه، رویدادی تاریخی و مذهبی یا  آیه و حدیثی بیفتند، بدون آن که آن موضوع و داستان را تعریف کنند.
نمونه :

نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت / متحیرم چه نامم شه ملک لا فتی را  (شهریار)
که به حدیث "لا فتی الّا علی لاسیف  الّا ذوالفقار" اشاره دارد.
نمونه های دیگر:

-  آسمان بار امانت نتوانست کشید / قرعه کار به نام من دیوانه زدند  (حافظ )
-  چنین گفت پیغمبر راست گوی /  ز گهواره تا گور دانش بجوی          (فردوسی )
-  چه فرهاد ها مرده در کوه ها / چه حلاج ها رفته بر دارها                (علامه طباطبایی )
-  ما قصه سکندر و دارا نخوانده ایم / از ما به جز حکایت مهر و فا مپرس
-  گفت آن یار کز و گشت سردار بلند /  جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد
 

۶-  تضمین :

 هرگاه شاعر یا نویسنده ای در سخن خود از شعر یا نوشته ی دیگری بهره بگیرد، آرایه ی تضمین شکل می گیرد و به ترآن است که نام گوینده ی اصلی گفته شود.
نمونه :
چه زنم چو نای هر دم ز نوای شوق او دم /  که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را
"همه شب دراین امیدم که نسیم صبحگاهی / به پیام آشنایی بنوازد آشنا را"
که در این نمونه "شهریار" بیتی ازحافظ را تضمین کرده است.
نمونه ی دیگر:
چه خوش گفت فردوسی پاکزاد که رحمت بر آن تربت پاک باد
"میازار موری که دانه کش است / که جان دارد و جان شیرین خوش است"
که در ابن جا سعدی بیتی از"فردوسی " را تضمین کرده است.
نمونه ی دیگر:
آوردن متن عربی آیه یا حدیثی را در سخن، "درج" می نامند و اگر مضمون آیه یا حدیثی در سخن آورده شود، آن را "حل" می گویند و "حل  و درج " را اقتباس می نامند.


۷ـ اغراق (مبالغه، غلو) :

هنگامی است که شاعر یا نویسنده ای صفتی را در فرد یا پدیده ای برجسته کند که مطابق عرف و عادت جاری پذیرفته نیست و درعالم واقع امکان دست یابی به آن صفت وجود ندارد. مانند:

بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران /  کز سنگ ناله خیزد وقت وداع یاران
مانند ابر بهار گریستن و گریه ی درد آلودی که حتا سنگ را هم به ناله وا می دارد، بیانی آمیخته به اغراق است
هر شبنمی در این ره، صد بحر آتشین است / دردا که این معما شرح و بیان ندارد
قطره ی ناچیز شبنم را در راه عشق، صد دریای آتشین تصّور کردن بیانی اغراق آمیز است

 فردوسی می گوید:
که گفتت برو دست رستم ببند /  نبندد مرا دست، چرخ  بلند

ز سمّ ستوران درآن پهن دشت / زمین شش شد و آسمان گشت هشت
خروش آمد از باره ی هر دو مرد /  تو گفتی  بدرّید دشت نبرد
بر آن گونه رفتند هر دو به رزم /  تو گفتی که اندر جهان نیست بزم
شود کوه آهن چو دریای آب /  اگر بشنود نام افراسیاب
اغراق، مناسب ترین ابزار برای آفریدن صحنه های حماسی است.

 

۸ـ حسن تعلیل :

هرگاه شاعر یا نویسنده برای واقعیتی نه دلیل علمی و عقلی، بلکه دلیلی تخّیلی و ادیبانه و زیبا ارائه دهد.
نمونه:
از آن مرد دانا دهان دوخته است / که بیند که شمع از زبان سوخته است   (سعدی )
در این جا شاعر برای کم حرفی و سکوت مردم دانا علّتی ادبی و غیر واقعی ارائه می کند. (همین زبان است که به جان شمع آتش انداخته است).


۹ـ لفّ و نشر :

لفّ به معنی پیچیدن و نشر به معنی بازکردن و پراکندن است و در اصطلاح ادبی هنگامی است که دو یا چند چیز را نخست بدون توضیح در پی هم آوردند (لفّ) و سپس توضیحات مربوط به هر یک را ذکر کنند (نشر).
نمونه :
-  به روز نبرد آن یل ارجمند / به شمشیر و خنجر به گرز و کمند
   برید و درید و شکست و ببست /  یلان را سر و سینه و پا و دست   (فردوسی )
یعنی در روز نبرد آن یل ارجمند به شمشیر سر یلان را برید و به خنجر سینه شان را درید و به گرز پاهایشان را شکست و به کمند دست هایشان  را ببست.

اگر دو یا چند چیز که نخست بدون توضیح آورده می شود و توضیحات آن ها به تربیب در پاره ی دیگر آورده شود "لفّ و نشر" را مرتب نامند و اگر توضیحات به ترتیب نباشد، آن را "لفّ و نشر نامرتب (مشوّش )" می خوانند.
نمونه ی بالا  از انواع لفّ و نشر مرتب است.
نمونه ی لفّ و نشر نامرتب :
-  افروختن و سوختن و جامه دریدن /  پروانه ز من، شمع ز من، گل ز من آموخت  (بهار)
پروانه سوختن، شمع افروختن و گل جامه دریدن را از من آموخت .
نمونه ی دیگر:
-  چه باید نازش و نالش بر اقبالی و ادباری /  که تا برهم زنی دیده نه این بینی، نه آن داری (سنایی )

-  ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی /  من چشم تو را مانم، تو اشک مرا مانی
یعنی ای شاهد افلاکی من در مستی به چشم تو می مانم و تو در پاکی به اشک من می مانی
-  در باغ شد از قد و رخ و زلف تو بی
تاب  /  گلبرگ تری، سرو سهی، سنبل سیرآب

١۰ـ  ارسال مثل :

هرگاه شاعر یا نویسنده ای در سخن خود از ضرب المثلی بهره بگیرد، آرایه ی ارسال مثل پدید می آید.
نمونه :
هر کسی از ظّن خود شد یار من /  از درون من نجست اسرار من                      (مولوی )
مصراع اول امروزه به عنوان ضرب المثل به کارمی رود.
 نمونه های دیگر:
- سرم از خدای خواهد که به پایش اندر افتد / که در آب، مرده بهترکه در آرزوی آبی (سعدی )
- توسنی کردم ندانستم همی /  کز کشیدن تنگ تر گردد کمند                          (رابعه )

١١ـ تمثیل :

هرگاه برای روشن شدن مطلبی پیچیده، آن را به موضوعی ساده تر تشبیه کنیم و یا برای اثبات موضوعی نمونه ای بیاوریم، آرایه ی تمثیل پدید می آید.
نمونه :
-  من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش / هر کسی آن درود عاقبت کار، که کشت  (حافظ )
-  دل من نه مرد آن است که با غمش برآید / مگسی کجا تواند که بیفکند عقابی  (سعدی )
-  محرم این هوش جز بیهوش نیست /  مرزبان را مشتری چون گوش نیست        (مولوی )


١۲ـ اسلوب معادله :

در نوعی از تمثیل، گاهی دو موضوع گفته شده به گونه ای است که می توان آن دو را برابر با یکدیگر دانست. این ارتباط معنایی بر پایه ی تشبیه است و یکی مصداقی برای دیگری است. به چنین شکلی ازتمثیل، اسلوب معادله گفته می شود که در اشعار شاعران سبک هندی بیش تر از هردوره ی دیگری دیده می شود.
نمونه :
- دود اگر بالا نشیند کسر شأن شعله نیست / جای چشم ابرو نگیرد گر چه او بالاتر است (صائب )
-  آدمی پیر چو شد حرص، جوان می گردد /  خواب در وقت سحرگاه، گران می گردد        (صائب )
-  عشق چون آید، برد هوش، دل فرزانه را /  دزد دانا می کشد اول چراغ خانه را             (زیب النسا)
-  سعدی از سرزنش غیر نترسد هیهات / غرقه در نیل چه اندیشه کند باران را               (سعدی )
-  بی کمالی های انسان از سخن پیدا شود پسته ی بی مغز چون لب وا کند رسواشود
همان گونه که می بینید هر مصراع از این ابیات یک جمله ی مستقل است و می توان به راحتی جای مصراع ها را عوض کرد.
دود ≈ ابرو بالا نشستن ≈ جای چشم را گرفتن
حرص آدمی ≈ خوا ب پیری ≈ وقت سحرگاه
جوان شدن≈ گران شدن عشق ≈ دزد دانا
هوش دل فرزانه ≈ چراغ خانه از هوش بردن ≈ کشتن چراغ
دل من ≈ مگس غم ≈ عقاب
از پس غم برآمدن≈ افکندن عقاب شعله ≈ چشم

ارسال مثل، تمثیل و اسلوب معادله اغلب یک آرایه به شمار می آید.

 

١٣ـ ایهام :

یا تورایه به معنی به شک انداختن است و در اصطلاح ادبی، به کاربردن واژه یا ترکیبی در دو معنی نزدیک و دور به ذهن است و هر کدام از آن دو معنی را بتوان از آن برداشت کرد. ایهام، هنری ترین آرایه ی معنوی است و استاد مسلم آن حافظ است.
نمونه :
-  غرق خون بود و نمی مرد ز حسرت فرهاد /  گفتم افسانه ای شیرین و به خوابش کردم (رهی معیری )
که شیرین هم به معنی زیبا و دلنشین و هم نام معشوقه ی فرهاد است.
-  گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید /  گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
که بر آید هم به معنی طلوع کردن و هم به معنی اگر امکان داشته باشد است.

- خانه زندان است و تنهایی ملال /  هر که چون سعدی گلستانش نیست
گلستان به دو معنی باغ و کتاب گلستان سعدی است
نرگس مست نوازشگرِ مردم دارش / خون عاشق به قدح گر بخورد ، نوشش باد   (حافظ)
نرگس مست مردم دار یعنی چشمی که دارای مردمک است و خوش رفتار با مردم.

  
١۴- ایهام تناسب :

باتوجه به توضیح آرایه ی ایهام، هر واژه در سخن، هنگامی دارای ایهام تناسب است که تنها یکی از معانی آن را بتوان درجمله جای گذاری کرد و معنای دیگر آن اگر چه به دلیل تناسب و قرینه ای که درکلام دارد به ذهن خطور می کند ولی نمی توان آن را در جمله جای گذاری نمود.

حافظ می گوید:

گر در سرت هوای وصال است حافظا /  باید که خاک درگه  اهل هنر شوی
واژه ی "هوا" در این جا تنها به معنی "آرزو" به کار رفته است، ولی خواننده باخواندن مصراع دوم به دلیل تناسبی که میان "خاک " و هوا (یعنی آسمان ) وجود دارد معنای دومِ "هوا" را نیز که همان "آسمان" باشد به یاد می آورد، لیکن نمی توان این معنی ( یعنی آسمان) را در جمله جای داد.
 
-  آشنایی نه غریب است که دلسوزمن است / چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت
واژه ی غریب دارای دو معنی گوناگون است، یکی عجیب و دیگری ناآشنا، ولی تنها معنی عجیب را می توان در جمله جای داد ولی  معنای دوم نیز (یعنی ناآشنا) که با آشنا تضاد دارد به ذهن خطور می کند، پس واژه ی غریب ایهام تناسب دارد.

درمصراع دوم همین بیت نیز کلمه خویش دارای دو معنی " خود " یا " قوم و خویش " است ولی تنها معنی "خود" درجمله جای می گیرد ولی به علت تناسب و تضادی که با واژه ی بیگانه دارد، معنای دوم آن (یعنی خویش و خویشاوند) نیز به ذهن می آید، پس واژه ی "خویش" نیز ایهام تناسب دارد.


١۵- حس آمیزی :

آمیختن دو یا چند حس را با یکدیگر حس آمیزی گویند. مانند: " بوی لطیفی به مشام می رسد " که با آن که " بو" به حّس بویایی و لطافت به حس لامسه مربوط است، ولی لطافت به بویایی  نسبت داده شده است .
نمونه های دیگر:

دیدی چه گفت،  بوی تلخ،  قیافه بامزه،  برخورد سرد

" مزه پیروزی راچشید ".

" بردوش زمانه لحظه ها سنگین بود ". (سنگین  بودن که مربوط به احساس وزن است به لحظه ها نسبت داده شده است .

" جان از سکوت سرد شب دلگیر می شد". (سرد بودن به سکوت شب نسبت داده شده است).

از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر /  یادگاری که در این گنبد دوّار فتاد

دیدن صدا: آمیخته شدن دوحس بینایی و شنوایی

 

١۶- تشخّص  (شخصیت بخشی) :

هرگاه با نسبت دادن عمل، حالت و یا صفت انسانی به یک پدیده (غیرانسانی ) به آن جلوه ای انسانی ببخشیم، آرایه ی تشخص پدید می آید.
نمونه :

به مغرب سینه مالان قرص خورشید /  زمان می گشت پشت کوهساران  (بیدل)
از نسبت دادن قید سینه مالان به خورشید آرایه ی تشخص پدیدآمده است .
نمونه ی دیگر:
-  آن همه ناز تنّعم که خزان می فرمود / عاقبت در قدم باد بهار آخر شد

صبح امید که بُد معتکف پرده غیب  / گو برون آی که کار شب تار آخر شد   (حافظ )
-  طعنه بر طوفان مزن، ایراد بر دریا مگیر /  بوسه بگرفتن ز ساحل، موج را دیوانه کرد
دیوانگی و بوسه گرفتن به موج نسبت داده شده است.

شرح ابیات زبان وادبیات فارسی سال چهارم کل کتاب

درس اول (نی نامه)

1- گوش کن که نی ( مولانا )چگونه  حکایت می کند و از جدایی خود از عالم معنا گلایه  و شکایت  دارد.

2- از آن زمان که مرا از  عالم معنا  جدا کرده اند  همه ی هستی از فریاد   من ناله   سر داده اند .

3- برای بیان  در اشتیاق ، شنونده ای  می خواهم   که دوری  از حق  را ادراک   کرده و دلش از درد  و داغ  فراق  سوخته   باشد .

4- هر کس که   از وطن  اصلی خود ( بازگشت به سوی خدا )  دور شده باشد،  دوباره  خواهان  بازگشت  به آن جاست .

5- من ناله ی  عشق  به حق  را برای  همه  سر دادم  و سالکان ( رهروان  راه حق ) و غیر سالکان ( دور افتادگان از حق) همنشین شدم

6- هر کسی در  حدّ  فهم  خود با من  همراه  و یار شد  اما حقیقت  حال مرا  در نیافت .

7- اَسرار  من در ناله  های  من نهفته  است  اما  چشم  و گوش  ظاهری  نمی تواند راز  و حقیقت  این ناله  را دریابد .   ( تنها  با چشم و  گوش دل  میتوان  آن را ادراک کرد .)

8- گرچه جان، تن را ادراک  می کند و  تن از جان آگاهی  دارد و هیچ یک  از دیگری  پوشیده نیست  اما توانایی  دیدن جان به  هیچ  چشمی  داده نشده  است .

9- این صدای نی برخاسته  از آتش عشق ،  یاد هوا  نیست . کسی  که این آتش عشق  ندارد الهی  نیست  و نابود شود.

10- این اثر  عشق است  که نی را به نوا آوردها ست و این شور  عشق  است که باعث  جوشش  می شود ( همه چیز  از عشق  به وجود  آمده است . )

11- نغمه های  نی همدم  هر عاشق  هجران  دیده است و راز او را  فاش  می کند  و برای  کسی  که جویای  معرفت  است  پرده ها را از مقابل  چشم  رو برمی دارد  تا معشوق  حقیقی را  ببیند .

12- نی هم  زهر است  و هم پاد  زهر .  در عین درد آفرینی  ، درمان   بخش  نیز هست  وکسی چون نی ،  دمساز  و همدم  واقعی  برای عاشق  هجران دیده نخواهد  بود . (  به ظرفیت  وجودی  افراد بستگی  دارد ) .

13- نی،  داستان راه  خونین  عشق را  بیان می کند  و از قصه ی  عشق  عاشقانی  چون مجنون  که سراسر درد  و رنج است  سخن به  میان می آورد .

14- حقیقت  عشق  را کسی  جز عاشق  درک نمی کند زیرا  تنها عاشق  محرم است  . همان طور  که گوش  برای ادراک  سخنان  زبان ، ابزاری  مناسب است .

15- عمر ما  در غم  و اندوه  عشق  سپری  شد و روزهای  ما با  سوز  و گدازهای  عاشقانه  همراه  بود .

16- اگر روزها سپری  شد مهم نیست ، ای کسی  که در پاکی  نظیر نداری ، تو  برای ما بمان .( الطاف  تو  متوجه  ما باشد ) که  چون  تو پاک  ومقدس  نیست .

17- تنها  ماهی دریای  حق ( عاشق ) است  که از  غوطه  خوردن در آب عشق  و معرفت  سیر نمی شود .  هر کس از  عشق  بی بهره  باشد ،  ملول  و خسته  می شود .

18- آن که  راه عشق  نسپرده ، از  حال عارف  و اصل  بی خبر است ، پس  باید سخن  را کوتاه  کرد و به پایان  رساند .

درس دوم

مناجات

1- خداوند! فقط  تو را ستایش  می کنم  چون پاک  و پروردگار هستی  و تنها  آن راهی  را می روم  که تو آن را   به من نشان بدهی.    ( آن  راهی  را خواهم  رفت   که تو راهنمایم  هستی )

2- فقط  به درگاه   تو روی  می آورم  و تنها در پی  فضل و بخشش  تو هستم . فقط  تو را به یگانگی  می ستایم چرا که   شایسته ی  یگانگی هستی .

3- خداوندا  تو دانا، بزرگ ، بخشنده  ومهربان هستی . تو  عامل  بخشش  و شایسته ی  ستایش  هستی

4- خداوند!  نمی توان  تو را  توصیف  کرد چون در فهم  وادراک  ما نمی گنجد  ونمی توان  کسی را   به تو مانند کرد  چرا که   تو از  خیال  و تصور  ما بیرون  هستی .

5- خداوندا !  تو بسیار  عزیز،  بزرگ ، دانا ، اطمینان بخش ، نور، شادی،بخشنده  و پاداش  دهنده  هستی ( همه ی  این ویژگی ها  به کمال  در تو وجود دارد )

6- خداوندا !  تو به همه ی  امور  پنهان آگاهی  داری  و همه ی  هیب ها را  می پوشانی  و همه ی  کم و زیاد  شدنها  به دست  توست .

7- خداوندا !  سنایی  با تمام وجود  تو را به یگانگی  می ستاید  امید است (شاید) که برای  او از آتش  دوزخ  رهایی باشد.

حُسن  وهستی

1- وقتی  که  در روز ازل زیبایی  تو به   من توجه   کرد . (عنایت  تو شامل  حال  من شد )  جمال خود  را به من  نشان  داده و  مرا  عاشق  و دلباخته ی  خود ساخت . 

2- من به ناز و آرامش  در عالم  نسیتی خوابیدم بودم وز یبایی  تو باعث  شد که   من خلق  بشوم  وبه عالم  هستی  بیایم .

درس چهارم

کاوه ی دادخواه

1- هنگامی  که جمشید خودبینی  و ناسپاسی  با خداوند را شروع کرد ، سرانجام  شکست  خورد و  حکومتش  سرنگون شد .

2-  چه خوش  گفت آن  سخنگوی  بزرگ  و هوشمند  که وقتی  پادشاه  شدی  در بندگی  و اطلاعت  از خدا  کوشا باش .

3-  هر کس  که به خدا  کفر بورزد  و ناسپاسی کند از هر طرف  ترس وهراس  وجود او را فرا  می گیرد .

4-  روزگار  جمشید  نا به سامان  شد (  بدبخت شد )  و شکوه  و فروغ  ایزدی  از وجود  او دور شد .

5-  راه و رسم   خردمندان   از میان رفت  و انسان های  بدکار  بر جامعه   مسلط  شدند و شهرت  یافتند .

6- دانش و  فضیلت  بی ارزش  شد و جادوگری  و نیرنگ  رونق یافت . صداقت  از میان رفت و تجاوز  به حقوق  مردم علنی شد .

7- بدکاران  دست به  کارهای   زشت زدند  و از نیکی  و راستی  مخفیانه  سخن  می گفتند .

8- ضحاک  جز بدآموزی  و کشتن انسان ها و غارتگری  و سوزاندن  خانه و زندگی مردم   چیز دیگری  نمی دانست .

9-  همان لحظه  ناگهان از  درگاه ضحاک  خروش  و فریاد  کاوه بلند شد .

10- کاوه  ستم  دیده را نزد  ضحاک  فرا خواندند و او را در کنار  بزرگان   دربار  نشاندند.

11- ضحاک ،  خشمگینانه  نام کسی را   که به کاوه   ظلم کرده   بود ، از او پرسید .

12- کاوه فریاد اعتراض سرداد و با عصبانیت و تضرع گفت :  از شاه ستم  دیده ام  . ای پادشاه ،  من  کاوه ی  دادخواه هستم .

13- من مرد   آهنگر  بی آزاری  هستم که  از طرف  شاه من  ظلم  می شود .

14-  اگر تو پادشاه هستی  و یا همچون  اژدها ، باید  در مورد  شکایت  من داوری  و قضاوت  شود .

15-  اگر تو پادشاه  همه ی  جهان هستی  پس چرا  این همه رنج  و سختی  نصیب  ما شده است .

16- لازم است  برای این  اقدام  المانه ( کشته شدن  فرزندانم )  به من حساب  پس بدهی  تا مردم   جهان شگفت   زده شوند .

17-  شاید در این  حساب پس  دادن   تو مشخص  شود که  چگونه   نوبت به فرزندان  من رسیده است .

18- چرا باید  در میان   هر انجمن  و گروهی  مغز  فرزندان   من خوراک   مارهای  تو شود .

19-  وقتی  کاوه در دربار ضحاک  این استشهاد  نامه را  خواند ،  فوراً  رو به سوی  بزرگان   آن کشور  کرد .... .

20-  فریاد برآورد : ای کسانی  که همدستان   ضحاک  دیو صفت   هستید  و از  خداوند   جهان هیچ   ترسی  در دل  ندارید ...

21- شما  با این   کارتان ( پذیرفتن  سخن ضحاک )  گناه کار هستید  و جایگاهتان  جهنم است .

22-  من این  استشهادیه   نامه را  تأیید  و امضا نمی کنم  و هرگز  از پادشاه  نمی هراسم

23- کاوه فریاد  زدو در حالی  که از شدت   خشم   می لرزید  از جای خود  بلند شد  و استشهادیه   نامه را پاره   کرد و زیرپا انداخت .

24-  فرزند  عزیز و گرامی  مایه ی  او همراهش بود ، از بارگاه  پادشاه  فریادکنان  به بیرون ( خیابان ) رفت .

25- وقتی که  کاوه از  دربار پادشاه  بیرون آمد  مردم بازار  دور او جمع  شدند .

26-  کاوه خروش و فریاد  سرداد  و همه ی  مردم جهان  را به سوی عدالت   و دادخواهی  فراخواند .

27- آن چرمی  را که آهنگران   به هنگام  ضربه ی  پتک  برپای خود  می پوشانند ...

28-  کاوه آن چرم  را بر سر  نیزه گذاشت  و همان زمان   مردم پیرامون   او جمع شدند  وشورش  و غوغایی  برپا شد .

29-  کاوه با فریاد  و خروش  در حالی که  نیزه در دست داشت ، فریاد  می زد  که ای  بزرگان   خداپرست ...

30-  کسی که علاقه ی فریدون  را در دل دارد ، از  اطاعت  و اسارت  ضحاک   خارج شود .

31-  حرکت  کنید ( قیام کنید )  و علیه   ضحاک  بشورید  که این پادشاه (ضحاک )  شیطان  است و قلباً  دشمن  خداوند است .

32- با آن چرم  کم ارزطش (درفش کاویانی )  دوست از  دشمن   شناخته شد .

33- آن مرد پهلوان ( کاوه )  پیشاپیش  مردم به راه   افتاد  و سپاه  بزرگی  با او همراه   شدند .

34-  کاوه  جایگاه   فریدون  را می دانست   راه خود را پیش گرفت   و مستقیم   به سوی  فریدون  رفت .

35-  در همه جای  شهر مردم   حضور داشتند  و همچنین   افرادی  که جنگجو  بودند .

36-  مردم از بالای  دیوارها و بام ها خشت  و سنگ  پرتاب  مر کیدند  و در کوچه ها  نیز  خنجر  و تیر می انداختند ...

37-  بارش  خشت  و سنگ و تیغ  و تیرمثل  بارش تند  باران آن چنان  زیاد بود   که جای  سوزن انداختن  نبود . (  گستردگی و به کارگیری  ابزارهای  نبرد  و ازدحام   و شدت   شورش مردم مورد  نظر است ).

38-  تمام   جوانان  شهر  همانند  پیرانی  که در جنگ   ماهر و کارآزموده بودند ...

39-  به لشکر  فریدون  پیوستند  و از حیله   و نیرنگ   ضحاک   رها شدند .

 درس پنجم

گذر سیاوش از آتش

1- روحانی مشاور  دربار  به کیکاوس چنین   گفت که   درد تو ( موضوع  سیاوش و سودابه ) پنهان   نمی ماند .

2-  اگر می خواهی  حقیقت  آشکار  شود باید  به آزمایش  و امتحان ( سیاوش  یا سودابه )  بپردازی.

3-  هر چند  فرزند ( سیاوش ) عزیز است   اما بدگمانی  نسبت به  او دل شاه را آزرده   خواهد کرد .

4-  از طرف دیگر  شاه نسبت به   سودابه  نگرانی  خاطر داشت .

5-  اکنون  که سخن های  مختلف  در این مورد   گفته شد   باید  یکی از این   دو ( سیاوش  یا سودابه ) از آتش بگذرد .

6- راه و رسم  روزگار چنین   است که هرگز  به بی گناهان  آسیبی نمی رسد .

7-  کیکاوس  سودابه  را نزد خود  فرا خواند  و او را با سیاوش  رو به رو  کرد .

8-  سرانجام  کیکاوس  گفت دل  و جانم از  دست شما  دو نفر آرامش  نمی یابد . ( به هر دوی  شما مشکوک  هستم )

9- مگر این که  آتش سوزنده   گناهکار  را مشخص  کند و فوراً  او را  رسوا  نماید .

10-  سودابه   این گونه   پاسخ داد  که من در  سخنان  خود راستگو هستم .

11- سودابه گفت  : باید   سیاوش  را اصلاح   و تنبیه   کرد زیرا   او کار زشت   انجام داد و به دنبال فساد  گشته است .

12-  کیکاوس به سیاوش  گفت رای  و نظر  تو در این  باره چیست ؟

13-  سیاوش  این گونه   پاسخ داد  که ای پادشاه ، در مقابل  این تهمت ، آتش  جهنم برای  من ناچیز  و کوچک است  .

14- سیاوش  گفت اگر  قرار بر عبور  از میان کوهی از آتش باشد ، برای  من آسان است .

15-  کیکاوس  به خاطر  فرزند و همسر  نیک نژاد  مضطرب  و نگران  شد.

16- کیکاوس با خود گفت  اگر یکی از  این دونفر ( زن و فرزندم ) بدکار  و گنهکار  باشند بعد از  این کسی  مرا پاداه   نمی خواند.

17- وقتی فرزند  و زن که  در حکم خون  و مغز  من هستند  چنین کنند ،  دیگر برای  کسی چیزی  عجیب تر   از این  خواهد بود ؟      ( اظهار تأسف کاووس از بر باد رفتن  حیثیت )

18- بهتر است   که از این   کار زشت   دوری کنم و برای رفع  مشکلم ،  چاره ای اساسی بیندیشم .

19- آن فرمانده  خوش گفتار  چه خوب  گفت  که با شک  و دودلی  فرمانروایی  نکن .

20-  کیکاوس  به وزیر  فرمان داد  که  شتربان  صد کاروان  شتر از دشت بیاورد .

21-  شتران برای  آوردن هیزم  حرکت  کردند  و تمام مردم  ایران برای  تماشا  رفتند .

22- به دستور  کیکاوس  ساربان  با صد  کاروان  شتر سرخ  موی  هیزم آورد .

23- در دشت  به اندازه  دو کوه  هیزم قرار دادند و مردم  زیادی  دسته جمعی  به تماشا  می رفتند .

24- فضای خالی  بین دو کوه  هیزم  به اندازه ی  بود که چهار  نفر سوار به سختی می توانستند از آن عبور  کنند .

25-  در آن زمان ( زمان کیکاوس ) را ه و رسم  شاهان در تشخیص  خطاکار از درستکار  این گونه بود .

26- پس از آن شاه  به روحانی دربار  دستور داد که نفت سیاه بر روی چوب ها  بریزند.

27-  دویست مرد آتش افروز آمدند و به هیزم  ها آتش  زدند و در آن می دمیدند و از زیادی دود انگار که روز  به شب  تاریک   تبدیل  شد .

28-  با اولین  دمیدم  در هیزم ها ، همه جا  از دود سیاه  شد و خیلی  زود آتش شعله کشید .

29- با شعله ور شدن  آتش ،  زمین از آسمان  روشن تر  ودرخشان تر  شد ،  مردم فریاد  وهیاهو  می کردند و آتش شعله می کشید .

30- همه ی مردم  متاثر  و غمگین  شدند و بر چهره ی  خندان  سیاوش  گریستند .

31- سیاوش  هشیارانه  و با لباس  های سفید  در حالی  که لبی  خندان  و لی پر از امید داشت ، آمد (  آگاه ، تمیز ، خندان ، امیدوار) .

33- سیاوش  بر یک  اسب سیاه  عربی  و تندرو  سوار شده بود .

34- آن گونه  که رسم  و شیوه ی  کفن پیچیدن است  سیاوش  به خود  کافور زد  و آماده ی  مرگ شد .

35-  وقتی  سیاوش  به نزد کاووس بازگشت  از اسب  فرود آمد  وبه او  تعظیم   کرد .

36- چهره ی  پدر را شرمگین  دید و سخن  گفتن   او را  نسبت به   خود نرم   و محبت  آمیز  یافت .

37-  سیاوش  به پدر گفت  غمین  مباش  چرا که   کا ر روزگار  چنین بوده است .

38-  وجودی  پر از شرم  و حیا  و ارزشمند   دارم و اگر   واقعاً  بی گناه باشم  ،(  که هستم ) نجات   خواهم یافت .

39-  اگر چنان  که من گنهکارم  خداوند   جهان آفرین   مرا حفظ  نمی کند ( در آتش  می سوزم )

40-  من به  خواست و یاری خداوند نیکی  دهنده از این  کوه آتش  ترس و اضطرابی  ندارم .

41-  از مردم   حاضر در  دشت فریادی  بلند شد  و نصیب  مردم جهان  از این   کار غم  و اندوه شد .

42- سیاوش  اسب را  به سرعت به حرکت درآورد وآزرده دل نشد و خود  را برای  جنگ  با آتش ( رفتن  به درون آتش ) آماده کرد .

43-  آتش از  هر طرف  شعله   می کشید  وکسی  کلاه خود  و اسب  او را ندید  . (  هیچ اثری  از سیاوش  نبود )

44- مردم دشت  با چشمانی  گریان منتظر  بودند که سیاوش  چه زمانی از آتش بیرون  می آید .

45- هنگامی  که سیاوش  را دیدند ،  از این که   از آتش بیرون   آمد فریاد  و خروش  مردم بلند  شد .

46-  اسب و ابتس  سیاوش  چنان  به نظر می رسید  که گویی از گلستان  عبور کرده است . ( آتش  هیچ اثری  بر آن ها نگذاشته  بود )

47-  وقتی لطف  و بخشش  خداوند  در کار باشد ، تأثیر  آب و آتش  یکسان  می شود .

48-  هنگامی  کهس یاوش  از آتش  گذشت   همه ی مردم  حاضر در دشت  و شهر فریاد  شادی  سر دادند .

49- سواران  لشکر  به هیجان   آمدند و همه ی  مردم دشت پول  و سکه  جلوی  پایش  می ریختند . ( به شکرانه  ی سلامتی  او )

50- در بین مردم  از کوچک  و یزرگ  شادمانی  بسیاری  وجود داشت .

51- مردم به همدیگر  مژده  می دادند  که خداوند عادل ،  سیاوش  بی گناه   را مورد   عفو و  بخشش  قرار داد .

52-  سودابه  از شدت خشم  و ناراحتی ،  موی سرش  را می کند .   اشک می رسخت  و صورت خود را  زخمی  مر کید .

53-  وقتی  که سیاوش  بی گناه  به نزد  پدر رفت ،  اثری از دود  و آتش  و گردو خاک   بر بدن نداشت .

54-  کیکاووس  از اسب  پایین آمد  و با شپیاده  شدن   او سپاهیان   نیز از اسب  پیاده شدند .

55- کیکاووس  سیاوش  را به گرمی  و محکم   در آغوش گرفت   و از کار زشت   خود عذر  خواهی  کرد .

 درس ششم

دریای کرانه ناپدید

1- عشق او مرا گرفتار کرد  و تلاش  فراوان  برای  رهایی  از عشق او سودمند  واقع نشد .

2- عشق  همانند دریایی بی پایان  است .  ای انسان  عاقل، در دریای عشق نمی توان شنا کرد (راه عشق  با عقل  طی  نمی شود )

3- اگر می خواهی عشق را  به مرحله ی کمال برسانی ، باید  ناملایمات و سختی ها ی فراوانی را تحمل کنی.

4- در راه عشق ، زشتی ها ، بدی ها  و تلخی  ها را باید  زیبا وش یرین  تصور کرد ( باید  ناملایمات  را پذیرفت )

5-  در راه عشق  سرکشی  و عصیان  کردم ( برای  رهایی از کمند  عشق تلاش  کردم ) ،  امام نمی دانستم  که هر چه  این کمند  عشق  را بکشم  بیشتر  اسیر  خواهم شد  ( کمند  تنگ تر و محکم تر خواهد شد )

درس هشتم اکسیر عشق

1-  ای معشوق من ! از  در وارد شدی  و من از  شدت   شوق  از خود بی  خود شدم   انگار   که به جهان  دیگر رفتم ( مُردم )

2- منتظر بودم ،  تا کسی  خبری  ازمعشوق  به من بدهد  . همین   که معشوق  آمد  من بی  هوش شدم .

3- با خودگفتم  معشوق  را ببینم  شاید سوز  اشتیاق  من آرامش  یابد ،  اما وقتی  او را دیدم   شور و اشتیاقم  بیشتر شد .

4-  من همچون  شبنمی  ناچیز  و بی مقدار  در مقابل  خورشید   بودم و به مدد گرمای  عشق  تو به  والاترین   مرتبه  رسیدم .

5- توانایی رسیدن به معشوق(وصال) برای من ممکن نشد،هر چندکه برای رسیدن به او گاهی به آهستگی وگاهی با شور و اشتیاق  رفتم.

6-  برای این که بتوانم  راه رفتن او را ببینم و سخنانش  را بشنوم ، تمام  وجودم  گوش شد برای  شنیدن  و چشم شد برای دیدن .

7- من چگونه می توانم  به او نگاه نکنم  زیرا در اولین نگاه   بادیدن  اوب ینا شدم .

8- اگر یک روز آسوده  و آرام زندگی  کرده باشم ، نسبت   به تو  وفادار  نبوده ام

9- معشوق  قصد  بهدام انداختن  مرانداشته است ، من   به میل  خود اسیر نگاه  و شیفته ی  او شدم .

10-  به من  می گویند : ای سعدی ، چه کسی  روی سرخ   و شاداب  تو را زرد و بیمار  کرد ؟  می گویم :   عشق،  وجود  بی ارزش   مرا  ارزشمند کرد .

درس دهم

دولت یار

1- زمان دوری و جدایی از یار به پایان  رسید .  فالی  گرفتم  و کارها  مساعد  و به سامان شد .

2- آن همه تکبر  وخودنمایی  و خوش  گذرانی  که خزان  ( حکومت  امیر  پیرحسین )  انجام می داد ، سرانجام   باآمدن بهار ( حکومت  شیخ  ابو اسحاق )  به پایان رسید ( بهار  تمام  ناز وتکبر  پاییز  را از بین  برد .)

3-  خدا را شکر  که به نیک  بختی  و شکوفایی  گل و رسیدن بهار  ( به قدرت  رسیدن ابواسحاق) تکبر  و غرور  باد سرد  زمستانی و   شکوه و قدرت   خار (  حکومت  امیر پیر حسین )  به پایان رسید .

4-  به آرزوها که همچون  صبح روشن  ، در شب تاریک  پنهان   شده است ، بگویید   شاهر شود  زیرا کار  شب ناامیدی ( حکومت  امیر پیرحسین )  به پایان رسیده است .

5-  آن همه  پریشان   حالی  و غم و  اندوه   دوران  طولانی ظلم با آمدن  یار ودر سایه ی  لطف  اوبه پایان  آمد . (  با آمدن  حکومت  ابواسحاق  روزگار ستم  پایان یافت .)

6-  با این که  دولت تو روی  نمود ولی  من  به دلیل  بد عهدی  و پیمان   شکنی  روزگار ،  هنوز  باور ندارم  که قصه ی  طولانی  غم و   اندوه ما  به پایان  رسیده باشد .

7-  ای ساقی ، لطف  ومحبت  کردی امیدوارم  همیشه   شاد کام  باشی  چرا که   با چاره  اندیشی  تو آشفتگی و پریشان   حالی ما  پایان گرفت . (  آشفتگی  های اجتماعی  دورا ن حکومت  امیرپیرحسین به پایان رسید )

8- اگر چه کسی  حافظ را  چیزی  به حساب  نیاورد  اما خدا را  شکر که  آن همه  رنج  و سختی  به پایان  آمد .  ( بیانگر  شکر و شادی  عارفانه  و ترجمان  عاطفی  و روحی  شاعر )

درس یازدهم

اشارت صبح

1- برق آسمان با تمام  درخشندگی اش  در مقابل  شور و اشتیاق  عشق  من ، همانند جرقه ای  کوچک است  وشعله  نیز در برابر  آتش عشق  من همانند  طفلی  نی سوار ،  حقیر و ناتوان است .

2- تمام آرزوهای  دوعالم  ( رسیدن   به قدرت   و شکوت  دو جهان )  در نظر من  به اندازه ی  غباری  از یک  مشت   خاک است .

3-  گل و لاله  به دلیل  خمیازه   کشیدن ( شکفته شدن )  زخمی ( پرپر)  می شوند .   خوشی های  این جهان   جز خماری  زودگذر  چیز  دیگری  نیست .

4-  ما و من (  وجودهای  عاریتی  و عارضی )  مانند آیینه  دارانی هستند  که زیبایی  خداوند را نشان  می دهند و خود  ناپاردارند . پس  نباید  به آن ها ( حسن های  عاریتی ) نازید .

5-  صبح ها  از پی هم  می آیند  و  می روند  و به ما بایاد آوری  می کنند  که زندگی دنیایی  و عمر  انسان کوتاه   و زوددگذر است  .

6-  چون ما اسیر  دریای تو  هستیم ، تصور  می کنیم  که حقیقت   هستی را  شناخیتم  درحال  که هنوز  به سواحلی  بیشتر  نرسیده ایم . (  آگاهی های  ما  تنک  مایه  وکم عمق  است . )

7- ای انسان !  من و تو نباید  از هم غافل  باشیم  چرا که   فرصت   و عمر ما کوتاه  و زودگذر است  .

8- ای بیدل !  فخر و نازش  این  افراد  سست اراده  به مال  و مقام  دنیایی ، ننگ  آور است .

مجنون و عیب جو

 

1- روزی شخص  عیب جویی  به مجنون   گفت که  مجنون بهتر  و زیباتر  از لیلی  پیدا کن .

2- اگر چه لیلی  در نظر تو  زیباست ، اما در هر  عضو از  اعضای زیبا ی اوعیب  و نقصی  وجود دارد .

3- مجنون  از این سخن  عیب  جو خشمگین  و عصبانی  شد و در آن حالت   خشم ،  با خنده گفت : ...

4-  اگر لیلی  رااز دید  مجنون  نگاه کنی ،  به جز زیبایی  و نیکویی  اوچیز دیگری  نخواهی  دید .

5-  تو که  به زلف  وچهره ی  لیلی  می نگری  و اهر  بین هستی ، کیفیت  حسن او را  درک  نخواهی کرد .

6- تو قد و قامت   و ظاهرش  را می بینی ،  در حالی  که مجنون   جلوه  گری و نمایش  ناز و کرشمه   او را می بیند  تو فقط  چشم زیبای  او را می بینی ،  حال آن که  مجنون   نگاه  نافذ  و تیرانداز  او را می بیند .  ( نکوهش  ظاهر بینی  و توصیه   به باطن  نگری)

7- تو موی  او را می بینی ( به ظاهرش توجه  می کنی )  اما مجنون  به پیچ  و تاب مویش ( عمق  زیبایی او )  می نگرد .   تو ابروی  زیبای او را  می بینی  اما مجنون به اشاره های  ابرویش  می نگرد ... ( نکوهش  ظاهر بینی  و توصیه   به عمیق  نگری)

8- دل مجنون  از خنده ی  شیرین لیلی  خون شده است ( ناراحت  و غصه دار  است )  اما تو  تنها  لب و دندان  او را  می بینی  که چگونه   است و از کیفیت   خنده ی  او آگاه  نیستی .

9-  آن کسی  که تو  نام لیلی  را بر او  گذاشته ای ،  آن لیلی ای  نیست  که ارام  و قرار  را از من  ربوده  و مرا عاشق  خود ساخته است .

درس دوازدهم

قلب مادر

1- معشوقه  به عاشق  خود پیغام  فرستاد  که مادر تو با من  جنگ  و دعوا  می کند .

2- مادر  تو هر کجا مرا می بیند  از دور اخم  می کند و ناراحت  و خشمگین  می شود .

3- با نگاه  خشمگیانانه ی خود تیری  بر دل  زود رنج  من می زند . ( مادرت  با نگاهش  مرا آزار می دهد )

4- از خانه مرا  دور می کند  و به بیرون  می اندازد ،  همانند سنگی  که از  دهن  قلاب  سنگ  به بیرون  پرتاب  می شود .

5- تا وقتی  که مادر سنگ  دل و بی رحم تو زنده است  شیرینی زندگی  در کام من  و تو تلخ  خواهد بود .

6- تا زمانی  که مادرت  را نَکُشی  با تو صمیمی  و یک  رنگ  نمی شوم .

7- اگر تو  می خواهی  به وصالم  بررسی  باید  هم اینک ، بدون  ترس و معطلی...

8- بروی و سینه ی کینه  توز و بی محبت  او را پاره  کنی و دلش  را از آن سینه ی  تنگ  و کوچک  بیرون بیاوری .

9-  دل  مادر را درحالی  که هنوز گرم و خون  آلود است ، برای  من می آوری  تا غبار  کینه  و کدورت  از قلبم  پاک شود .

10- عاشق  نادان بی ادب که نه ، بلکه  آن بدکار  بیآرو  و بی حیا ...

11- ... احترام  و حرمت  مادری  را فراموش  کرد و مست  از شراب  و دیوانه  از بنگ ( حالت  عادی نداشت ) ...

12- رفت و مادرش  را به زمین  زد و سینه ی  او را شکافت  و دلش را  به دست  گرفت .  (  دل مادر  رادرآورد  و  او را  کَُشت )

13-  در حالی  که قلب  مادر همانند  نارنج  در دستش  بود ،  قصد رفتن  به منزل  معشوقه  نمود.

14-  اتفاقاً  دم در به زمین  خورد  و ارنج او  کمی زخمی شد .

15-  دل مادر   که هنوز  گرم بود  و می تپید ، از دست  فرزند  بی شعورش  بر زمین افتاد .

16-  وقتی  که دوباره  از زمین بلند شد ، قصد  برداشتن دل مادر کرد .

17- متوجه شد  که از آن دل  خون آلود  این صدا  آهسته  به گوش  می رسد ...

18- آه که  دست پسرم  زخمی شد .  وای  که پای  پسرم  به سنگ خورد .

درس سیزدهم

کیش مهر

1- بارها گفته ام و باز هم  می گویم  که مذهب  و آیین   من عشق  ورزی  به دلبران  است .

2- در مذهب وآیین عشق ورزی، پرستش با مستی همراه است و انسان های عاقل از گروه مستان خارج هستند. (بیانگر تقابل عقل و عشق)

3- عاشقان توجهی  به شادی  و آسایش  و لذات  جسمانی  ندارند .( بیانگر  ریاضت عارفانه )

4-  در کوی  عاشقان  میان دل  آن ها  وخواسته ها  و آرزوهایشان  موانع  و فاصله  های زیادی قرار دادند .

5-  چه بسیار عاشقانی مثل فرهاد در کوه ها جان سپردند و چه بسیار عارفانی مانند حلاج  بر بالای دار رفتند ودر راه عشق  جان  باختند .

 6- جهان چیزی  جز عشق  و محبت  به یار ندارد  و اگر هم  داشته باشد  انبوهی  از تصورات   و گمان  های باطل  است .

7- اما جوانمردان  و آزادگان  هرگز  به تعلقات  بی ارزش  دنیوی  توجهی  ندارند .

8-  عاشقان بزرگ  که ازاده  هستند  وابستگی  های دنیا را  از جان  خود دور ساختند .

9-  چه بسیار  عاشقانی  که در راه عشق  در خون  خویش غلتیدند و رفتند .

10-  هنگام بهار که آسمان  قطرات  باران را بر سر باغ  و گلزار می ریزد ...

11- سبزه ،  دشت و صحرا  را می پوشاند وگل در گلزارها  می روید وشکوفا  می شود ...

12-  بوته ی  گل که در کنار جویبار  روییده، چهره ی  خود را در آب صاف  آرایش می دهد...

13- شاخه ی گل سرخ در آغوش گل نیلوفر  قرار می گیرد و شکوفه های انار ( در هنگام  فرو ریختن ) با صد گونه جلوه  و ناز  به رقص  در می آیند ...

14-  باد بامدادی غنچه را شکوفا  می کند و بلبل  نغمه ی  خوش  و دلنشین  می خواند ...

15-  پس در آن  وقت  به یاد ابروی  خمیده ی  زیبا  رویان  در مجلس  عاشقان  و عارفان   سرمست ، شراب  عشق الهی  بنوش .

16- با نوشیدن   شراب  عشق الهی ، اسراسر هستی  را دریاب  زیرا شراب عشق ، سختی ها را آسان  می کند .

17- دنیا  جز مکر و افسانه  ای بیش  نیست و حتی  کسانی چون  خشایارشاه  فریب  دنیا را  خوردند و گمراه   شدند .

18- آگاه باش  باش  و فریب  این دنیا  را نخور زیرا در  کنار  زیبایی ها و لذات  این جهان ، سختی  ها و رنج  های فراوان  وجود دارد .

19-  پی در پی  شراب  عشق  ومعرفت  را بنوش  و از مستی  آن گرم  و پرنشاط  باش. ( به این کار مشغول باش )،  بگذار  عیب  جویان  خرده  بگیرند و تو اعتنایی  به آن نداشته باش.

                                                                          رنج بی حساب

1- ما را با قلبی آزرده  و مجروح  و سینه ای  دردمند در این رنج  فراوان  ( دوری از معشوق )  رها کنید .

2- عمری در غم دوری از معشوق  سپری شد ،  من همانند  مرغی  در درون  آتش  و ماهی  بیرون از آب  مانده ام .

3- از این زندگی  و رنج های آن ،  خوشی  ومستی  عارفانه  نصیبم  نشد و پس از طی دوران  جوانی ، پیری  فرا رسید  درحالی که  همچنان  غرق  در بیهودگی  و بطالت  بودم .

4-  ای عزیز من ، در فصل جوانی  هوشیار  باش و قدر آن را بدان . چون در پیری  غیر از خواب و سستی  از تو کاری ساخته  نیست .

5- این افراد نادان  که ادعای  هدایت و راهنمایی می کنند  در وجودشان  جز غرور  و خودخواهی  چیز دیگری  نیست .

6- ما عیب و نقص خود و خوبی ها و زیبایی های دیگران را پنهان  نموده ایم همانند پیری که در پشت رنگ کردن پنهان کرده ایم .

7- سکوت  کن و نوشته های بیهوده را پاره  کن  تا کی  می خواهی  به این بیهوده  گویی  و سخنان  نادرست  ادامه بدهی .

درس  چهاردهم

رباعی و دو بیتی دیروز

« رباعی از خیام »

1- هر سبزه  که در کنار  جویباری  روییده است  انگار  که از لب  زیبارویی  روییده  است .

2- مواظب  باش که  از روی  خواری  وحقارت ، یا  بر سر  سبزه  نگذاری  چرا که  آن سبزه  از خاک  پیکر زیبا  رویی  روییده است.

» رباعی  از مولانا »

1- الهی ،  دل انسان  بی وفا  و بی عشق  همیشه   پر از غم  و ماتم باشد .   آن کس  که مهر  و وفا ندارد الهی  نابود شود .

2- ای دل ، دیدی که هیچ  کس  جز غم  از من یادی نکرد ،  پس  هزار آفرین   بر غم باد  که این   گونه  وفادار است . 

 

« دو بیتی  از بابا طاهر »

1- کاری نکن که در زندگی  دچار مشکل  شوی  ودنیا با  این وسعت  و بزرگی  برای  تو تنگ  و غیر قابل  تحمل شود .

2-  کاری نکن  که در روز قیامت  وقتی  نامه ی  اعمالت  را می خوانند  تو از  خواندن  آن ،  شرمسار  و سرافکنده  شوی

 

رباعی و دوبیتی امروز

« مرغ نغمه خوان»

1- هنگام سحر بلبلی بر روی  شاخه ی  درختی  در بوستان  چه زیبا  می گفت ...

2- هر چه در  دل پنهان  کرده ای  با سردادن  سرودی ، ناله  ای ، آهی یا فریاد و فغانی  بر زبان  بیاور و آشکار  کن

« گم کرده ی دیرین »

1-  ای دل ، بیا  از این  دنیای خاکی و زندگی  مادی رها  شویم  و راه عالم  ملکوت  را در پیش  گیریم .

2- ای دل ،  بیا نشان  معشوق  ازلی خود 0 خداوند ) رااز شهیدان  بپرسیم .

« نشان  سرافرازی »

1- شاعر  خطاب  به  شهید  می گوید:  هیچ  کس همچون  تو راه  جانبازی  وایثار  را در پیش  نگرفت  و با زخم  روی  سینه اش  مدال  افتخار  و سربلندی  کسب  نکرده است .

2- ای دلاور ! پیش از این ، هیچ کس این گونه عجیب  و شگفت انگیز ، مرگ را  به شگفت انگیز ، مرگ را به  تمسخر  نگرفته  است .

درس پانزدهم

 

  

ذکر حسین  بن منصور حلاج

کار او کاری عجب  بود و واقعیات غرایب ، که خاص او را بود .

معنی: کار او کاری شگفت انگیز بود و وقایع عجیب و شگفت که فقط مخصوص او بود .

هم در غایب  سوز و اشتیاق  بود و هم  در شدت  لهب  فراق .

معنی : بسیار  آرزومند  دیدار معبود  بودو سخت  در آتش  جدایی  یار می سوخت .

او را  تصانیف بسیار است به الفاضی مشکل در حقایق و اسرار و معارف  و معانی.

معنی : او آثار و کتاب های  زیادی دارد  که با کلمات  دشوار نوشته  شده و همه ی  این آثار، درباره ی  حقایق  و اسرسر  عشق الهی  و   شناخت   معارف  و مفاهیم  عرفانی است .

 صحبتی  و فصاحتی  و بلاغتی  داشت که   کس نداشت .

اغلب  مشایخ  در کار او   ابا کردند .

 معنی : اغلب مشایخ صوفیه از تایید افعال وآثار حلاج خودداری کردند . ( او را انکار کردند )

او را در  تصوف  قدمی  نیست .

معنی :  کنایه از  این که  او مراحل  ومراتب  تصوف  را طی  نکرده  و عملاً  در تصوف  وارد نشده است .

اگر مقبول  بود به  رد خلق  مردود  نگردد  و اگر  مردود  بود ،  به قبول  خلق  مقبول  نگردد .

معنی :  اگر در بارگاه الهی ، مورد قبول  واقع شود ، با  نپذیرفتن  مردم  از بارگاه   الهی رانده   نمی شود  واگر در بارگاه  خداوندی  مورد  قبول  نباشد  تایید  و قبول  مردم بی اثر  است ( اصل  برتایید  یا رد الهی  است )

در زی  اهل  صلاح  وش رع  و سنت  بود که  این سخن  از وی پیدا  شد .

معنی : سخن « انا الحق » را زمانی  گفت که  از علمای  دینی بود .

اما بعضی  مشایخ  او را  مهجور  کردند از  جهت  مذهب  و دین .

 معنی : اما بعضی از مشایخ  و علما   او را به  خاطر  اعتقادات  دینی و مذهبی  اش از  از خود  راندند .

و از آن  بود  که  ناخشنودی  مشایخ  از سر مستی  او ،  این بار  آورد .

معنی : علت  ناخشنودی  مشایخ  از حلاج  و مهجور  ساختن وی ، حال  سرمستی  و سکر  عارفانه ی  او بود .

 با عمر و بن عثمان  مکی  افتاد .

 معنی :  با عمرو بن  عثمان  ملاقات کرد .

جنید او را سکوت و خلوت فرمود و چند گاه در صحبت  او صبر  کرد .

 معنی :   جنید  به حلاج  توصیه کرد  که گوشه   نشینی  وسکوت   اختیار کند و با نااهلان  سخن نگوید  و راز الهی  را افشا  نسازد و  حلاج  نیز مدتی  در همنشینی  با او به  بر می برد .

جنید گفت :«  زود باشد  که سر  چوپ پاره  سرخ کنی » .

معنی :  به زودی  به دار آویخته  می شود ( کشته می شوی)

 حسین گفت : « آن روز  که من  سر چوب پاره سرخ کنم  تو جامعه  اهل صورت  پوشی».

حلاج  به کنایه  می گوید:« روزی که من  به دار آویخته می شوم  تودر لباس عالمان  ظاهر بین  ومتشرعان   خواهی بود . »

جنید در جامعه ی تصوف  بود و فتوا  نمی نوشت .

معنی:  جنید لباس  صوفیان  بر تن داشت  و حکم دینی  صادر نمی کرد .

 خلیفه  فرموده بود  که « خط  جنید باید ».

معنی:  خلیفه  دستور داده بود که  حکم  و فتوای جنید  ] برای  کشتن  او [ لازم است .

قبولی  عظیم او را پیدا گشت .

معنی :  بسیار مورد  توجه و پذیرش  مردم قرار گرفت .

 و او سخن  اهل  زمانه را  هیچ  وزن  ننهادی.

معنی :  او برای  سخنان مردم ( تعریف  و تمجید  مردم در حق خود ) ارزشی  قائل  نبود  و به آن اعتنا  نمی کرد .

 عثمان   مکی درباب  او نامه ها  نوشت  به خوزستان   و احوال  او در چشم آن قوم  قبیح  گردانید و او را نیز  از آن  جا دل  بگرفت .

 معنی : عثمان   مکی درباره  اونامه هایی  به مردم خوزستان  نوشت  و احوال و کردار او را در نظر آن مردم ، زشت نشان  داد و او نیز  نسبت به   مردم  آن جا  دلگیر  و ناراحت  شد .

 جامه  متوصفه  بیرون کرد  و قبا  در پوشید  و به  صحبت  ابنای  دنیا مشغول  شد .

معنی :  او لباس  صوفیانه  را از تن به در کرد و لباس  مردم عادی را پوشید  و به همنشینی  مردم روزگار  مشغول  شد .

 اما او را از آن تفاوت نبود.

 معنی : در  حالات  او تغییری  حاصل نشد .

در نزدیک  خاص و عام  قبول  یافت   و از اسرار  با خلق  سخن  م یگفت .

 معنی :   در نزد همه ی  مردم محبوبیت  پیدا کرد و از اسرار  الهی  با مردم   سخن می گفت .

 یا بابکر، دست  برنه که ما قصد کاری عظیم  کردیم و سرگشته ی کاری شده ایم ؛ چنان کاری  که خود را  کشتن  در پیش  داریم .

 معنی :   ای ابابکر  کمک و همراهی  کن ، زیرا  کاری بزرگ  در پیش  دارم و آشفته   وحیران  کاری شده ام  که با  انجام  چنین کار ،  باعث  مرگ خودم   می شوم.

 منکر  بی قیاس  و مقر بی شمار  پدید آمدند .

 معنی :  مخالفان  بی اندازه  و موافقان   بسیار پیدا  شدند .

 زبان  دراز کردند  و سخن او  به خلیفه   رسانیدند  و جمله  بر تقل  او اتفاق  کردند .

 معنی:  کنایه از این که سخن  چینی  کردند ( گستاخی  کردند ) و در مورد  او به خلیفه   گزارش  دادند و  همگی  در قتل  او هم  نظر شدند .

او چشم   گرد همه بر می گردانید .

 معنی :   به همه   نگاه   می کرد .

 معراج   مردان سردار است .

 معنی : مردان   واقعی با رفتن   بر بالای  دار (  سهادت و جانبازی  در راه  دوست ) به  کمال  می رسند .

 دست برآورد و روی  در قبله   مناجات   کرد و خواست  آنچه  خواست . 

 معنی :  دست دعا  به سوی  خداوند بلند  کرد و برای راز و نیاز ،  رو به قبله  نمود و آنچه  که می خواست  از خدا طلب  کرد .

شما را  به من  حسن  الظنی  بیش نیست  و ایشان  از قوت  توحید  و صلابت  شریعت  می جنبند.

 معنی :  شما فقط  نسبت به   من گمان  نیکو دارید  حال آنکه  ایشان   به خاطر  قدرت  یکتاپرستی  و استواری در دین   حرکت  می کنند و دست  به  عملی می زنند .

 شبلی  موافقت  را گِلی  انداخت .

مرد آن است  که  دست صفات  که کلاه  همت  از تارک  عرش در  می کشد  قطع  کند .

معنی :  حلاج  به طنز می گوید :« اگر مردید ( که نیستید )  دست صفات  مرا که  دور پرواز و بلند  همت است ، ببُرید » .  ( عقیده ی مرا نمی توانید  تغییر  دهید ).

 بدین پای ،  سفر خاک  می کردم ،  قدمی  دیگر دارم که هم  اکنون  سفر  هر دو عالم  کند .

 معنی :  با این  پا در دنیا سفر  می کردم   اما پای  دیگری  دارم ( پای عشق)  که هم اکنون   می تواند  از خاک  تا افلاک  را لحظه ای  طی کند

 در چشم  شما سرخ روی  باشم .

 معنی :  کنابه از  این که سربلند  و سرافراز  باشم .

 گلگونه ی مردان ،  خون ایشان  است .

 معنی:زینت وسرخ رویی مردان خدا،از خون ایشان است که در راه معشوق ریخته می شود (زینت مردان حق، شهادت در راه  خداست )

مست و هشیار

1- محتسب مستی را در راه دید و یقه اش را گرفت . مست گفت : ای دوست،این یقه ی پیراهن است افسار حیوان  نیست  که می کشی

2- محتسب  گفت :  توش راب  خوردی و مست  هستی  و به همین  خاطر نامتعادل  راه  می روی .  مست گفت : گناه  از راه  رفتن  من  نیست   بلکه  را ه ناهموار  است . ( اوضاع جامعه  نا به سامان   است . )

3- محتسب گفت : « باید  تو را به   خاطر این   جرم ،  به نزد قاضی  ببرم ».  مست گفت :   برو فردا   صبح بیا  چون الان  نیمه شب  است و  قاضی  در خواب است .

4-  محتسب  گفت :  « خانه ی  حاکم  شهر ، نزدیک   است بیا تا به  آن جا  برویم » .   مست گفت :   از کجا  معلوم  که حاکم   شهر  خودش  اکنون در  میخانه نباشد !

5- محتسب  گفت :  به نگهبان  بگوییم   که در مسجد  بخواب ،  مست گفت  : مسجد ، محل  خوابیدن  و استراحت  مردم بدکار  وناپاک  نیست .

6-  محتسب  به مست گفت :  پولی را  پنهانی  به من بده   وخود رااز کیر گناه  نجات بده .  مست گفت :  مسایل  و امور دین  با پول و  رشوه حل  نمی شود .  ( دینداری  را به پول  نمی توان  فروخت )

7-  محتسب گفت : به عنوان   تاوان  وجریمه   جامه ات  را از تنت  بیرون  می کشم .  مست گفت : جامه ی من  پوسیده   و بسیار  کهنه و   فرسوده  است  و به   کار نمی آید .

8-  محتسب  گفت :   تو چنان  مستی  که تعادل  نداری وآگاه نیستی  که کلاه  از سرت  افتاده است . مست  گفت :  بی کلاه  بودن  ننگ  و عار نیست ، مهم این است که  در سر  عقل  باید باشد .

9- محتسب  گفت :   تو شراب  بسیار خوردی  و به همین علت   چنین مست  و از خودبی خود شده ای . مست  گفت :   ای نادان   بیهود  گو ،  صحبت  از کم یا زیاد  خوردن شراب  نیست ( زیرا شراب  هر چه  قدر  باشد  حرام است )

10-  محتسب  گفت :   باید  شخص آگاه  وهوشیار ،  فرد مست  را مجازات  کند . ( شلاق  بزند )  مست گفت : تو یک  

نفر هوشیار  و  بی گناه  بیاور تا مرا  مجازات  کند . من این جا  کسی را   نمی بینم  که

درس هفدهم

گویی بطّ سفید  جامه  به صابون  زده است

1- قمری  با پرهای  نرم و خاکستری  خودآماده ی  آوازخوانی است  و کبک  گویی  به سوراخ  گوش خود مشک  ریخته  است  .

2- بلبلان  ظریف  و کوچم  شاد هستند  و قمری های  دوست  داشتنی  پرهیاهو هستند  . گویی  در وسط  گل لاله ، مشک  وجود  دارد و  دهان   زنبور عسل  پر از شیرینی  است .

3-  گل سوسن  معطر  و خوش بو است  ، بوته ی  گل نیز ،  گل ها  و شکوفه ها را بهنمایش  می گذارد  و زمین  در ماه اردیبهشت  همانند  بهشت اعلا  زیبا شده است .

4-  شباویز  خود را از شاخه  درخت آویزان  نموده و زاغ سیاه ، گویی که بال  و پر خود  را به ماه  سیاه  رنگ  غالیه  آمیخته  است .

5-  ابر بهاری  با شتاب  به حرکت  در آمد و از ابر تیره ،  قطرات  درخشان  باران فرو ریخت .

6-  باد در  وسط گل لاله ، مشک  افشانده  و قطرات باران  را  که  مثل  مرواریدی  گرانبهاست  در دهان  لاله   ریخته است .

7- انگار  مرغابی سفید  رنگ ،  پرهایش را با صابون  شسته  و گویی کبک  دری ساق  پایش را  در جامی از خون فرو  برده است .

8-  بلبل  بر شاخه ی  پر طراوت  گل سرخ ، به نغمه  خوانی مشغول  است وهمه ی دشت  و صحرا  پر از سبزه  وگل های رنگارنگ  شده است .

9- گل لاله  در کنار جویبار  خیمه ی  بزرگ   خود را برافراشته   است (  شکوفا  شده است )  به گونه ای   که خیمه ی سبز و چمن  به  رنگ سبز و سرا پرده ی  گل لاله ، سرخ  وآتشین  است .

درس هجدهم

دماوندیه

1- ای دماوند! ای که همانند دیو سپید ، اسیری  و گرفتار شدی ،  ای دماوند  که همانند بام جهان  برافراشته ای .

2-  کلاهخودی از برف  بر سر نهاده ای  و کمربندی آهنین ( صخره  ها و سنگ  ها ) بر کمر بسته ای .

3- از آن جهت  چهره زیبای خود را در پشت  ابر پنهان  کرده ای  که مردم  روی زیبای تو را نبینند .

4- برای آن  که از  هم نشینی  و هم صحبتی  با مردم  پست  وحیوان  صقت  رها شوی ......

5-  با خورشید  هم پیمان  شده ای  و با ستاره ی  مشتری ،  پیوند  و ارتباط  برقرار کرده ای.

6- وقتی  زمین از ظلم  و ستم  آسمان 0 روزگار )  این گونه  افسرده   وخاموش  و معلق  مانده ،  ... .

7-  زمین از شدّت خشم  مشتی  برآسمان  کوبید  که آن مشت  گرده کرده  تو هستی  ای دماوند

8-  تو مشت بزرگ و  درشت   روزگار هستی  که از قرن   ها پیش  به ارث  رسیده ای .

9-  ای دماوند  !  به سوی  آسمان  برو و چند  ضربه   بر آن  بکوب .

10- نه نه ،  تو مشت  روزگار  نیستی  و من از این سخن  خود راضی  نیستم .

11-  تو قلب  سرد و منجمد  زمین هستی  که از شدت  درد و ناراحتی  ، ورم  کرده ای.

12- برای آن  که درد  و ورم  تو فروکش  کند مرهمی  از برف  بر آن نهادند .

13- ای دماوند ،  سکوت نکن  و سخن  بگو .  ناراحت  نباش  و با خوشحالی بخند .

15-  خشم  درونی ات  را پنهان نکن  و از این شاعر  دلسوخته  پندی  بشنو .

16-  اگر آتش  درونت  را پنهان کنی  وخشم  دلت را بیرون  نریزی ، به  جان  تو سوگند  که وجودت  را نابود  می سازد .

17- آسمان ( روزگار )  شیطان  صفت  حیله گر ،  بند محکمی  بر دهان  بزرگ  و عمیق  تو بسته  است ( نظام استبدادی ، آزادی بیان  را سلب  کرده است ).

18- ای دماوند !  من بند دهان  تو را باز  می کنم  و آزادی  بیان را  برایت  فراهم می کنم  حتّی  اگر مرا بُکشند .

19-  من از  خشم درونی  ام  شعله ای  سوزان  می  فرستم  تا آن  بند دهانت  را بسوزاند ( باا شعار  آتشین  خفقان  را نابود  می کنم ).

20- من این کار ( گشودن  بند از دهان ) را انجام  می دهم  امیدوارم  که در نظر  تو خوشایند  باشد .

21-  تا این   که رها شوی  و همانند  دیو آزاد  شده از  بند اسارت ، فریاد  و خروش  سر بدهی .

22- فرهاد  مهیب  و خشم آگین  تو آن چنان  لرزه ای  برپا کند  که از  نور  و کجور  تا نهاوند ( سرتاسر  ایران ) را بلرزاند

23- درخشش شعله ی آتشفشان تو از البرز تا الوند ( سراسر ایران ) را روشن سازد . ( درخشش کلام آتشینت  روشنگر  همگان  باشد )

24- ای مادر پیر و گیسو  سفید من ! ای دماوند !  این پند  فرزند  بدبخت  خود را بشنو ......

25-  این روسری سفیدت  را که  نشانه ی  عجز  و ناتوانی  است از سرت  بردار و بر تخت  قدرت  و شکوه  خود تکیه  بزن .

( مفهوم  ابیات 24 و 25  به مردم   ایران   توصیه   می کند  که سازش  با استبداد را رها  کنند و خود حکومت  را به دست  گیرند )

26- مانند اژدهای  بزرگ  و خطرناک  حمله ور شو و همچون  شیر خشمگین  و قهرآلود  فریاد  و خروشی  برآور.

27-  پایه های  این بنای ظلم  و ریا  را ریشه  کن  ساز و نسل  و نژاد  این حاکمان  ظالم  را نابود  کن .

28-  بنا و اساس  حکومت ظالمان  را نابود ساز زیرا  بنای ظلم را باید  از ریشه   کند و نابود  کرد .

29-  حق انسان های خردمند  و مظلوم  را از این   حاکمان   پست  و نادان بگیر

درس بیست و یکم

سیرت مولانا

در همه ی  احوال  سبق  سلام  را می ستود :         معنی : همیشه در  هر شرایطی  پیش دستی  در سلام  کردن را  تحسین  می کرد .

 از وقت   خویش  باز آورد :                                معنی : آرامش  او را بر  هم زد .

با آن  که در صحبت  اهل عصر ، در مواردی  معدود از  کوره  در می رفت  و مخاطب  معاند  را درهم  می کوفت  و شتم  می کرد ...

 معنی :   با آن که  در هم  نشینی  با مردم   روزگار  در بعضی  موارد  خشمگین  می شد  و مخاطبین  را که با  او دشمنی  داشت  سرکوب  می کرد و فحش  و ناسزا  می گفت ...

 عادت کرده  بود که همه چیز را گذران و همه ی احوال  عالم را در معرض تبدیل تلقی کند .

معنی :  مولانا  این گونه  عادت  کرده بود  که همه  چیز دنیا  را ناپایدار  و همه ی  اوضاع   عالم  را در حال  تغییر و تحول  می دانست .

 مردی آن است  که آزاد باشی  از این  جهان ، و خود  را غریب  دانی .

 معنی :    در این دنیا   به هر چیزی  که نگاه بکنی  و هر لذتی ( تلخ  و شیرین ) را بچشی ،  در می یابی  که اینها  برای  تو دائمی  و ماندنی  نیست و  به  جهان آخرت   می روی .

 او در طریق  تبتل ،خویشتن  را از خود  خالی کرده   بود و به مرتبه ی فنا رسیده  بود .

 معنی : او در راه دل بریدن از جهان و مردم و برای رسیدن به حقیقت، وجود خود  را فراموش کرد و به مام  فنای فی الله رسید .              ( به نهایت کمال رسید )

 مرغ چون  از زمین بالا پرد اگر  چه  به آسمان  نرسد  این قدر  هست  که از  زمره ی خلق و اهل بازار متاز  باشد .

 

 معنی : پرنده که به سوی آسمان پرواز کند اگر چه به اوج آسمان نرسد ولی حداقل توانسته است که خود را از خطر گرفتاری در دام   دوره کرده  باشد

مجرد  درویشی  در نزد  او موجب  نیل به حق

 

نمی شد :

درویشی مطلق ، موجب رسیدن  به حق  نمی شد ( درویش  بودن  در رسیدن  به حق ،  کافی نیست )

 

باری چون با تسلیم به طرقیت ، پای روح از دام تعلق خاک می رهید. پای روح اضافه ی استعاری/ دام تعلق-  اضافه ی تشبیهی 

معنی :  خلاصه  این  که با روی آوردن  به راه خداشناسی  روح او از  وابستگی  جهان  مادی آزاد می شد

 

مال  و مکنت  را مانع  درویشی  نمی دید .     معنی : توانگری  و ثروت  را مانعی  برای  وارستگی  نمی شناخت .

 

یاران  را از این که تکیه   بر فتوح  و نذور  اهل  خیر نمایند ،  تحذیرشان  می نمود  و به انها  خاظر نشان  می ساخت

 

  که هر کس  این  طریقت   نورزد  به پولی  نیرزد.       به پولی  نیرزد-  کنایه از  این که  ارزشی ندارد / نورزد، نیرزد سجع  و جناس  ناقص

 

معنی : یاران  خود را از دلبستگی  به  گرفتن   هدایای  نیکوکاران ، برحذر  می داشت  و به آن ها  تأکید  می کرد  که هر کس  از گرفتن  فتوح  و نذور  خودداری  نکند  ارزشی  نداید

 

وی دنیا را  از ایشان  دریغ  نمی دارد  بلکه  ایشان را از دنیا  دریغ  می دارد .

 

 

معنی :  مولوی گفت :  از این  که ایشان  از دنیا بهره  مند شوند  عیبی  نیست  امام این   که اسری  دنیا شوند  عیب  است و آن ها را از وابستگی  و اسارت   دنیا  برحذر  می داشت

 

این  تنگ عیشی  برای  او نوعی  ریاضت  نفسانی  بود ، ناشی از  خست و خشک  دستی نبود

 

معنی :  این قناعت و بسنده  کردن به کمترین میزان لازم ، نوعی  تهذیب نفس و صفای  باطن بود  و ناشی از  خسیسی  و بخیلی  او نبود .

افراط  اقویا  در تمتع ،  حق سایر  ناس  را ضایع   می کرد

.

 معنی :   زیاده  خواهی و اسراف  قدرت مندان  در بهره مندی  از نعمت  ها و ثروت  ها ،  حق مردم  دیگر را از بین  می برد .

 در دنیای  عصر ما   که پرخوری  و شهوت  پرستی  و تجمل گرایی  کمترینه ی  مردم برای بیش ترینه ی  آن ها  جز

 

 

 گرسنگی  و بی نوایی و  گژتابی  و توسل  به خشونت  راه دیگری  باقی  نمی گذارد : در دنیای عصر  ما راحت  طلبی

  

 اقلیت  مردم ،  موجب  فقر و  انحراف  و گرسنگی  اکثریت   آن ها شده است .

 

   او عالم  اضداد  ودنیای  آکل  و مأکول  را  لازمه ی  حیات   حیوانی  م یافت  درگیری  دائم  در تنازع  برای  بقارا

  

در سلوک  و راه کمال ،  انحراف  از خط  سیر  روحانی  و امری  خلافت شأن انسانی  تلقی  می کرد :

  

اگر چه مولوی ،  این دنیای  تشکیل  یافته از  عناصر  ضد هم  ودنیای  مادی  موجودات  خورنده  وخورده  شونده 

 

 را جهت  ادامه ی  زندگانی  جسمانی  و مادی این   دنیا لازم   می داند ،  امّا  انسان را فراتر از  حیوانات  می داند و

 

 مبارزه   برای زنده ماندن  را مانع   کمال انسان   و خلاف شأن  انسان  می داند .

  

همواره  طریق  سلم  و دوستی  می سپرد .            معنی  : همیشه   راه دوستی  و اشتی را در پیش  می گرفت .

  

 اگر چه  صحبت  را بر  خلوت  ترجیح می داد ، باز عزلت را از صحبت کسانی  که در قید   تعلقات   باقی  مانده  بودند ،  بهتر  می دید .

 

  معنی : هر چند  که مولانا  هم نشینی با دیگران  را رب گوشه   نشینی  ترجیح   می داد ، اما  باز گوشه  نشینی  را بر

 

هم  نشینی  با کسانی  که در قید  و بند تعلقات  مادی  دنیا  بودند برتر  میدانست .

  

بعد از  این دانش  مندی را بمان ،  بینش مندی را پیش گیر

 

  

 معنی :   علوم ظاهری  و دانش های دنیایی را رها  کن و  بصیرت  و آگاهی  پیشه کن

 

  مشایخ  دیگر نیز  هر کدام   به تقریبی  حاضر  می شدند .             معنی :   سایر  مشایخ   هر کدام به  مناسبتی 

 

 حضور  می یافتند .

  

تبتل و التزام  فقر  او را  به کمال  استغفار  رسانیده  بود :  دل  برین از  جهان مادی ( زهد ) و پذیرش  و عادت  به فقر 

 

 اختیاری  او را  به مقام   بالای بی نیازی  رسانده بود

   

 

درس بیست و  دوم

بارقه های  شعر فارسی

پیام های  اخلاقی حکایت های زیر:

 سگی پای صحرانشینی  گزید :

 اجتناب  ودوری از  رفتار خلاف شأن  انسان (  توان کرد   با ناکسان   بدرگی /  ولیکن نیایید  زمردم سگی )

 یکی روبهی  دید بی دست و  پای :

برای گذران  زندگی باید   تلاش کرد  و به امید دیگران نماند ( بخور تا توانی  به بازوی  خویش /  که سعیت  بود در ترازوی خویش )

شندیم  که لقمان  سیه فام بود :

 نیکی نمودن  افراد نیکوکار  و توجه  به زیدستان  ( بخوردم  یکی مشت  زور آوران / نکردم   دگر  زور بر لاغران )

 یکی قطره  باران  زابری  چکید :

تواضع  و فروتنی ،  انسان را  به مقام   بالا  می رساند ( تواضع  کند هوشمند  گزین /  زند شاخ   پر میوه  سر بر زمین )

 شبی یاد دارم  که چشمم  نخفت :

 در راه حق  باید  خالصانه  وارد شد و عشق  ورزید ( فدایی  ندارد  ز مقصود  چنگ /  و گر برسرش  تیر بارد  و سنگ )

 مفهوم  حکایت «  بازرگان  کیش »:

 قناعت  کردن و فریفته  نشدن  به مال  و ثروت ( گفت  چشم  تنگ  دنیا  دوست را /  یا قناعت  پرکند  یا خاک  گور )

 مفهوم  حکایت « شهزاده ی  قصیر جثه » :

ارزش افراد به شجاعت  و جوانمردی  است نه  به قیافه ی  شاهرس « نه هر که به قامت  مهتر ،  به قیمت  بهتر »

 مفهوم  حکایت «  طوطی و  زاغ »:

( کبوتر  با کبوتر  باز با باز / کند هم جنس با هم جنس پرواز ) و ( پارسا  را بس  این قدر  زندان /  که بود  هم  طویله ی  رندان )

افسانه ی عاشقی

1- حکایت می کنند که خطیبی سخنران در مجلس پند و اندرز با مهارت موعظه می کرد وحاضرین ازسخنان وی بهره منداز می شدند .

2- از عشق و عاشقی  نکته های  ظریفی می گفت  و داستان  عشق  را بازگو می کرد .

3- شخصی  که خرش  گم شده  بود نزد واعظ  رفت و او رااز گم  کردن خر خود ،  آگاه ساخت .

4-  واعظ با صدای بلند گفت :  امروز چه  کسی در این  مجلس هست که از عشق  بی بهره است

5- کیست  که هرگز  رنج و سختی عشق  را نیده باشد و تا کنون  ستم و ظلم  زیبارویان ( معشوق ) را نکشیده  باشد .

6- مردی  ساده لوح  که هرگز  درد عشق  و عاشقی  را نچشیده بود ، از جایش  برخاست .

7-  شخص گفت :   ای سخنور !  ای ستایش  شده ی  روزگار !  آن کس  من  هستم  که از عشق و عاشقی  هرگز بهره  نبردم.

8- واعظ خطاب  به شخصی  که خرش  را گم کرده  بود گفت :  اکنون خر تو  این جاست  پس افسار  را بیاورد .

درس بیست و هشتم

می تراود  مهتاب

می تراود مهتاب ....

 معنی : نور کمی  از مهتاب  نمایان است  و کرم شب تاب  می درخشد  اما کسی  حتی  برای لحظه ای  از خواب  غفلت   بیدار  نمی شود .   غم و  اندوه   مردم  ناآگاه   خواب را از  چشمان   من دور  کرده است

نگران   با من  استاده  سحر ...

 معنی : سپیده   دم همراه   با من ، نگران   و مضطرب  است و صبح   از من  می خواهد  که بانفس  روح بخش  خود این  مردم   غفلت   زده را  آگاه سازم  اما من در راه تحقق  آرزوها  و خواسته های  خویش  رنج   و سختی  زیادی را تحمل  می کنم .

 نازک آرای  تن ساق  گلی...

 معنی : افسوس !  آرزوهای  من برای بیداری  جامعه که   همانند  ساقه ی  نازک و ظریف  گل است  و من  آن را با تمامی  وجودم  پرورش  دادم و  آبیاری  کردم ،  در برابر  چشمانم  نابود  می شود .

 دست ها  می سایم ...

 معنی : تلاش  می کنم   تا راهی  برای بیداری  و آگاهی مردم   پیدا کنم   بیهوده  منتظر  هستم  تا کسی  در را بگوشاید( کسی  از خواب  غفلت  بیدار  شود )  در این میان   اوضاع  آشفته ی  مردم همچون   در و دیواری  بر سرم   می ریزد  و باعث  رنج و عذاب  من می شود .  (  جامعه  خود ،  خواهان بیداری نیست  از این رو تلاش  شاعر بی ثمر  است . )

می تراود  مهتاب ...

 معنی :  هنوز نور  کم سوی  ماه و تابش  کرم  شبتاب  نمایان است . (  کور سوی امیدی  هست )  مردی تنها  ( شاعر)  خسته و رنجور  در حالی  که در  راه بیداری  مردم ، ناتوان   مانده است  بر دم  دهکده  با کوله باری  از آرزوهای  تحقق  نیافته  منتظر کمک  و یاری است  و با خود  این گونه  زمزمه  م کند : غم و  اندوه  این مردم   غفلت  زده ،  خواب و آرام  را از چشمان   اشکبار  من گرفته  است .  ( شاعر  از ادامه ی  تلاش  خسته  و ناتوان   گشته   اما در عسن   حال امید   خود را برای بیداری  مردم از دست  نداده است . )

درس بیست و نهم

خوان هشتم

یادم آمد :  هان ، ...

 معنی :   آری به یادم آمد ، داشتم  این را  می گفتم  : آن  شب هم  سوز و تندی  سرمای زمستان  شدت داشت  . آه ،  که چه  سرمایی !  تند و استخوان  سوز و سرمای  وحشتناک . ( بیانگر  ظلم و  بیداد  حاکم  بر جامعه )

لیک ، خوشبختانه  آخر ...

 معنی :   اما سرانجام  جایی را برای  سرپناه   پیدا کردم  هر چند  که بیرون از آن سرپناه  ، فضایی  تیره و سرد( بی روح )  همانند  ترس  و هراس  بود ولی  داخل  قهوه خانه (پناهگاه ) چون  شرم و حیاء  گرم و روشن  بود .

 همگنان  را خون  گرمی بود

 معنی :  همگی  نسبت به   هم ،  صمیمیت  و صفا  و یکدلی  داشتند ،  فضای  قهوه خانه  گرم و روشن  و مرد نقال  هم سخنانش  گرم و گیرا  بود .  به راستی  که مجمع  صمیمانه ای  بود .

 مردنقال ...

 معنی :  مردنقال که صدایی گرم و دلنشین داشت ، سکوت وخاموشی اش نیز سنگین  وگیرا  و شخنش همانند داستان  و روایت  آشنای او ( داستان های شاهنامه ) جذاب  بود ، در حالی که راه می رفت سخن می گفت ، ( داستان  های شاهنامه  را  روایت می کرد . )

چوب  دستی  متتشا مانند ...

معنی : (  مرد نقال )  در حالی که  چوب دستی ،  شبیه   عصا در دست داشت  و غرق  شور  و گرم  گفتن  بودمیدان  کوچک ( قهوه  خانه )  را گاهی  تند و گاهی  آرام طی  می کرد .  از سوی دیگر  همه ی  حاضرین به مانند  صدف هایی  که بر گرد   مروارید  نشسته  باشند ، خاموش  و ساکت  با  تمامی وجود  به سخنانش  توجه  می کردند .

هفت خوان ر زاد  سرو مرو ...

 معنی : ( مردنقال )  از هفت خوان  می گفت :  که هفت  خوان را آزاد سرو سیستانی  و یا به  قولی « ماخ  سالار» آن مرد گرامی  و ارجمند  و آن   هراتی  خوب و پاک   دین این  گونه روایت کرد ... اما خوان  هشتم   را اکنون  من شاعر  برایتان   روایت   می کنم من که نامم « ماث» ( مهدی  اخوان  ثالث) شاعر  با بهره مندی  از وقایع  قهوه خانه موضوعی  را به نام   خوان هشتم  برای بیان   مطالب ذهن  خود می یابد  . به عبارت  دیگر از  این به بعد  نقال  هخود شاعر است .)

همچنان  می رفت ...

 معنی: (مرد نقال)همچنان در فضای قهوه خانه قدم می زد و همچنان داستان (مرگ رستم ) رار وایت  می کرد . و این گونه  می گفت :

قصه است این قصه ...

 معنی :   شاعر می گوید ، سخن  من ، قصه ی  درد و رنج   مردم است  و مبتنی  بر واقعیت  است شعر  نیست که   بر تخیل  محض  استوار باشد . این  سخنان  من بازگو کننده ( ابزار سنجش )  مهر و دوستی  جوانمردان  است . اصلاً  همچون  شعرهای  بدون محتوا  نیست   که فقط ظاهری آراسته  داشته باشد . ( شعر من  متعهد  و لبریز  از حقیقت   است . )

 این گلیم  تیره  بختی هاست ...

 معنی : شاعر  شعر خود را گلیم   تیره بختی ها ودرد و رنج   این جامعه می داند که به خون  داغ سهراب  ها و سیاوش ها آغشته   شده و روکش تابوت  پهلوانی چون  تختی  گردیده است . ( پهلوانی  چون سهراب و سیاوش  و تختی  هر سه   ناجوانمردانه  کشته شدند . )

اندکی  استاد  و خامش ماند ...

 معنی :  مرد نقال  توقف کرد و  ساکت شد ،  پس با صدای  خشم آلود  و لرزان  وآهنگی  رجزگونه  و دردناک  اینگونه  گفت : ... .

 آه /  دیگر اکنون ...

 معنی :  آه دیگر  آن تکیه  گاه  و امید  کشور ایران  و شیر مرد  میدان  چنگ های  ترسناک ،  فرزند  زال ،  پهلوان  جهان ، آن صاحب  و سوار  رخش  بی همتا  و آن کسی  که هرگز  خنده  از لبانش  دور نمی شد ،  چه در  روز صلح  که برای  مهر و دوستی  پیمان   بسته  و چه در روز جنگ  که برای  کینه  و انتقام   سوگند  خورد ... .

 آری اکنون  شیر  ایرانشهر ...

 معنی :  آری ،  اکنون رستم   این شیر  ایرن  زمین ،  دلاور و پهلوان  سیستانی ،  مظهر  استواری ومردانگی ، فرزند  زال ، در ته  چاه تاریک  و عمیق  و پهناوری  که در هر طرف  بر کف  و دیواره هایش  نیزه و خنجر  کاشته  شده بود ،  اسیر گشته ، چاه مکر و حیله ی  ناجوانمردان ، چاه  فرومایگان و  بی دردان ، چاهی  که بی شرمیش همچون  عمق و پهنایش  باور نکردنی  و غم انگیز  و شگفت آور  است .

 اری اکنون  تهمتن...

معنی : آری  رستم  اکنون  با اسب  غیور و دلاور خویش ، در ته چاهی  که به جای  آب ، زهر شمشیر  و نیره در خود داشت ، ناپدید  شدهو این   پهلوان  هفت خوان  در دام  دهان این   خوان  هشتم (چاه )  گرفتار گشته است .

و می اندیشید ...

 معنی :  رستم با  خود می اندیشید  که دیگر نباید  چیزی بگوید  چرا که   فریب  ودشمنی  ، بسیار  بی شرمانه و پست بود  و او باید  درمقابل  این  نیرنگ ،  چشم های  خود را ببندد  تا دیگر  چیزی را  نبیند.

 بعد چندی  که ...

 معنی :   بعد از این که چشمانش  را گشود  رخش خود را دید که خون  زیادی از تنش  خارج شده بودو از  بس  که شدت  زخم هایش  مؤثر و   کشنده بود   انگار که   رخش هوش  و توان خود را از دست  داده و درحال  مرگ بود .

 او /  از تن خود ...

 معنی :   او از تن  خود که بدتر  از رخش  زخمی شده  بود اطلاعی نداشت  و توجهی  به   خودش  نداشت و مراقب  رخش بود .  رخش  آن یکتای  گرامی ، آن  همتای  بی مانند : رخش  درخشان  و زیبایی  که هزاران  خاره ی  خوش از  او به یاد داشت .

 گفت در دل : « رخش ...

 معنی :  رستم در دل خود  این گونه   می گفت :  بیچاره  رخش ، و این  برای اولین  بار بود  که لبخند  از لبان  رستم  دور می شده  زیرا رخش  عزیز  خود را غرق در  خون و ناتوان  می دید .

 ناگهان انگار ...

 توضیح :   نابرادر :  در شاهنامه   شغاد  برادر ناتنی  رستم است  و اینجا  مقصود  برادری  که به جای  برادری ، دشمنی  می کند /  چاهسار  گوش -  اضافه ی  تشبیهی  / می پیچید : طنین  انداز می شد .

باز چشم  او ...

 معنی :  دوباره چشم  رستم   به رخش  افتاد  اما افسوس  که رخش زیبا  وغیور  و بی نظیر  او با  آن همه  خاطرات  خوشی که   با او داشته ، مرده  است آنچنان   که انگار  آن خاطرات  فراوان  وخوش را در خواب  می دیده است . ( رستم  خاطرات  خود با رخش  را خواب  و خیال  بی اساس  می بیند ):  این قسمت  بیانگر  احساسات  و عواطف  رستم است .

 بعد از  آن  تا مدتی ...

 این بخش بیانگر  رقت  قلب رستم  است .

 مرد نقال از ...

 معنی :   از صدای  مرد نقال ،  ناله و زاری  چون بارانی  می بارید (  بسیار  ناراحت  وخشمگین  بود )  و نگاهش  تیز و نافذ  بود .  رستم  آرام در  کنار  رخش نشست  در حالی  که یال  رخش  در دستش  بود ، در این اندیشه   به سر می برد  که :   این جنگ   نبود بلکه  شکار و به دام  انداختن   من بود ؛  این میزبانی  نبود  بلکه فریب  و نیرنگ  بود .

 قصه   میگوید  که بی شک ...

 معنی :  او اگر میخواست  می توانست   شغاد  نابرادر را بکشد  همچنان  که قبل  از مردن  با تیری  شغاد را بر درختی  که در زرش  ایستاده  بود  دوخت و کشت .

قصه  می گوید /  این برایش ...

 توضیح  : سخت  : بسیار / کمند  شصت  خم :   کمند بسیار  بلند /  / فراز اید : بالا  بیاید .

 ور بپرسی راست ...

 معنی : اگر  راستش  را بپرسی  ( بخواهی ) من می گویم  که اری  راست بود .  بدون شک   قصه  راست  می گوید  او می توانست  که خود  را نجات   دهد اگر  می خواست . اما ... .

 

درس سی ام

صدای  پای آب

اهل کاشانم ...

 زادگاه  من کاشان است ،اوضاع  زندگی من  نسبتاً  خوب است . روزیِ مختصر  و هوش  اندکی  دارم و از ذوق  واستعداد  کمی بهره  مندم  .

مادری  دارم ...

 مادری بسیار مهربان و با طراوت دارم . دوستانی که پاک و صمیمی و یک رنگ هستند و خدایی دارم که  همه جا همراه  پدیده هاست 

من مسلمانم ...

 من مسلمان هستم  اما قبله ام  عشق  و زیبایی  است  من بر روی  پاکی  و روشنی  سجده  می کنم  همه ی  گسترده ی  زمین  سجاده ی  من است . من  با نور  و رونشی  وضو  می گیرم .

 در نمازم جریان  دارد ماه ...

نماز من  همچون  ماه و طیف  سرشار  روشنی  وز یبایی  و مثل  آب شفاف  و زلال است ، آن چنان  که سنگ  از درون  آن پیداست ؛ یعنی ، خلوص  نیت دارم . شاعر  وقتی  نمازش را می خواند  که همه ی   عناصر  طبیعت  را در نماز ببیند .  از دیدگاه  عرفان ، همه ی  پدیده ها در حال  تسبیح  و عبادت هستند .

 اهل کاشانم ...

 حرفه ام نقاشی  است گاهی  تابلویی  از رنگ  می سازم  و به شما  میدهم  تا با آواز  عاشقانه ی  قلبی  خونین  که چون   پرنده در  قفس  پرده ی  نقاشی  گرفتار است ،  دلتان شاد شود ( این قسمت ، آرزوی تحقق  نایافته ی  شاعر را نشان  میدهد )

 چه خیالی ...

 اما خیال  بیهوده ای  است  چون می دانم   که تابلوی  نقاشی من  زندگی و حیات ندارد ( بی روح  است )

من نمی دانم ...

 شاعر به  عادت ها  و باورهای مردم اعتراض می کند که چرا اسب را حیوانی  نجیب  وکبوتر  را زیبا   میدانند  . از دیدگاه   او یونجه   .  گل سرخ  تفاوتی  ندارند .   اگر طرز  نگاه  مان را  عوض  کنیم ،  می بینیم  که همه ی  پدیده های  جهان زیباست .

شکوفه ی اشک

1- به عهد به عهد خود وفا نکردی اما من وفادار بودم . تو جفایی از من ندیدی اما من دیدم تو پیمان دوستی را شکستی اما من  عهدشکنی نکردم. تو رشته ی دوستی را پاره کردی اما من پیوند دوستی  را قطع نکردم. (بیانگر ثبات و پایداری عاشق است در عشق )

2- اگر از مردم  سرزنش  شنیدم  و از رفتار و کردار خود ، احساس  ندامت  و پشیمانی  کردم ،  فقط  به خاطر  تو بود

3- من قطره ی اشکی هستم  که هر شب در آرزوی  رسیدن  به تو از  چشم ،  همراه  با ناله  چکیدم  و به نشانه ی شِکوهِ  و شکایت ، بر  روی چهره  فرو غلتیدم . ( ای معشوق ! من از هجران  تو نالان و گله مند هستم )

 4- در برابر شادی های مردم دنیا فقط غم نصیب من شده است زیرا که از  میان  همه ی مردم دنیا  فقط عشق تو را انتخاب  کردم . 

5- ای  معشوق من ! تو مثل  شمع به بدبختی  من خندیدی  ومثل  بخت  و اقبال  در هنگام   پیری  به سراغم  آمدی ( اشاره دارد  به  بی توجهی  معشوق  به عاشق  و گذشت  روزگار جوانی  و رسیدن  ایّام  پیری  و بدبختی )

6- از تو امید وفا و عنایت داشتم اما به من همه چیز رسید به جز وفا وعنایت  تو و چه بسیار پشیمانی ها کشیدم  و سرزنش ها شنیدم .

7- چاره ای  جز عشق  تو نداشتم  از این رو  بار غم عشق  تو را با شکایت   و آه و ناله  تحمل  کردم .

8-  جوانی من  به سرعت  سپری شد  و من همچون  گردو غباری  به دنبالش  دویدم  اما به  او نرسیدم . ( در حسرت  جوانی  ماندم )

9- گاهی  همچون  اشک  از دیده  بر رخسار  بخت  جاری شدم ( به خاطر  بدبختی  خود اشک   ریختم )  و گاهی  چون  رنگ از  چهره ی  عمرم  پریدم  ( روزگار  نشاط  و جوانی  من با اندوه  و اضطراب  و یأس  سپری شد )

10- ای معشوق !  ای نور امیدم !  تو به عهدت وفادار نبودی اما من  وفادار بودم و استواری  و پایداری  مرادر عشق  دیدی.

پیش از تو ...

1- پیش از قیام تو نیروهای انقلابی  نمی توانستند  متحد  بشوند و ظلم  و اختناق  حاکم  بود و آزادی  و رهایی  ممکن  نبود .

2-  در آن دوران  خفقان  و ظلم ،  گروه های  انقلابی  بسیاری  وجود داشت  اما جرأت  اتّحاد  و یکپارچگی  نداشتند و پراکنده  بودند 

3-  در ان محیط  استبداد  زده و سرمزنی  بدون ازادی ،  حتّی  علف ها  هم اجازه ی  رویش  نداشتند ( شدّت  خفقان  و اختناق  به  حدّی بود که  کوچک  ترین  نحرّک  و ابزار  عقیده  برای آزادی خواهی  وجود نداشت )

4- بهار آزادی و انقلاب ، گویی در زیر خاک  سرزمین  ایران پنهان  شده بود و پیش  از تو امکان  نمایان  شدن را  نمی یافت .              ( زمینه ی انقلاب  وجود داشت  ولی بدون  تو انقلاب  میسّر نبود . )

5-  اگر چه  دل های  مردم مثل  آینه ،  پاک و با صفا  بود ولی  ترس شکنجه ی مأمورین  استبدادی جرأت  ابزار  عقیده و  شایستگی  های خودرانداشتند .

6- سخن از عشق  و ازادی  هم چون  بغض  در گلو  مانده بود و به نظر  می رسید  که این  بغض  هرگز  قصد  باز شدن ندارد ( اندوه  مردم  پایان  یافتنی  نبود )

پاسخ خود آزمایی ادبیات 3 انسانی کل کتاب

پاسخ خود آزمایی ادبیات 3 انسانی

خودآزمایی درس اول( ستایش خدا و نعت پیامبرص)ص5

1-بیت سوم« یتیمی که ناکرده قران درست                                کتب خانه ی چند ملت بشست »

2- معراج

3ـ خانه ای که دارای حرمت و جنگ کردن در آن حرام است وهر کس در آن پناه می گرفت از حمله ی دیگران در امان بود.

4ـ بزرگ داشت ، پاس داشت و گرامی داشت.

   گل زرد  یاگل نرگس.

6ـ عطارد دبیر فلک و مظهر نویسندگی است .

 7- فرشتگان.

 8 بیت6 درس ستایش خدا  «نماند هیچ کس او ماند و بس»

خودآزمایی درس دوم( رستم و اسفندیار 1)ص13

  الف)چهار چهره در میان اسطوره ها داریم که رویین تن هستند. آن ها عبارتند از:  الف)آشیل:قهرمان داستان ایلیادازهومر(یونانی)که به جزپاشنه ی پایش هیچ جای بدنش آسیب پذیرنبودوپاشنه ی پایش  در جنگ تروا هدف تیر پاریس قرار گرفت واز بین  رفت.          

    ب)زیگفرید:قهرمان سرود نیبلوبگن (nibelungen)است که به جز شانه ها یش هیچ جای بدنش آسیب پذیر نبودوپهلوانی به نام هاگن با زوبین به میان دو شانه اش می زدواو را می کشت.                            پ)بالدر.حماسه شمال اروپاست.

     ت)اسفندیار که چشمش آسیب پذیر بود.

وجوه اشتراک : الف)هر چهار تاجوان و زیبا بودند    ب)عمر کوتاه داشتند     پ)از صفات انسانی ومعنوی بر خوردار بودندورویین تن بودن آن ها فره ی ایزدی است.    ت)همه جنگ جو بودند  ح)مرگ همه آن هابه وسیله گیاهی خاص است    ج)همه آن ها از یک نقطه آسیب پذیر بودند.

2-چون موقعیت اسفندیار را درک می کند  و می داند که او از لحاظ خدمت و معنویت در چه جایگاهی قرار دارد از طرف دیگرمرگ او چه مشکلاتی برای رستم و خانواده اش پیش می آورد چون این مطلب را سیمرغ پیش بینی کرده بود که کشتن اسفندیار باعث نابودی  رستم و خانواده اش و ایران می گردد.

 3-خیر ، چون گشتاسب پدر اسفندیار دنبال بهانه جویی بودو می خواست کاری بکند که هم رستم وهم اسفندیار را از سر راه حکو مت خود بردارد به این دلیل که هردورامانع بر سر راه خود می دانست.از طرف دیگر گشتاسب به راحتی می توانست رستم را به بارگاه خود دعوت کند وبه طرق مختلف او را از پای در آورد.

4- خیر به چند دلیل: حرمت و سربلندی چندین ساله ی او از بین می رفت /. چون رستم نماینده ی سرفرازی و آزادگی ملت ایران است. اسارت او یعنی اسارت قوم ایرانی /پهلوان واقعی نباید تن به اسارت و زور دهد .داستان یک داستان حماسی ویک تراژدی، است.اگر رستم چنین کاری انجام می داد با اصل حماسه سازگاری نداشت در حالی که در حماسه وتراژدی باید یک فاجعه رخ دهد .

 5-چون اسفندیار نمک گیر رستم می شود و در آیین پهلوانی بعد از نمک گیر شدن جنگ و دشمنی زشت است و اسفندیار ناچار می شد دست از جنگ بر دارد ازطرف دیگراگر او مهمانی را می پذیرفت حماسه به طنز بدل می گردید .

 6-در آغاز داستان .6 بیت اول است .یعنی در زندگی خوشی وناخوشی با هم و یک چیز طبیعی است و ناله بلبل به خاطر مرگ اسفندیار است.

خود آزمایی درس سوم (رستم و اسفندیار2) ص 18

 1-چون هر پیشنهادی که به اسفندیار می دهد او قبول نمی کند وهمه ی تدبیرهای او برای صلح نقش بر آب می شود.ودر انتخاب جنگ و اسارت.جنگ را ترجیح می دهد . در اصل هیچ چاره ای جز جنگ ندارد.

 2-پیروبا تجربه، چاره اندیش، محتاط، آینده نگر،  مرموز، راهنما و مشاور، زیرک از عاقبت بر افتادن خاندانش ترسان بود.او.بیش تر به اصل و گوهرونژادخودمی اندیشد.سعی می کند آتش جنگ خاموش شود ولی چون اسفندیار نمی پذیردبه سیمرغ متوسل می شود.

 3-جوهرپهلوانی او آزادگی وسرفرازی ملت ایران ومقام گذشته وارزش 600 ساله او از دست می رود وننگ وعار برای رستم تا ابد باقی  

    می ماند ورستم دچارمرگ روحی می شود واین مرگ روحی اورا از پای در می آوردوهمه ی بزرگی هاوعظمت های زابل ازبین می رود.

4-بپیچم:اصرارمی کنم، تلاش می کنم، پافشاری می کنم .

   بپیچاند:منصرف شود، دوری کند، پرهیزکند

 5- الف)جنگ قطعی می شود . ب)اصرار و تلاش برای انتقام جویی بیش تر می گردد و راه صلح بسته می شود .(دو پسر اسفندیار :مهر نوش و نوش آذراست . مهرنوش به دست فرامرز پسر رستم کشته می شود .)

 6-بهمن کودکی است که پیام آورو رابط بین رستم و اسفندیار است در بر خورد با زال بسیار گستاخ و بی حیا است و در برخورد با رستم می خواهد با پرتاب سنگ او را از پای در آورد سر انجام پس از کشته شدن اسفندیار بهمن در دست رستم بزرگ می شود چون وقتی اسفندیار در حال مرگ بود فرزندش، بهمن، را به دست رستم مـــی  سپارد تا او را تربیت کند. او در دست رستم تربیت می شود و ازجاماسب خوابگزار گشتاسب عالم تر می گردد و سر انجام او زال را می کشد و انتقام پدر و دو برادر خود را از رستم و خاندان او می گیرد و خاندان رستم را نابود می کند .

 7-الف)اسفندیار در خان پنجم، جفت سیمرغ را می کشد و سیمرغ برای نابودی اسفندیار به کمک زال می شتابد .ب)زال پدر رستم، دست پرورده ی سیمرغ است به همین دلیل به او کمک می کند .

ج)سیمرغ درآیین میترایسم (خورشید پرستی )مظهر نیروی ماوراءطبیعت و مقدس و محترم است و در مشکلات به کمک رستم می آید رستم هم دارای آیین میترایسم است .سیمرغ در آیین زردشتی منفور است.  

 8 .  الف) به بالا ز رستم همی رفت خون                              بشد سست و لرزان کُه  بیستون     

             ب)کمان بر گرفتند و تیر خدنگ                               ببردند از روی خورشید رنگ

خود آزمایی درس چهارم ( طومار شیخ شرزین)،ص29

1-نگارش کتاب شروح الظفر(چون او کاتب بود)

 2-چون کتاب شروح الظفر سراسرش دروغ و توهین به نژاد و رگ ریشه و تبار او بوده است.

3-تو را به خاطر نویسندگی نگه داشته اند نه به خاطر فکر و اندیشه ات.یعنی تو کاتب هستی و نباید به مضمون نوشته ها کاری داشته باشی.

4-آن چهار استاد درباری و مزدور که به بررسی کتاب دارنامه مشغول بودند.

 5-چون جانش در خطر بود و او را تهدید به مرگ کرده بودندبه همین دلیل کتاب را به ابو علی سینا منسوب کرد تا از خطر مرگ رهایی یابد.

 6 -نویسندگان بی سواد و نادان و مزدور که اندیشه و کارهای قلمی خود را به بهای نا چیز می فروشند.

 7-نویسنده ی کم مایه ی بی تجربه.

 8-چون آداب شرفیابی به حضور پادشاه را یاد بگیرد و در حقیقت به لحن طنز می گویدونویسنده ی بارنامه را زیر سوال می بردچون بارنامه شامل مطالبی بودکه آداب تملق و چاپلوسی رامی آموخت.

 9- الف)بر خورد حاکمان مستبد و نادان با صاحبان فکر و اندیشه و تلاش برای در اختیار گرفتن قلم و فکر عالمان و به نفع خود استفاده کردن .ب)در باریان علمشان را فدای خواست شاهان می کردندوخلاف آن منجر به نابودی آن ها می شد . حاکمان خود کامه اگر افراد با دین و آزاده و دانشمند تسلیم آن ها نمی شدند آن ها را تبعید و زندان و شکنجه می کردند .               10 ریشخند واستهزاء.

11-هر دو یک مضمون دارند .ارزش قلم و نویسندگی را بیان می کند این که قلم، نماینده ی اندیشه ی علماست  و تقدس سخنان علما را مطرح می کند .که گاهی برتر از خون شهداست و قلم نویسنده  بسیار والاو ارزشمند است . و آن ها می توانند هدایتگر جامعه باشند و حتی قلم آن ها به سان شمشیروسلاح شهید است که این هر دو در برابر مردم مسئول هستند.

خودآزمایی درس پنجم ( بازرگان و طرار)،ص36

 1- کشف و شناسایی دزد، تفحص در کار دزدان و تعقیب آن ها و به دست آوردن اموال از چنگ دزدان .

 2- خون سردی و آرامش و چاره اندیشی .

 3-زاویه ی دید :سوم شخص /قهرمان:بازرگان / لحن :جدی و رسمی / درون مایه :دربروز حوادث با تدبیر عمل کردن .

4-       عکس العمل بازرگان در برابر سرقت ،غیر قابل حدس بود زیرا با خونسردی و آرامش برخورد کرد.

5-       تکلیف کلا سی است.

6-       سمک عیار، هزارو یک شب ،داراب نامه ، رستم نامه ، حسین کرد شبستری و میر ارسلان .

خود آزمایی درس هفتم :( تاریخ بیهقی )،ص52

 1- الف )در آثار هر دو، همه ی شخصیّت ها چه مثبت و چه منفی یعنی چه دوست و چه دشمن همه از اعضای یک خانواده تلقی می شوند .

ب : هردوسعی می کنند خواننده را برانگیزندتا از زندگی  شخصیت های داستان عبرت بگیرند و تقدیر و سرنوشت را در همه این ها قطعی بدانند .

ج :هردودر پایان حادثه غم انگیز هر یک از قهرمانان  به اظهار نظر حکیمانه می پردازند.

د:لحن هردویکسان است.

 2-الف:بیهقی تمام جزئیات امور، جنگ ها ، سفرها ، تمام توطئه ها ، جاسوس گماری ها و زد و بندهای  دوره ی حکومت سلطان مسعود را بیان کرده است از کتاب خویش گنجینه ی حوادث وطبایعی می سازد که بین کتاب های منثور فارسی بی نظیر ، مثل داستان های بالزاک .

ب : از طرف دیگر شخصیت ها در هر دو آثار زنده و پویا، واقعی و جدی هستند و حالت سر زندگی دارند و هم در جهت کسب پول و مقام در تلاش هستند و چند صباحی کر و فری می کنند و سپس  می میرند.

 3- منشأ انسانیت انسان به دل اوست .یا انسانیت به دل آدمی است مثل :

        « تن آدمی شریف است به جان آدمیت             نه همین لباس زیباست نشان آدمیت .»

  4- انتخاب آزاد مردان و آدم های خوب و تربیت و پرورش آن ها و رساندن آن ها به مقام بالا / انجام دادن کار های نیک و توجه به دیگران یعنی مردم نوازی و نوع دوستی / انجام کارهای خیر برای دنیا و آخرت .

 5- نقد محتوی و موضوع .

خود آزمایی درس هشتم ( مقدمه ای بر رستم و اسفندیار)ص60

 1-همه، حقیقت و تبلور آرزوهاوآرمان های بشری است.  

 2- الف)آیه ی 78سوره ی نساء  « اگرهزاردررابه روی مرگ ببندی درست از روزنی که نمی پنداری به درون آمده است.

      ب) آیه ی32سوره ی مائده         «  آن که انسانی رامی کشد،انسانیت رامی کشد. »

 3-رستم ازیک طرف اسفندیارراکه شاهزاده ونظرکرده ی زردشت است دوست می دارد ونمی خواهد اورا بکشد وازطرف دیگر هم نمی‌تواند تن به اسارت دهد چون جهان پهلوان است و هیچ گاه تن به خواری واسارت نداده است از طرف دیگر اسفندیار مرد مقدس والهی است دلش نمی آید جهان پهلوان ایران زمین، رستم، را بکشد اما دچار وسوسه ی قدرت است ونمی تواند ازسلطنت وتاج وتخت بگذرد به هرحال هردو به نوعی دچار درگیری وکشاکش درونی هستند.

 4- وقتی ارجاسب ،پادشاه ترکان، به ایران حمله می کند گشتاسب پایتخت ایران را رها کرده، فرار   می کندو به مدت 2 سال در زابلستان مهمان رستم می شود لهراسب پدر گشتاسب درجنگ کشته می شود و فرزندان او ودو دختر او به اسارت برده می شوند. زمانی که اسفندیار به دستور گشتاسب در گنبددژ اسیر وگرفتار می شود گشتاسب به رستم پناه برده است . این نمک نشناس ، سرانجام اسفندیار را برای اسارت واز بین بردن رستم به جنگ بااو می فرستد .

5-کار بیهوده وبی  فایده کردن                                                    

خودآزمایی درس نهم (داستان در آتش افکندن ابراهیم ع)ص66

1-الف)کهنگی مثل : مر اورا گرفت .                                          ب) کوتاهی جمله:آگاه برفتند./ هیزم بیاورند./ بروید./هیزم آورید. 

   پ) تکرارفعل.د)سادگی وروانی.                                           ث)فاقدآرایه های ادبی است.

  ج)پیام به سادگی منتقل می شود.                                         ح)حروف به جای هم به کارمیروند.  مثل :  به اخبار/  (دراخبار.)

 2-الف)آوردن (ی)درآخربعضی افعال به جای(می)ماضی استمراری  مثل :  ندیمان گفتند:که اگرکوهی بودی نیست شده بودی.

     ب)آوردن « ب » دراول فعل ماضی مثل :  برفتند/ بیاوردند/ بساختندو

     پ)آوردن« مر» و« را» مثل مراوراگفت/ نمرودمرنریمان راگفت.

     ت)به کاربردن واژه های کهنه مثل :  منجنیق/ گردیدن.

      د)تقدم فعل برمفعول  مثل : هیزم آرید سوختن ابراهیم را/ بود که نصرت کندتورا.

3-آبرو واعتباروموقعیت درباری وحکومتی ما ازبین می رود.

4- فرمود          ←            قدیم:دستورداد.                     ←             امروز:گفت.

    ملک              ←             قدیم:خداوند     ←                               امروز:پادشاه.

    ایمن                          قدیم:به اطمینان برسیم. ←                  امروز:آسوده شویم.

    پاره کردن           قدیم:شکستن                          . ←             امروز:تکه وپاره کردن.

5-الف)کیکاووس:چون به علت تهمتی که سودابه به سیاوش زده بود برای آزمایش ، سیاوش را از آتش عبوردادونمرودهم حضرت ابراهیم رادرآتش انداخت. ب)نمروددستوردادکاخی بسازندتاازآن بالارود و بالاتر از خدا باشدو به خدای ابراهیم تیراندازی می کندتا او را بکشد.کیکاووس سوار بر تختی با چهارعقاب به آسمان پروازکرد. / جمشیدهم ادعای خدایی می کند.

6-خدایا این آتش سوزان عشق راکه مرا بی تاب وقرارکرده است مثل آتش نمرود بر خلیل برای من سرد و خاموش بساز.   آرایه ی تلمیح         اشاره داردبه داستان حضرت ابراهیم (ع) و انداختن او در آتش به فرمان نمرودپادشاه ستمگر زمان و سرد شدن آتش بر او .

خودآزمایی درس دهم (بردار کردن حسنک)ص76

 1ـ الف)من در موردخواجه(شما)هیچ قصد و گمان بدی نکردم و به خویشاوندان و اطرافیان خواجه احترام گذاشتم.

    ب)من از نعمت های جهان بر خوردار بودم و مدتی در(پست های مختلف)کارهای مهمی انجام دادم. 

    پ).(بامرگ)همه ی ابزارهای جنگ و دشمنی به خاطر مال بی ارزش دنیا کنار گذاشتند.

    ت).(بوسهل)در آن دنیا گرفتار پاسخ دادن به کارهایی است که در دنیا انجام داده است.یا درآن دنیاگرفتار عمل خودش است.

2ـ الف) توصیف حسنک .            ب) توصیف بردار کردن حسنک.              پ )توصیف بوسهل زوزنی.               ت).توصیف مادرحسنک.

3- الف )بیان جزئیات، یکی ازهنرمندی های بیهقی است.                           ب )نوآوری در کلمات مثل خلق گونه، ترگونه، بزرگا مردا. 

     پ )استفاده از شعر، حدیث ، آیه و  ضرب المثل ها .

4-عبرت آموزی : ( این است حسنک و روزگارش و این افسانه ای است باعبرت بسیار ).

   تقدیرگرایی : ( نعوذوبالله من قضاءالسوء.،جهان خوردم وکارهاراندم ،اگرامروزاجل رسیده است کس بازنتواندداشت که بردار کشند یا‌جز دار) .

5- الف)صحنه ای که مادر حسنک به کنار جنازه ی او می آید : ( مادر حسنک زنی سخت جگرآوربودچنان شنودم  که دو سه ماه این حدیث از او پنهان داشتند چون بشنید جزعی نکرد- چنان که زنان کنندبلکه بگریست به درد ،چنان که حاضران از درد وی خون گریستند).   

    ب)تجسم بدار کشیدن حسنک.                               پ)توصیف بوسهل : ( این بوسهل مردی امامزاده و محتشم بود……. ) .

6-به عده ای پست و فرومایه پول دادندتا حسنک را سنگسار کنند.

خود آزمایی یازدهم : ( داستان شیر و گاو ) ص 85

1 ـ  نظر تو در مورد پادشاه‌که در جای‌خود ایستاده است و حرکت  و شادی از خود نشان نمی دهد یا شادی و  نشاط را رها کرده است ، چیست ؟

  ·   گاو پشتیبان و تکیه گاه ( یاور ) سپاه من بود و برای دشمنان زیان و ضرر و برای دوستان مایه ی زیبایی و رونق بود .

  ·   هر کس اندیشه ی سست و ناتوان و عقل سبک و ضعیف داشته باشد ( یعنی عقلش خوب کار نکند ) از مقام بلند به رتبه ی بی‌ارزش و پایین سقوط می کند و به مرتبه ی گمنامی و پستی می رسد .

        ·           قناعت نشانه ی پست همّتی و پایین بودن درجه ی مردانگی است .

2ـ کاربرد مترادفات زیاد ، کاربرد فراوان آرایه های ادبی ، استفاده از تمثیل ، استشهاد به حدیث و آیه و شعر فارسی و عربی ، استفاده از لغات فراوان عربی ، حذف شناسه ی افعال به قرینه .

3ـ الف ) در اداره ی حکومت باید آینده نگر و چاره اندیش بود در حالی که شاه چنین نبود .

    ب ) افراد مستبد آسیب پذیر هستند اگر محل آسیب آن ها را پیدا کنند ، راحت تر می توانند آن ها را از بین ببرند .

    پ ) ساده لوحی ، حرص و طمع هر دو عامل شکست و نابودی است .

    ت ) فتنه انگیزی و سخن چینی از کشتن و قتل بدتر است ( الفتنه اَشّدمِن القتل ) .

ث)  به قدرت رسیدن ، خطر آفرین است یا نزدیک شدن به مراکز قدرت خطر آفرین است .

4 ـ گاو نماد افراد خیر خواه ، با عظمت ، سلیم النفس ، صبور و سالم امّا ساده لوح است .

     شیر نماد افراد مستبد و خود رأی ، دهن بین ، بی تدبیر و آسیب پذیر است .

     کلیله نماینده ی افراد زیرک ، خیر خواه ، قانع به وضع موجود ، مشاور است .

     دمنه نماینده ی افراد جاه طلب و زیرک ، فتنه انگیز ، سخن چین ، حسود ، منافق ، جسور ، اهل خطر و حریص است.

5) الف ) صفحه ی 77 بازرگانی بود بسیار مال و او را فرزندان در رسیدند تا مهمل گذارد .

    ب )صفحه ی 79 چون سگ گرسنه که به استخوانی شاد شود و به پاره ای نان خشنود گردد .

    پ) صفحه ی 80 چنان که فروغ آتش اگر چه فروزنده خواهد که پست سوزد ، به ارتفاع گراید .

    ت) صفحه ی 82 چون خوره در دندان جای گرفت ، از درد او شفا نباشد مگر به قلع .

    ث) صفحه ی 83 هم چون هم خانه ی مار و هم خوابه ی شیر است که اگر چه مار خفته و شیر نهفته باشد آخر این سر بر آرد و آن دهان بگشاید .

6) گرم شکمی : آزمندی و حرص زدن

     بر باد نشاندن : فریب دادن ، تحریک کردن ، از راه به در کردن .

7 ) صفحه ی 83 ، یک پاراگراف به آخر مانده آزردگی شیر ، پیمان شکنی ، از بین بردن گاو و به هدر رفتن خون او .

خود آزمایی درس دوازدهم : ( چگونگی تصنیف گلستان ) ص 90

1ـ با گریه کردن بر دلم اثر می گذاشتم و آن را صفا و رونق می بخشیدم .

·         تصمیم گرفتم برگردم .

2ـ الف ) خلاف راه صواب است و نقضِ رای اولوالالباب .

       ب ) آزردن دوستان جهل است و کفاّرت یمین سهل .

       پ) چندان که نشاط ملاعبت کرد و بساط مراعبت گسترد .

       ت) گفتی که خرده ی مینا بر خاکش ریخته و عقد ثّریا از تاکش در آویخته .

3ـ در حسن معاشرت و آداب محاورت به کار آید ، مترسّلان را بلاغت بیفزاید ، متکلمان را به کار آید .

4ـ الف ) هر چه نپاید دلبستگی را نشاید . الکریم اذاوعد وفا .

    ب ) هر که مزروع خود بخورد به خوید                              وقت خرمنش خوشه باید چید .

    پ) عمر بر فست و آفتاب تموز                                            اندکی ماند و خواجه غِرّه هنوز

5ـ الف) استفاده از سجع استفاده از تمثیل

    ب) حذف فعل به قرینه مثل :در کجا وه انیس من بودی ودر حجره جلیس و

   پ) کوتاهی جمله ها مثل : هر چه نپاید دلبستگی را نشاید یا دامن گل بریخت ودر دامنم آویخت .

   ت) استفاده از واژه ها واشعار عربی مثل : صم بکم ، اجلء / روضه ماء نهر ها سلسال        دوحه سجع طیر ها موزون

خودآزمایی درس چهاردهم (دانش، دبیری و شاعری)ص98

1-تا جهان جفا همی پیشه کند / تو صابری را عادت کن یعنی تا جهان به جفا پیشگی عادت دارد، تو به صابری عادت کن یا(اگر جهان به تو ستم کردتو صبر کن)

 2-در شعر حافظ بی بری را مثبت گرفته ولی در شعر ناصرخسرو بی بری منفی است.

3-نرگس و ترنج چون باردارند ارزش دارنداما سپیدار بی بارو بی ارزش است.

4.بیت شانزدهم « پیمبر بدان داد مر علم حق را                    که شایسته دیدش مراین مهتری را »

5- بیت هفدهم « به هارون ما داد موسی قرآن را                   نبود است دستی برآن سامری را. »

حضرت محمد(ص)به حضرت علی(ع)فرمودند:انت منی بمنزله هارون من موسی الا  انت لا نبی بعدی.

6-نکوهش ستایشگری.(بیت آخر)

خودآزمایی درس پانزدهم، (پیدا وپنهان/الفت موج)ص99

 1-در غزل عراقی همه اش طلب است ولی در شعر بابا طاهر،رضاو تسلیم محض است/ عراقی

درد را با امید درمان می خو اهد.بابا طاهر می گوید:هر چه تو بخواهی  می خواهم تسلیم محض است.

 2-بیت 6 پیدا و پنهان. « چه باک آیدزکس آن را که اورا                       نگهدارونگهبانش تو باشی »

 3-دامن کشیدن:1-دوری جستن            2-چسبیدن و انس گرفتن.

 4-  سرکشی  ←        سر را می کشی     ←           دوری می کنی

       سرکشی   ←       سرکش هستی     ←            نافرمان هستی

       سرکشی  ←        (ی)مصدری         ←             نافرمانی وطغیان کردن

 5-طوفان اشک.                               

خودآزمایی درس شانزدهم  (از درد سخن گفتن  ،  راز رشید ) ص 110

1ـ بیت 5و6

  بیت 7 در مصرع دوم : دور از تو الف ) جمله ی دعایی است الهی دور از تو باد یعنی خدا نکند چهره تو مثل من زرد شود .

     ب . دوری از تو .                                            3ـ بیت آخر .

   الف) استوار و پا برجا .               ب) آیات محکم در مقابل آیات متشابه .

5ـ شهادت حضرت عباس (ع) در حالی که دستان او از بدنش جدا شده بودند .

  در آغاز ماه ، آسمان و نور / محکم و آیه                  در پایان ←  کنار ، کوه و کمر .

خود آزمایی درس هفدهم ( گل های چیده ) ص 114

1ـ برتری و عظمت خون شهدا                        2ـ اِنّ مع العسر یُسرا                             3و4و5 ـ حذف

حودآزمایی درس هیجدهم ( کرامت آبی ، سجاده ی سبز ) ص 118

1 ـ سبزه زار

2ـ بیت 4 : تقریرِ ادیبانه ی برهان معاد است                                   فصلی که نسیم از پی اسفند گشوده است .

3ـ عابد و زاهد .

4ـ صخره نمائ صبر و پایداری     دریا نماد خشم یا حوادث و بلاهای پی در پی

5ـ منظور از کرامت آبی ، آسمان می باشد زیرا آسمان آبی ، مظهر بخشش و سخاوت و پاکی است و منظور از آسمان ، خداوند است . بنابراین به کرامت آبی چشم دوختن یعنی به آسمان چشم دوختن و در نهایت به خدا چشم دوختن است . منظور از پنجره ، دل و وجود انسان است . منظور از باز بودن پنجره به سوی خدا ، توجه قلبی انسان و ارتباط او با خداست .

معنی بیت : شما ملت مسلمان ایران در این دفاع مقدس و جانانه به لطف و رحمت الهی چشم دوخته اید . هیچ کس مثل شما این گونه ارتباط  و توکل به خداوند ندارد یعنی ایمان و ارتباط شما با خدا بی نظیر است .

6ـ بیت 6 « برسجده ی احساس بنفشه است ، نشانی                     سجاده ی سبزی که به الوند گشوده است » 

خودآزمایی درس  نوزدهم : ( طاق بستان ) ص 129

 

1ـ با وجود آن که شکسته و نقص پیدا کرده است ، هنوز از هزار سپر سالم ارزش آن بیشتر است . این جمله گرفته از این بیت حافظ است :             

                      « بکن معامله ای وین دل شکسته بخر              که با شکستگی ارزد به صد هزار درست »

نظیر این ضرب المثل عبارتند از : 

 الف ) اسب تازی اگر ضعیف بود همچنان از طویله خر به  ( سعدی )                  ب ) شیر هم شیر بود گر به زنجیر بود .       

پ ) گوهر اگر در خلا ب افتاد همچنان نفیس بود ، غبار اگر به فلک رود همچنان خسیس . ( سعدی )

ت ) فلانی از اسب افتاده ولی از اصل نیفتاده .

2 ـ به نظر ناصرالدین شاه ، نام درست این طاق ، بسطام است . زیرا این مکان ، نزدیک دهکده ای به نامِ وُستام (گُستهم ) یا بسطام است و گویند این روستا را او ساخته است   3 و 4 ـ حذف می باشد ( مربوط به درس چند شهر کویری ) .

5 ـ از یاریز یا پاریس  از دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی .

 

خودآزمایی درس بیستم : ( دیدار ) ص 135

1ـ چون مدرسه در جمله ی « غول بی شاخ و دمی که معلوم نیست از کدام جهنم ظهور کرده » . از ظاهر رضا خان انتقاد کرد نه از استبداد و بیگانه پرستی و جهالت او و امام با بیانی رسا به او تذکر می دهد که دشمنان از این جمله ها سوء استفاده می کنند و آ ن را بهانه قرار می‌دهند که مدرس حرف جدّ ی برای مطرح کردن ندارد .

  نگاه امام نافذ ، معترضانه وهمانند تیری آماده ی پرتاب از کمان و مؤثر و دشمن شکار بودولی نگاه برادرش ملایم و آرام بخش بود .

  مصمم و با اراده ، دقیق و تیز بین و هوشیار ، بیگانه ستیز ، مبارز و ظلم ستیز ، متواضع ، با شهامت و بی باک ، موقعیت شناس ، پر شور و با هیجان ، بی پروا در ابراز عقیده ، منطقی .                                           سوم شخص ( دانای کل ) .

  قدیم: حمزه نامه ، ابومسلم نامه .  جدید : آشیانه ی عقاب از زین العابدین مؤتمن / مازیار : از صادق هدایت ماه نخشب از سعید نفیسی/  نادر شاه ، رحیم زاده صفوی / داستان های نقاشی از صنعتی زاده .

  خارجی : ایوان مخوف از تورگنیف/اسپارتاکوس از فاوست،ترجمه ی ابراهیم یونسی / کتاب دیگری که با محتوای درس متناسب است کتاب امام خمینی از امیر حسین فردی ، ناشر ، انتشارات کمک آموزشی نادر .

 

خودآزمایی درس بیست و یکم ( درآمدی بر ادبیات عرفانی ) ص 140

1ـ نویسنده در مورد نامحدود بودن تاریخ تفکر بشر و محدود بودن عمر و اندیشه ی انسان که به همین دلیل نمی تواند بر سراسر تاریخ عرفان ، راز آفرینش و شناخت خدا دست یابد سخن می گوید و برای این که موضوع را برای خواننده قابل درک و تصور کند از دو بیت زیبا استافده کرده است که در آن به زبان تمثیل ضعف و ناتوانی و محدود بودن عمر و اندیشه انسان را به صورت دو نماد پشه و کرم و نامحدود بودن تاریخ تفکر بشر و همچنین راز آفرینش و شناخت خدا را به صورت باغ و درخت کهنسال ذکر کرده است .

  در روزگار پیغمبر (ص) به صحابه ی مستمند ، زاهد و عابد و آگاه به اسرار که در صفه ی مسجد بیتوته می کردند اصحابه ی صفه می گفتند ، که در آغاز اسلام به اصحاب صفه و بعد ها به صحابی مشهور شدند . صوفیان با پیروی از این گروه ، فقر و فنا را برگزیدند و خود را در انتساب به این فرقه ، صوفی و راهشان را تصوف می گفتند .

تابعین : کسانی بودند که حیات پیغمبر (ص) درک نکردند ولی اصحاب ایشان را درک کردند و اسلام را از طریق آن ها  پذیرفتند .

3ـ خال : اشاره به نقطه ی وحدت حقیقی است که مبدآ و انتهای کثرت است .       چشم : جمال بی نظیر حق .

   میخانه : دل و قلب و باطن عارف است که در آن ذوق و شوق به خدا شناسی بسیار است . برای بررسی این غزل و رمز گشایی و پی‌بردن به بعضی از اصطلاحات آن به مجله ی مشکاه فصلنامه ی بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی شماره ی 23 و 24 و ص 119 . مقاله ی « در میکده ی عشق » حاشیه ای برغزل امام به قلم جواد محدثی که ایشان خراسانی و اولین فردی هستند که غزل امام را شرح کردند . مراجعه کنید .

خود آزمایی درس بیت و دوم ( در محراب عشق ، انسان کامل ) ص 144

1 ـ نماز زیبای حضرت علی (ع) که سرشار از خلوص و حضور در کنار محبوب و خدا بود بیانگر آن است که نماز واقعی استوار ترین نردبان برای عروج روح آدمی و نزدیکی به خداست .

2ـ در داستان اول حضرت علی (ع) در حین نماز به دلیل حضور قلب و تقرب به خدا محو در او و از خود بیخودی می گردد و به گونه ای که وقتی تیر از پای او در می آورند متوجه نمی شود . نویسنده برای اثبات این که چنین حضوری در نماز ممکن است و عجیب نمی باشد ، داستان حضرت یوسف (ع) را مطرح می کند که زنان مصری با دیدن حضرت یوسف آن چنان شیفته و محو تماشای او می شوند و از خود بیخود می گردند که دست های خود را می برند و درد را احساس نمی کنند .

3 ـ تکلیف کلاسی است .

4ـ کسی است که 1. گفتار نیک ، 2. کردار نیک ، 3. اخلاق نیک داشته باشد . 4. خدا را به طور واقعی بشناسد .

  مشاهده دل و سر و جان و توجه علی (ع) نسبت به عظمت و بزرگی و زیبایی خداوند بیش تر و عمیق تر از توجه زنان بیگانه نسبت به حضرت یوسف (ع) بود . پس وقتی زنان با دیدن زیبایی یوسف از خود بیخود شدند و ( دست خود را بریدند ) و دردی را احساس نکردند تعجّب نیست که گوشت و پوست حضرت علی (ع) ( در حین مشاهده ی عظمت و زیبایی و شکوه خداوند ) را ببرند و تیر از پای او بیرون بیاورند و او دردی احساس نکند .

 

خودآزمایی درس بیست و سوم :( جمال جان فزای روی جانان ) ص 147

1ـ بیت اول « چو نیکو بنگری در اصل این کار                            هم او بیننده ، هم دیده است و دیدار »

      بیت دوازدهم «  ا گر یک ذره را برگیری از جای                      خلل یــابـد همــه عــالم سراپـای »

2ـ در ستایش و توصیف دل است .

  بیت اول « چو نیکو بنگری در اصل این کار                           هم او بیننده ، هم دیده است و دیدار »

4ـ بیت  اول « چو نیکو بنگری در اصل این کار                         هم او بیننده ، هم دیده است و دیدار ». 

بیت آخر « به زیر پرده هر ذرّه پنهان                                        جمــال جـــان فـــزای روی فــردا »

  زیرا همه ی پدیده های جهان تجلّی وجود حق هستند .

  بیت اول و دوم  /  بیت چهار ، پنج ، شش ، هفت و هشت .            تعلیمی

  بیت 9 « بدین خردی که آمد حبه ی دل                                  خـداونـد دو عـالـم راست منــزل »

                    « لا یسعنی بی سمایی و لا یسعنی فی الارض ولکن یسعنی فی قلب عبدالمؤمن »

 

خودآزمایی درس بیست و چهارم : ( سی مرغ و سیمرغ ) ص 159

1ـ دریا: پروردگار یا عشق و محبوب حقیقی / شبنم:بهشت ، انسان یا هر چیز دیگری غیر از خدا که انسان به آن دل ببندد( عشق مجازی ) .

2ـ فعالیت کلاسی است .

3ـ نشانه ی پای بندی و تعلق ( علاقه ) انسان به جهان مادی و مادیات است که مانع سیر انسان به سوی کمال می گردد .

4ـ سیمرغ : رمز خداوند . / مرغان : رمز سالکان راه حق / سی مرغ رسید به سیمرغ : رمز وحدت در کثرت و کثرت در وحدت است / هُدهُد : رمز پیر طریقت و رهبر و انسان کامل .      بلبل : رمز جمال پرستان و عاشقان سطحی و خوش گذران .

افتادن پر : رمز ظهور و جلوه ی حق تعالی است زیرا تمام زیبایی های جهان درخشش و پرتویی از ذات الهی است . برای پی بردن به رمزهای دیگر به منابع زیر مراجعه کنید :

شرح منطق الطیر از صادق گوهرین / زندگی عطار از مصطفی بادکوبه ای / شرح گزیده ی منطق الطیر از سیروس شمیسا .

خودآزمایی درس بیست و پنجم  ( طوطی و بازرگان ) ص 164

1ـ الف ) راه نجات انسان ، آزادی روح از تعلقات دنیوی و هوس های ناپایدار است مثل : « مرده شو چون من ، که تا یابی خلاص »

      ب ) نسنجیده سخن گفتن مایه ی پشیمانی و اندوه است  « شد خواجه پشیمان از گفت خواجه » .

     پ ) سخن سنجیده ی انسان ویرانگر و سخن پخته و سنجیده ، مؤثر و گره گشاست :

         « عالمی را یک سخن ویران کند                               روبهان مرده را شیران کند »

     ت) گرفتاریهای انسان ناشی از خود نمایی است :

         «  هر که داد او حسن خود را در مزاد                       صد قضای بد سوی او رو نهاد .» 

     ث) نادان همیشه برای خود مشکل به بار می آورد و بر درد خود می افزاید و مصلحت را تشخیص نمی دهد .

     ج) رعایت احتیاط و حفظ حدود مستمعان به هنگام سخن گفتن .

     چ) به خداوند پناه برید تا خدا شما را یاری کند ←  « در پناه لطف حق باید گریخت        کاو هزاران لطف بر ارواح ریخت »

    ح) جبـران نــاپـذیری عـواقب سخـن بـد        ←   « نکته ای کان جست ناگه از زبان     همچو تیری دان که جست آن از کمان »

2ـ « ای حیات عاشقان در مردگی»  یا        « یعنی ای مطرب شده با عام و خاص          مرده شو چون من که تا یابی خلاص » ( بیت55 ).

  الف) داشتن شور و عشق در هنگام شعر گفتن                                      ب) کلام عارفانه در لفظ نمی گنجد

       پ)صورت و لفظ اصالت ندارد بنابراین باید به عمق و معنی توجه کرد نه ظاهر زیرا توجه به صورت انسان را از وصال باز می دارد .

   طوطی : جان پاک یا روح / قفس : تن / هندوستان : عالم معنا یا جایگاه اصلی روح / بازرگان : سالک نا آگاه / طوطی هند : رهبر و مراد / مردن طوطی در قفس : رها ساختن خود از قید و بند های ساختگی و تعلقات دنیایی .

5ـ عطار داستان را چنان که هست روایت می کند و هیچ گونه مطلبی بر اصل داستان نمی افزاید و آن را با تأویلی دلنشین و مؤثّر از گفتگوی طوطی و حکیم هند بیان کرده است . ولی مولوی در هر کجا که مناسب بداند ، اصل داستان را رها می کند و مطابق اسلوب خود از هر یک از اجزای داستان قالبی برای احوال عاشقانه ی خود و مسائل عرفانی و اخلاقی ، اجتماعی ، فلسفی و دینی خود ساخته است . مثلاً نقل پیام طوطی ، دور مانده از طوطیان هندوستان ، او را به یاد جدایی از شمس و دوری از خدا می اندازد و  به این نکته می پردازد به همین  دلیل عطار آن داستان را د ر26 بیت و مولوی در 367 بیت بیان کرده اند .

6ـ کله بر زمین زدن : ناراحت و عصبانی شدن / سرد گشتن : مردن / گیاه بام شدن : کنایه از مورد توجه واقع نشدن و پرهیز از خودنمایی .

 

خودآزمایی درس بیست وششم  ( حکایت های کوتاه ، بیداد ظالمان ) ص 171

1ـ زاهد و پادشاه : در سرزنش ریاکاری و زهد دروغین است . بادنجان بورانی : نکوهش چاپلوسی و تملّق گویی و تزلزل شخصیت است. خلعت خاص : بی اعتباری قوانین درباری و بی کفایتی و حمایت پادشاهان و حاکمان و رفتار های ناشایست آن ها است . دوستان‌شیطان : انتقاد از دلالان و سرزنش دروغ گویی و سوگند دروغ است .

شمار عاقلان : انتقاد از ناآگاهی و بی خردی اکثریت مردم است.   عسل قاتل : انتقاد و سرزنش خسّت و دروغ گویی است.

شرمساری : انتقاد و سرزنش بی تجربگی و عدم مهارت پزشکان و بی کفایتی علما و دانشمندان است .

 در انتظار جنازه :  در نکوهش بخل و خسّت است . بیداد ظالمان : بی وفایی و ناپایداری دنیا و خوشی ها و نا خوشی ها ی زندگی ، از بین رفتن  ظلم و بدی و ستم و ظالم و عبرت گرفتن از گذشتگان است . 

2 ـ بیت 5      « چون داد عادلان به جهان در ، بقا نکرد                        بیـداد ظــالمــان شمـا نیز بگذرد  »

  بیت 4 «  آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام                              بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد »

     بیت آخر « پیل فنا که شاه بقا ، مات حکم اوست                            هـم بـر پیـادگان شمـا نیز بگـذرد »

 

خودآزمایی بیست و هفتم  ( تولدی دیگر ) ص 175-174

1ـ داستان خوب شروع شده است زیرا با طرح یک مقدمه ی کوتاه و جذّاب اصل موضوع را به پایان داستان موکول می کند و از همین راه حس کنجکاوی خواننده را در طی داستان بر می انگیزد و خواننده را تا پایان داستان می کشاند و پایان داستان را با هنرمندی ، طنز و ظرافت خاصی به آغاز داستان پیوند می دهد . نکته دیگر عنوان جذّاب و طنزآمیز و ایهامی « تولدی  دیگر » است که این جنبه ی ایهامی از امتیاز این داستان است که چند نکته را در ذهن تداعی می کند .               

       الف ) تولد نوزاد

ب ) مفهوم کنایی به وجود آمدن شرایط تازه زندگی                                            پ) از دست دادن آرامش و راحتی  زیرا عنوان تولدی دیگر ، آرامش و راحتی را به ذهن می آورد ، اما در این درس تولد موجب ناآرامی و آشفتگی خانواده می شود .

2ـ آش مالی ، خورش زدگی ، ماه داماد ( به جای شاه داماد ) .

3ـ نویسنده ، راوی داستان است، اما در بخش کوتاهی جای خود را به دوم شخص می دهد و خود را که گوینده است ، مخاطب قرار می دهد . چند مورد آن عبارتند از :

الف ) از اول درس تا پایان پاراگراف 4 ص 173 زاویه ی دید اول شخص است .

ب ) پاراگراف 5 ص 173 یعنی از دید و بازدید های تازه عروس و ماه داماد تمام نشده بود تا سطر پنجم پاراگراف دوم ص 174 یعنی تا این برنامه با به دنیا آمدن نوه های بعدی نیز ادامه یافت. زاویه ی دید سوم شخص است .

پ )از آخر سطر پنجم ، پاراگراف دوم ص 174 تا آخر درس دوباره زاویه ی دید به اول شخص تغییر می کند .

4ـ صبیّه، والده ی مکرمه ، نقاهت ، کاشانه به جای آپارتمان و خانه .

5ـ نویسنده با استفاده از واژه های رسمی خاص محافل سیاسی و اداری به طنز ، امور عادی و روزانه را تقویت بخشیده است .

وظیفه ی خطیر : کار پیش افتاده ی خرید و پاک کردن سبزی و عدس را به طنز با صفت خطیر به معنی عظیم و بزرگ ذکر کرده است .

مشارکت : بر عملی دلالت دارد که دو شخص یا دو گروه کاری مشترکاً انجام دهند در حالی که در اینجا به معنی « کمک کردن » پدر و مادرش به اوست . زیرا تمام کارها  در این جا به عهده ی پدر و مادر محول گردیده است .

خدمت ناچیز : انجام دادن کار پر دردسر و زحمت های زیادی که پدر و مادر مریم متحمل می شوند ، به طنز ، خدمت ناچیز ذکر کرده است .

مهاجرت : مهاجرت به معنی انتقال از سرزمین خود به سرزمین دیگر یا انتقال از سرزمینی به سرزمین دیگر است . در حالی که به طنز در این جا انتقال از خانه ی پدری به خانه ی خود و نقل مکان کردن از خانه ای به خانه ی دیگر را مهاجرت ذکر کرده است . از طرف دیگر به دلیل طولانی شدن اقامت فرزند در خانه ی پدرش و دردسر زیادی که برای آن ها ایجاد شده بود بعد از رفتن از خانه ی پدر به خانه ی خود مهاجرت گفته است .

ابلاغ رسمی : به معنی سپردن مسئولیت به کسی به صورت قانونی است  و برای کارهای اداری به کار برده می شود . در این جا به طنز برای کار نگهداری نوه ها و انجام کارِ خانه بدون دریافت حقوق به کار رفته است .

6ـ تکلیف کلاسی است .

خودآزمایی درس بیست و هشتم : ( سالگرد ) ص 183

1و2و3و4 ـ حذف می باشد .                            تکلیف درسی است .

6ـ به دلیل عظمت و رادمردی و ایثارگری مردان کربلا که آن ها زیر بار ظلم نرفتند و زندگی و هستی خود را در راه عشق به خدا از دست دادند .

خود آزمایی درس بیست و نهم : ( برف ) ص 192

1و2و3 ـ حذف می باشد .

  تلمیح ، تشبیه ، ایهام تناسب ، اغراق .

معنی بیت : ماه بهمن با سپاه عظیم برف ، همان طوری که بهمن ، پسر اسفندیار ، زال را در بند کرد همه جا را تسخیر کرد یعنی برف همه جا پوشاند . « برف »  به لشکر تشبیه شده است که زمین را به تصرف خود در آورده است .

در « لشکر کشی بهمن » و « در بند شدن زال » آرایه ی تلمیح وجود دارد .  در « لشکر گیتی ستان برف » اغراق وجود دارد .

در واژه ی « بهمن » ایهام تناسب وجود دارد . یکی به معنی ماه بهمن و دیگری نام پسر اسفندیار است که برای گرفتن انتقام خون پدرش از رستم ، خاندان زال زر را بر انداخت و زال را دربند کرد . در معنی ماه بهمن با برف و در معنی دوم با زال زر تناسب دارد .

5ـ چون پوششی محکم از برف بر تن دارد . یعنی برف همچون پوشش جنگی ( برگستوان ) روزگار را از ضربات و آسیب حفظ کرده است .

6ـ بیت 11 « در خانه ها زبس که فرود آمده است برف       نامه به حلق خانه فرو هیچ نان برف » یعنی از بس در خانه ها برف باریده است ، جز لقمه ی برف نانی از حلق مردم پایین نرفته است .

بیت 13 « از بس که سر به خانه ی هر کس فرو برد         سرد و گران و بی مزه شد میهمان برف » یعنی از بس که برف باریده و در خانه ‌های مردم روی هم انباشته شده ، مانند میهمانی شده که زیاد ماندنش کسالت آور و خسته کننده شده است .

7 ) بیت های  13،18 ، 19 ، 20  .                                    8) آه و افسوس و ناله و درد و فغان .

 

خود آزمایی درس سی اُم  ( شکوه رستن ) ص 194

1ـ سنگ نماد انسان های سخت دل و بی عاطفه که قابلیت اثر پذیری ندارند .

     خاک انسان های فروتن و متواضع و انعطاف پذیر .

2ـ بیندیشیم ←  تفکر و تآمل در پدیده های هستی از جمله بهار و نعمت های خدا و عالم هستی که چه پیامی برای ما دارند .

 بیاموزیم ←  عبرت و پند گرفتن از پدیده ها و عجایب و شگفتی ها ی خلقت .

3ـ تشخیص ،  استعاره مکینه ، مجاز .

  نیما یوشیج ، سهراب سپهری ، اخوان ثالث ، قیصر امین پور ، سلمان هراتی ،

دعوای حافظ وصائب وشهریار

دعوایی که بین حافظ و صائب و شهریار بر سر “آن ترک شیرازی” اتفاق افتاده:

به قول حضرت حافظ:
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندو اش بخشم سمرقند و بخارا را

و صائب در جواب می‌گوید:
هر آنکس چیز می‌بخشد، ز جان خویش می‌بخشد
نه چون حافظ که می‌بخشد سمرقند و بخارا را

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندو اش بخشم سر و دست و تن و پا را

و شهریار در جواب می‌گوید:
هر آنکس چیز می‌بخشد بسان مرد می‌بخشد
نه چون صائب که می‌بخشد سر و دست و تن و پا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور می‌بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندو اش بخشم تمام روح و اجزا را

و دوستی گوید:
هر آن کس چیز می‌بخشد، به زعم خویش می‌بخشد
یکی شهر و یکی جسم و یکی هم روح و اجزا را
کسی چون من ندارد هیچ در دنیا و در عقبا
                               نگوید حرف مفتی چون ندارد تاب اجرا را